کافه پروکوپ/پارت ۱۴
از زبان کاترین:
با جونگکوک رفتم منو برد دم هتل ریتز که یکی از گرونترین هتلای پاریسه بعدشم بهم گفت خب زود باش پیاده شو دیگه
کاترین: جونگکوک چرا اومدیم اینجا؟
جونگکوک: امشبو اینجا میمونیم باهم
کاترین: باشه ولی اینجا خیلی گرونه
جونگکوک: تو نگرانش نباش فقط بیا
کاترین: صبر کن قبلش به مادربزرگم بگم که شبو نمیام خونه نگران نشه...
بعد اینکه زنگ زدم با جونگکوک رفتیم تو هتل؛ اینجا خیلی قشنگ بود جونگکوک یه اتاق برای امشب گرفت وقتی داشتیم میرفتیم طرف اتاقمون به جونگکوک گفتم: من واقعا خیلی خوشحالم
جونگکوک بغلم کرد و گفت: تصور کن داریم میریم خونه خودمون ؛ حتی تصورشم قشنگه مگه نه؟
کاترین: خیلی قشنگه خیلی حس خوبی داره...
توی اتاق رفتم رو تخت نشستم خیلی نرم بود ولی تخت خواب خودم تو خونه این شکلی نیس برای همین یکم ناراحت شدم که جونگکوک اومد نزدیکم نشست خیلی بهم نزدیک بود گفت:
چی شده عزیزم؟ چرا رفتی تو فکر ؟
کاترین: نه چیزی نیس یکم خستم
جونگکوک لباشو آورد نزدیک لبام و گفت:
پس منو ببوس تا تو تمام وجودت جریان پیدا کنم روح من ، الهه ی پرستیدنی من...
کاترین: بوسه ی فرانسوی؟
جونگکوک سرشو به نشونه تایید تکون داد رفتم جلو و هم دیگه رو طولانی بوسیدیم یکم بعد ازش جدا شدم و گفتم:
"بوی شکلات میدی!"
"منظورت چیه؟
"منظورم واضحه. نفس هات بوی شکلات تلخ میده، بوی خوبی داره."
جونگکوک: اینجوری میگی که معتادم کنی؟
کاترین: معتاد؟
جونگکوک: دارم معتاد نوازش توی حرفات میشم رز سفید من...
جلو رفتم و دوباره ادامه دادیم دوباره آلوده هم شدیم...
از زبان جیمین:
امشب تک و تنها تو خونه بودم رو تختم دراز کشیده بودم و سقفو نگاه میکردم خوابم نمیبرد قبلا حتی اگه تهیونگ خونه نبود جونگکوک همیشه خونه بود چون با کسی رابطه نداشت بچه پرروا تنهام گذاشتن...
از زبان تهیونگ:
از خواب بیدار شدم گوشیمو نگاه کردم ساعت ۳ نصف شب بود ولی چرا انقد زود بیدار شدم؟ ژانت کنارم خواب بود هرکار کردم دیگه خوابم نبرد رفتم سراغ ژانت و دستمو بردم تو موهاش و گونشو بوسیدم و گفتم: ژانت بیدار شو من خوابم نمیاد دیگه پاشو عشقم
ژانت روشو اونور کرد و گفت: اذیت نکن تهیونگ میخوام بخوابم
دستی رو گردنم کشیدم و کش و قوسی به خودم دادم از پشت ژانتو بغل کردم و کشیدمش طرف خودم و گفتم: پاشو عشقم لجبازی نکن بیا انجامش بدیم دلم میخوادت..
هیچ جوره بیدار نمیشد با انگشتم با لباش بازی میکردم و صدا درمیاوردم: کوکوکوکککوککوکووککککووووو
زبونمو کشیدم رو لباش که از خیس شدنش بدش اومد و چشاشو وا کرد و با دست زد رو لبام و گفت برو عقب
خندیدم و گفتم: نمیرم باید بیدار شی آخرش کوتاه اومد و مجبور شد همراهیم کنه...
شرط : ۵۵ لایک
با جونگکوک رفتم منو برد دم هتل ریتز که یکی از گرونترین هتلای پاریسه بعدشم بهم گفت خب زود باش پیاده شو دیگه
کاترین: جونگکوک چرا اومدیم اینجا؟
جونگکوک: امشبو اینجا میمونیم باهم
کاترین: باشه ولی اینجا خیلی گرونه
جونگکوک: تو نگرانش نباش فقط بیا
کاترین: صبر کن قبلش به مادربزرگم بگم که شبو نمیام خونه نگران نشه...
بعد اینکه زنگ زدم با جونگکوک رفتیم تو هتل؛ اینجا خیلی قشنگ بود جونگکوک یه اتاق برای امشب گرفت وقتی داشتیم میرفتیم طرف اتاقمون به جونگکوک گفتم: من واقعا خیلی خوشحالم
جونگکوک بغلم کرد و گفت: تصور کن داریم میریم خونه خودمون ؛ حتی تصورشم قشنگه مگه نه؟
کاترین: خیلی قشنگه خیلی حس خوبی داره...
توی اتاق رفتم رو تخت نشستم خیلی نرم بود ولی تخت خواب خودم تو خونه این شکلی نیس برای همین یکم ناراحت شدم که جونگکوک اومد نزدیکم نشست خیلی بهم نزدیک بود گفت:
چی شده عزیزم؟ چرا رفتی تو فکر ؟
کاترین: نه چیزی نیس یکم خستم
جونگکوک لباشو آورد نزدیک لبام و گفت:
پس منو ببوس تا تو تمام وجودت جریان پیدا کنم روح من ، الهه ی پرستیدنی من...
کاترین: بوسه ی فرانسوی؟
جونگکوک سرشو به نشونه تایید تکون داد رفتم جلو و هم دیگه رو طولانی بوسیدیم یکم بعد ازش جدا شدم و گفتم:
"بوی شکلات میدی!"
"منظورت چیه؟
"منظورم واضحه. نفس هات بوی شکلات تلخ میده، بوی خوبی داره."
جونگکوک: اینجوری میگی که معتادم کنی؟
کاترین: معتاد؟
جونگکوک: دارم معتاد نوازش توی حرفات میشم رز سفید من...
جلو رفتم و دوباره ادامه دادیم دوباره آلوده هم شدیم...
از زبان جیمین:
امشب تک و تنها تو خونه بودم رو تختم دراز کشیده بودم و سقفو نگاه میکردم خوابم نمیبرد قبلا حتی اگه تهیونگ خونه نبود جونگکوک همیشه خونه بود چون با کسی رابطه نداشت بچه پرروا تنهام گذاشتن...
از زبان تهیونگ:
از خواب بیدار شدم گوشیمو نگاه کردم ساعت ۳ نصف شب بود ولی چرا انقد زود بیدار شدم؟ ژانت کنارم خواب بود هرکار کردم دیگه خوابم نبرد رفتم سراغ ژانت و دستمو بردم تو موهاش و گونشو بوسیدم و گفتم: ژانت بیدار شو من خوابم نمیاد دیگه پاشو عشقم
ژانت روشو اونور کرد و گفت: اذیت نکن تهیونگ میخوام بخوابم
دستی رو گردنم کشیدم و کش و قوسی به خودم دادم از پشت ژانتو بغل کردم و کشیدمش طرف خودم و گفتم: پاشو عشقم لجبازی نکن بیا انجامش بدیم دلم میخوادت..
هیچ جوره بیدار نمیشد با انگشتم با لباش بازی میکردم و صدا درمیاوردم: کوکوکوکککوککوکووککککووووو
زبونمو کشیدم رو لباش که از خیس شدنش بدش اومد و چشاشو وا کرد و با دست زد رو لبام و گفت برو عقب
خندیدم و گفتم: نمیرم باید بیدار شی آخرش کوتاه اومد و مجبور شد همراهیم کنه...
شرط : ۵۵ لایک
۲۱.۲k
۰۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.