حال آدم که دست خودش نیست
حال آدم که دست خودش نیست
عکسی میبیند، ترانهای میشنود، خطی میخواند
اصلا هیچی هم نشده.. یکهو دلش ریش می شود.
حالا بیا وُ درستش کن
آدمِ دلگیر منطق سرش نمیشود.. برای آنها که رفته اند، آنها که نیستند میگرید،
دلتنگ میشود.. حتی برای آنها که هنوز نیامدهاند.
دل که بلرزد.. دیگر هیچ چیز سرِ جای درستش نیست.. این وقتها انگار کنار خیابانی پر تردد ایستاده ای تا مجال عبور پیدا کنی.. هم صبوری می خواهد هم آرامش که هیچکدام نیست
آدم تصادف می کند، با یک اتوبوس از خاطرههای مست...
عکسی میبیند، ترانهای میشنود، خطی میخواند
اصلا هیچی هم نشده.. یکهو دلش ریش می شود.
حالا بیا وُ درستش کن
آدمِ دلگیر منطق سرش نمیشود.. برای آنها که رفته اند، آنها که نیستند میگرید،
دلتنگ میشود.. حتی برای آنها که هنوز نیامدهاند.
دل که بلرزد.. دیگر هیچ چیز سرِ جای درستش نیست.. این وقتها انگار کنار خیابانی پر تردد ایستاده ای تا مجال عبور پیدا کنی.. هم صبوری می خواهد هم آرامش که هیچکدام نیست
آدم تصادف می کند، با یک اتوبوس از خاطرههای مست...
۴۹۲
۱۰ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.