فیک جونکوک ( تک پارتی) .
(درخواستی) ادامه....
یاسنگ: اوه کوک تو مال منی اخرشم مال خودم میشی بهت نشون میدم.
شب شده بود الاناست ک کوک بیاد خب اگ جناب جئون نمیخواد با من رابطه داشته باشه من مجبورش میکنم. رفتم واسش قهوه درست کردم توش قرص تحریک کننده ریختم.اوه یاسنگ قراره پاره. بشی .قرص انداختم تو قهوه ک دیدم کوک وارد عمارت شد وا این چرا ... چرا این جوریه. چرا تعادل نداره داره تلو تلو میخوره ...هوفف. نکنه مسته .
کوک امد تو اتاق مشترکمون رو تخت نشست منم قهوه واسش آوردم ک تو حالت مستی
گفت: مرسی خانم کوچولو بابت قهوه!
قهوه رو خورد منتظر بودم اما اتفاقی نیوفتاده خواستم از اتاق خارج بشم ک از موهای بلندم گرفت کشید سمت خودش گفت: تو قهوه من قرص میریزی ...اره نشونت. میدم عوضی
و پرتمکرد رک تخت و.......
(ویو صبح)
یاسنگ: از خواب بیدار شدم . اوه دیشب شب خوبی بود البته برای من نگاهی به کوک انداختم ک دیدم عصبی. نشسته لبه تخت بهم زل زده .کوک با صدای عصبی گفت: چرا همچین گوهی خوردی؟ .
یاسنگ: چییی
کوک: چرا تو قهوه. من قرص ریختی( داد)
یاسنگ: من .. چیزه ...
کوک: بهت گفتم از من فاصله بگیر گفتم ازت متنفرم. متنفرممم میفهمی؟ گمشو عوضی اگ یه بار دیگ تو قهوه من چیزی بریزی یا بخوای منو با زور عاشق خودت کنی بلایی سرت میارم ک هیچ وقت فراموش نکنی در. افتادن با من چه عواقبی داره!
یاسنگ: کوک از اتاق رفت بیرون .اشکام. میریخت اخه من چه گناهی دارم ولی من تسلیم نمیشم شده هزار بار تو قهوه قرص بریزم جناب کوک ببنم بعدش. چه غلطی میخوای بکنی .
ویو یک ماه بعد
از زبون یاسنگ: الان یه ماه کوفتی دارم تو این عمارت شکنجه میشم رفتار های سرد بی احساس کوک هر شب هر روز بهم گیر میده باهم دعوا میکنیم اصن دیگ نمیتونم ولی من دوسش دارم هنوز تسلیم نشدم اما یه مشکلی هست من باردارم! اما به کوک چیزی نگفتم نمیخوام اون بچه وارد زندگی نکبت بار ما بشه بدون اینکه بهش بگم بچه رو میندازم!
یکم آرایش کردم یه لباس باز پوشیدم تا یکم به چشم بیام ک اصلا جناب کوک به چپشم نیست ک من چی می پوشم رفتم پایین کوک نشسته بود رو مبل سرش تو گوشیش بود رفتم کنارش نشستم گفتم: جناب کوک میشه ببوسمتون ؟ از شدت جذابی شما لباتون دیگ طاقت ندارم ها
لبات میخوام و امدم نزدیکش ک رفت عقب با خنده گفت: منم این حجم از پرویی شما رو نمیتونم تحمل کنم ها نه نمیشه .. نمیخوام بهم دست بزنی .
یاسنگ: خودمو تو بغلش جا دادم بازوشو گرفتم سرمو گذاشتم رو شونش بهش. گفتم جونکوکیی میشه بریم بیرون از موقع ک امدم تو عمارت هیچ جا نرفتیم ها
کوک: نه نمیشه
یاسنگ: لطفااا
کوک: هوف باشه برو آماده شو ..
یاسنگ: خر ذوق شده بودممم گونشو بوسیدم گفتم دیگ نتونستم تحمل کنم .
رفتم آماده شدمو لخت شدم تا لباسامو دربیارم ک کوک خواست بیاد تو آمد تا چشش به بدنم خورد چشاشو بست گفت عا ببخشید میرم بیرون راحت باش.
بهش گفتم: بیا تو زنتم خوب خجالت نکش و......
لایک کنننن❤❤❤
#فیکbts
#جونگکوک
یاسنگ: اوه کوک تو مال منی اخرشم مال خودم میشی بهت نشون میدم.
شب شده بود الاناست ک کوک بیاد خب اگ جناب جئون نمیخواد با من رابطه داشته باشه من مجبورش میکنم. رفتم واسش قهوه درست کردم توش قرص تحریک کننده ریختم.اوه یاسنگ قراره پاره. بشی .قرص انداختم تو قهوه ک دیدم کوک وارد عمارت شد وا این چرا ... چرا این جوریه. چرا تعادل نداره داره تلو تلو میخوره ...هوفف. نکنه مسته .
کوک امد تو اتاق مشترکمون رو تخت نشست منم قهوه واسش آوردم ک تو حالت مستی
گفت: مرسی خانم کوچولو بابت قهوه!
قهوه رو خورد منتظر بودم اما اتفاقی نیوفتاده خواستم از اتاق خارج بشم ک از موهای بلندم گرفت کشید سمت خودش گفت: تو قهوه من قرص میریزی ...اره نشونت. میدم عوضی
و پرتمکرد رک تخت و.......
(ویو صبح)
یاسنگ: از خواب بیدار شدم . اوه دیشب شب خوبی بود البته برای من نگاهی به کوک انداختم ک دیدم عصبی. نشسته لبه تخت بهم زل زده .کوک با صدای عصبی گفت: چرا همچین گوهی خوردی؟ .
یاسنگ: چییی
کوک: چرا تو قهوه. من قرص ریختی( داد)
یاسنگ: من .. چیزه ...
کوک: بهت گفتم از من فاصله بگیر گفتم ازت متنفرم. متنفرممم میفهمی؟ گمشو عوضی اگ یه بار دیگ تو قهوه من چیزی بریزی یا بخوای منو با زور عاشق خودت کنی بلایی سرت میارم ک هیچ وقت فراموش نکنی در. افتادن با من چه عواقبی داره!
یاسنگ: کوک از اتاق رفت بیرون .اشکام. میریخت اخه من چه گناهی دارم ولی من تسلیم نمیشم شده هزار بار تو قهوه قرص بریزم جناب کوک ببنم بعدش. چه غلطی میخوای بکنی .
ویو یک ماه بعد
از زبون یاسنگ: الان یه ماه کوفتی دارم تو این عمارت شکنجه میشم رفتار های سرد بی احساس کوک هر شب هر روز بهم گیر میده باهم دعوا میکنیم اصن دیگ نمیتونم ولی من دوسش دارم هنوز تسلیم نشدم اما یه مشکلی هست من باردارم! اما به کوک چیزی نگفتم نمیخوام اون بچه وارد زندگی نکبت بار ما بشه بدون اینکه بهش بگم بچه رو میندازم!
یکم آرایش کردم یه لباس باز پوشیدم تا یکم به چشم بیام ک اصلا جناب کوک به چپشم نیست ک من چی می پوشم رفتم پایین کوک نشسته بود رو مبل سرش تو گوشیش بود رفتم کنارش نشستم گفتم: جناب کوک میشه ببوسمتون ؟ از شدت جذابی شما لباتون دیگ طاقت ندارم ها
لبات میخوام و امدم نزدیکش ک رفت عقب با خنده گفت: منم این حجم از پرویی شما رو نمیتونم تحمل کنم ها نه نمیشه .. نمیخوام بهم دست بزنی .
یاسنگ: خودمو تو بغلش جا دادم بازوشو گرفتم سرمو گذاشتم رو شونش بهش. گفتم جونکوکیی میشه بریم بیرون از موقع ک امدم تو عمارت هیچ جا نرفتیم ها
کوک: نه نمیشه
یاسنگ: لطفااا
کوک: هوف باشه برو آماده شو ..
یاسنگ: خر ذوق شده بودممم گونشو بوسیدم گفتم دیگ نتونستم تحمل کنم .
رفتم آماده شدمو لخت شدم تا لباسامو دربیارم ک کوک خواست بیاد تو آمد تا چشش به بدنم خورد چشاشو بست گفت عا ببخشید میرم بیرون راحت باش.
بهش گفتم: بیا تو زنتم خوب خجالت نکش و......
لایک کنننن❤❤❤
#فیکbts
#جونگکوک
۳۱.۹k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.