چند پارتی پارت۳
چند پارتی پارت۳
وقتی پسر خالت بود...
ات
سوهو با عصبانیت نشست توی ماشین داشتم دعا میکردم بهم آسیبی نرسونه چون اون از بچگی یه روانیه سادیسمی بود،داشت از شهر خارج میشد که یهو بلند خندید با تعجب بهش نگاه کردم
سوهو.مثل اینکه پسر خالت حسابی نگرانته
وقتی سوهو اینو گفت سریع از اینه بیرونو نگاه کردم جونگ کوک داشت همراهمون میومد
سوهو.مثل اینکه دلش یه بازیه جدید میخواد
ات.سوهو تروخودا قول میدم باهات ازدواج کنم ولی لطفاً با کوک کاری نکن
سوهو.نگران نباش عشقم منو تو بلاخره که با هم ازدواج میکنیم ولی پسر خالت هم یکم باید ادب شه
هرچه قدر التماس کردم سوهو بیخیال نشد فقط عصبانی تر شد گوشیشو برداشتو به یه نفر زنگ زد
سوهو.الو؟...کجایی؟...تمام آدما رو آماده کنو به این لوکیشنی که بهت میفرستم بیار...اره..خدافظ
با چشمای اشکی به سوهو زل زدم
ات.سوهو تو که اینقدر عوضی نبودی
سوهو.اره ولی آدم باید برای عشقش بجنگه مگه نه گلم؟
ات.چرا اینو نمیفهمی من ازت متنفرم نمیخام باهات ازدواج کنم(دادوگریه)
وقتی اینو گفتم سوهو یه سیلی بهم زد منم چون خیلی دردم گرفته بود چیزی نگفتمو آروم اشک ریختم
بعد از بیس مین رسیدیم یه جایی،یه پرتگاه بود سوهو ماشینو خاموش کردو پیاده شد همین موقع کوک هم رسید منم سریع پیاده شدم مطمئنم الان یه دعوای خیلی بزرگ پیش میاد،سوهو رفت سمت کوک یقشو گرفت کوک هم مقابل همین کارو کرد
سوهو.چرا منو با عشقم تنها نمیزاری هااا؟
کوک.هه عشق؟عشقی که یه طرفه باشه به چه دردی میخوره؟
سوهو.قرارداد ما این نبود که بیوفتی دنبال ات فقط قرار شد اونو بدیش به من
کوک.ارهههه من اشغال عشقمو فروختم به توئه عوضی اما الان دوباره میخام پسش بگیرم،نمیزارم اونو بدست بیاری
با هر کدوم از حرفاشون بیشتر چشام گرد میشد اونا راجب چه قراردادی داشتن صحبت میکردن؟همین موقع چند تا ماشین مشکی اومدنو از داخل کلی بادیگارد در اومد،بادیگاردا به سمت کوک هجوم بردن اولش کوک مقاومت کرد اما بعدش نتونستو افتاد زمین منم همش به سوهو التماس میکردم با کوک کاری نداشته باشه ولی کو گوش شنوا
سوهو.بس کن ات،چرا اونقدری که کوک رو دوست داری منو دوس نداری؟باور کن من عاشقتم دوست دارم چرا منو درک نمیکنی؟
ات.سوهو من یه عمر تو رو به چشم برادری میدیدم هیچ حسی بهت ندارم این تویی که باید منو درک کنی نه من(گریه)
سوهو.دیگه کافیه میخام کاری کنم کوک همیشه از زندگیت بره،شاید اینطوری بتونی منو دوست داشته باشی
سوهو با چشم به بادیگاردا علامت داد دوتاشون هم اومدن دستامو گرفتن،کوک بی جون روی زمین افتاده بود وقتی توی این حال میدیدمش اشکام بیشتر میشد
سوهو به سمت کوک رفتو یه چاقو از جیبش دراوورد...
شرطا
۲۶ لایک
۲۳ کام
وقتی پسر خالت بود...
ات
سوهو با عصبانیت نشست توی ماشین داشتم دعا میکردم بهم آسیبی نرسونه چون اون از بچگی یه روانیه سادیسمی بود،داشت از شهر خارج میشد که یهو بلند خندید با تعجب بهش نگاه کردم
سوهو.مثل اینکه پسر خالت حسابی نگرانته
وقتی سوهو اینو گفت سریع از اینه بیرونو نگاه کردم جونگ کوک داشت همراهمون میومد
سوهو.مثل اینکه دلش یه بازیه جدید میخواد
ات.سوهو تروخودا قول میدم باهات ازدواج کنم ولی لطفاً با کوک کاری نکن
سوهو.نگران نباش عشقم منو تو بلاخره که با هم ازدواج میکنیم ولی پسر خالت هم یکم باید ادب شه
هرچه قدر التماس کردم سوهو بیخیال نشد فقط عصبانی تر شد گوشیشو برداشتو به یه نفر زنگ زد
سوهو.الو؟...کجایی؟...تمام آدما رو آماده کنو به این لوکیشنی که بهت میفرستم بیار...اره..خدافظ
با چشمای اشکی به سوهو زل زدم
ات.سوهو تو که اینقدر عوضی نبودی
سوهو.اره ولی آدم باید برای عشقش بجنگه مگه نه گلم؟
ات.چرا اینو نمیفهمی من ازت متنفرم نمیخام باهات ازدواج کنم(دادوگریه)
وقتی اینو گفتم سوهو یه سیلی بهم زد منم چون خیلی دردم گرفته بود چیزی نگفتمو آروم اشک ریختم
بعد از بیس مین رسیدیم یه جایی،یه پرتگاه بود سوهو ماشینو خاموش کردو پیاده شد همین موقع کوک هم رسید منم سریع پیاده شدم مطمئنم الان یه دعوای خیلی بزرگ پیش میاد،سوهو رفت سمت کوک یقشو گرفت کوک هم مقابل همین کارو کرد
سوهو.چرا منو با عشقم تنها نمیزاری هااا؟
کوک.هه عشق؟عشقی که یه طرفه باشه به چه دردی میخوره؟
سوهو.قرارداد ما این نبود که بیوفتی دنبال ات فقط قرار شد اونو بدیش به من
کوک.ارهههه من اشغال عشقمو فروختم به توئه عوضی اما الان دوباره میخام پسش بگیرم،نمیزارم اونو بدست بیاری
با هر کدوم از حرفاشون بیشتر چشام گرد میشد اونا راجب چه قراردادی داشتن صحبت میکردن؟همین موقع چند تا ماشین مشکی اومدنو از داخل کلی بادیگارد در اومد،بادیگاردا به سمت کوک هجوم بردن اولش کوک مقاومت کرد اما بعدش نتونستو افتاد زمین منم همش به سوهو التماس میکردم با کوک کاری نداشته باشه ولی کو گوش شنوا
سوهو.بس کن ات،چرا اونقدری که کوک رو دوست داری منو دوس نداری؟باور کن من عاشقتم دوست دارم چرا منو درک نمیکنی؟
ات.سوهو من یه عمر تو رو به چشم برادری میدیدم هیچ حسی بهت ندارم این تویی که باید منو درک کنی نه من(گریه)
سوهو.دیگه کافیه میخام کاری کنم کوک همیشه از زندگیت بره،شاید اینطوری بتونی منو دوست داشته باشی
سوهو با چشم به بادیگاردا علامت داد دوتاشون هم اومدن دستامو گرفتن،کوک بی جون روی زمین افتاده بود وقتی توی این حال میدیدمش اشکام بیشتر میشد
سوهو به سمت کوک رفتو یه چاقو از جیبش دراوورد...
شرطا
۲۶ لایک
۲۳ کام
۱۶.۹k
۱۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.