P⁸
P⁸
کوک:من عزیتت نمیکنم ا.ت من فقط میخواستم تو پیشم باشی چون از همون موقع که دیدم دوستت داشتم و خواهم داشت(چس مسقال داد)
ا.ت:ینی عزیتم نمیکنی
کوک:نه
ا.ت: پس من پیشت میمونم اگه عزیتم نکنی قول میدی(دروغ گفت که کوک باهاش کاری نداشته باشه)
کوک:قول میدم
[کوک ا.ت رو چسبوند به دیوار و شرو به بوس.....یدنش کرد]
ا.ت ویو
سعی داشتم در مقابل کاری که کوک داره میکنه تقلا کنم ولی دستام رو با یه دستش گرفت و بالا سرم قفل کرد بعد از ⁵مین ازم جداشد
ا.ت: اینطوری میخواستی عزیتم نکنی(گریه)
کوک:ا.ت من فقط من دوست دارم این از عشق من به توعه اصلا میدونی تو برای همیشه تو این عمارت میمونی و حق بیرون رفتنم نداری(عربده)
[کوک از اتاق رفت و در رو محکم کوبید و قفل کردوا.ت هم افتاد رو زمین و فقط گریه کرد]
ا.ت:گناه من چی بود که اینا سرم اومد مگه تو زندگی قبلیم چه گو.هی خوردممممم(گریه سگی)
راوی
بعد از این اتفاقات ا.ت از شدت گریه های زیاد روی تخت خوابش برد و کوک هم فقط و فقط به ا.ت فکر میکرد
کوک ویو
بعد از حرف ا.ت خیلی عصبانی شدم و برای حرف زدن و خالی کردن خودم به شوگا و تهیونگ زنگ زدم که بیان عمارت
بعد از¹⁵مین شوگا و ته اومدن
کوک:سلام
ش.ته:سلام
ته:چیزی شده یه یادی هم از ما کردی داداش
کوک:گو.ه نخور همین دیروز اینجابودی
ته:حالا مطمئن شدم که یه چیزی شده بگو چی شده
کوک همه چیز رو برای ته و شوگا تعریف کرد
شرط:¹⁰لایک
کوک:من عزیتت نمیکنم ا.ت من فقط میخواستم تو پیشم باشی چون از همون موقع که دیدم دوستت داشتم و خواهم داشت(چس مسقال داد)
ا.ت:ینی عزیتم نمیکنی
کوک:نه
ا.ت: پس من پیشت میمونم اگه عزیتم نکنی قول میدی(دروغ گفت که کوک باهاش کاری نداشته باشه)
کوک:قول میدم
[کوک ا.ت رو چسبوند به دیوار و شرو به بوس.....یدنش کرد]
ا.ت ویو
سعی داشتم در مقابل کاری که کوک داره میکنه تقلا کنم ولی دستام رو با یه دستش گرفت و بالا سرم قفل کرد بعد از ⁵مین ازم جداشد
ا.ت: اینطوری میخواستی عزیتم نکنی(گریه)
کوک:ا.ت من فقط من دوست دارم این از عشق من به توعه اصلا میدونی تو برای همیشه تو این عمارت میمونی و حق بیرون رفتنم نداری(عربده)
[کوک از اتاق رفت و در رو محکم کوبید و قفل کردوا.ت هم افتاد رو زمین و فقط گریه کرد]
ا.ت:گناه من چی بود که اینا سرم اومد مگه تو زندگی قبلیم چه گو.هی خوردممممم(گریه سگی)
راوی
بعد از این اتفاقات ا.ت از شدت گریه های زیاد روی تخت خوابش برد و کوک هم فقط و فقط به ا.ت فکر میکرد
کوک ویو
بعد از حرف ا.ت خیلی عصبانی شدم و برای حرف زدن و خالی کردن خودم به شوگا و تهیونگ زنگ زدم که بیان عمارت
بعد از¹⁵مین شوگا و ته اومدن
کوک:سلام
ش.ته:سلام
ته:چیزی شده یه یادی هم از ما کردی داداش
کوک:گو.ه نخور همین دیروز اینجابودی
ته:حالا مطمئن شدم که یه چیزی شده بگو چی شده
کوک همه چیز رو برای ته و شوگا تعریف کرد
شرط:¹⁰لایک
۱.۰k
۱۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.