کوک منp21
ات ویو
رفتم تو اتاق و رو تخت دراز کشیدم و دیدم کوک هم اومد تو اتاق و بغل خوابید ، دستاشو دور کمرم حلقه کرد و احساس امنیت کردم و خوابم برد
سیاهی مطلق 🖤
ات ویو
صبح بیدار شدم دیدم کوک نیست رفتم پایین دیدم کوک در حال اشپزیه خیلی حس باحالی بود وقتی با ایدلت تو یه خونه باشیم ، من خیلی خوشحالممممم
کوک متوجه ی حضور من شد به من نگاه کرد ، وایییییییی چقدر صورتش کیوت بود میخواستم برم بخورمشششش(صورتش🗿) و بهم گفت
کوک: ۵ دقیقه دیگه امادس
ات: باش پس من برم حموم
کوک: میخوای منم بیام
ات: عههههه لازم نیست شما باید آشپزی کنی عزیزم
کوک: باش(ناراحت)
ات: نکنه توقع داشتی بگم بیای
کوک: اره
ات: نه ، من رفتم
نگاه کردم دیدم لباسی که باهاش بیرون بودم تنمه برای همین به کوک گفتم
ات: اشکال نداره لباستو بپوشم
کوک: نه اشکال نداره برو تو کمدم هست
ات: مرسی
رفتم بالا لباساشو برداشتم و رفتم حموم
۵ دقیقه بعد اومدم بیرون لباس پوشیدم و دیدم کوک سر میز نشسته و منتظر منه منم رفتم سر میز و شروع کردم به صبحانه خوردم اونم شروع کرد به خوردن(صبحانه🗿)
بعد صبحانه
ات:خب من دیگه برم خونه حتما میا نگرانه
کوک: میا خونه تهیونگه
ات: چیییی
کوک: (خنده)
ات:خب من میرم خونه
کوک:نههههه
ات: چرا
کوک: خب همینجا ناهار بخور
ات: خب زحمت میشه
کوک:نه ناهار هم بمون پیشم
ات: باش
۲ ساعت بعد
ات: کوک
کوک: جونم
ات: گشنمه
کوک: اجوماااااااااا
اجوما: بله پسرم
کوک: ناهار کی آماده میشه
اجوما: امادس
کوک: ات بلند شو ناهار امادس
ات: باش
کوک ویو
رفتیم سر میز و ناهار خوردیم بعد ناهار میخواستم شب با تهیونگ بریم شهربازی و برای همین به تهیونگ زنگ زدم
وی: الو
کوک:سلام
وی:سلام
کوک: بیا شب با میا و ات بریم شهر بازی
وی: وایسا از میا بپرسم
وی پشت تلفن
وی: میا جونم
میا: جونم عشقم
وی: میخوای بریم شهربازی
میا: ارهههه
وی : کوک بریم
کوک: باش
قطع کردن...
کوک: ات
ات: بله
کوک: میخوای بریم شهربازی
ات: ارههههه(ذوق)
کوک: باش پس شب با میا و تهیونگ میریم شهربازی
ات: باش
......
ادامه دارد 🌈🌹
رفتم تو اتاق و رو تخت دراز کشیدم و دیدم کوک هم اومد تو اتاق و بغل خوابید ، دستاشو دور کمرم حلقه کرد و احساس امنیت کردم و خوابم برد
سیاهی مطلق 🖤
ات ویو
صبح بیدار شدم دیدم کوک نیست رفتم پایین دیدم کوک در حال اشپزیه خیلی حس باحالی بود وقتی با ایدلت تو یه خونه باشیم ، من خیلی خوشحالممممم
کوک متوجه ی حضور من شد به من نگاه کرد ، وایییییییی چقدر صورتش کیوت بود میخواستم برم بخورمشششش(صورتش🗿) و بهم گفت
کوک: ۵ دقیقه دیگه امادس
ات: باش پس من برم حموم
کوک: میخوای منم بیام
ات: عههههه لازم نیست شما باید آشپزی کنی عزیزم
کوک: باش(ناراحت)
ات: نکنه توقع داشتی بگم بیای
کوک: اره
ات: نه ، من رفتم
نگاه کردم دیدم لباسی که باهاش بیرون بودم تنمه برای همین به کوک گفتم
ات: اشکال نداره لباستو بپوشم
کوک: نه اشکال نداره برو تو کمدم هست
ات: مرسی
رفتم بالا لباساشو برداشتم و رفتم حموم
۵ دقیقه بعد اومدم بیرون لباس پوشیدم و دیدم کوک سر میز نشسته و منتظر منه منم رفتم سر میز و شروع کردم به صبحانه خوردم اونم شروع کرد به خوردن(صبحانه🗿)
بعد صبحانه
ات:خب من دیگه برم خونه حتما میا نگرانه
کوک: میا خونه تهیونگه
ات: چیییی
کوک: (خنده)
ات:خب من میرم خونه
کوک:نههههه
ات: چرا
کوک: خب همینجا ناهار بخور
ات: خب زحمت میشه
کوک:نه ناهار هم بمون پیشم
ات: باش
۲ ساعت بعد
ات: کوک
کوک: جونم
ات: گشنمه
کوک: اجوماااااااااا
اجوما: بله پسرم
کوک: ناهار کی آماده میشه
اجوما: امادس
کوک: ات بلند شو ناهار امادس
ات: باش
کوک ویو
رفتیم سر میز و ناهار خوردیم بعد ناهار میخواستم شب با تهیونگ بریم شهربازی و برای همین به تهیونگ زنگ زدم
وی: الو
کوک:سلام
وی:سلام
کوک: بیا شب با میا و ات بریم شهر بازی
وی: وایسا از میا بپرسم
وی پشت تلفن
وی: میا جونم
میا: جونم عشقم
وی: میخوای بریم شهربازی
میا: ارهههه
وی : کوک بریم
کوک: باش
قطع کردن...
کوک: ات
ات: بله
کوک: میخوای بریم شهربازی
ات: ارههههه(ذوق)
کوک: باش پس شب با میا و تهیونگ میریم شهربازی
ات: باش
......
ادامه دارد 🌈🌹
۱۰.۸k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.