فیک🫦doubt in love🫦پارت ♡17♡
فیک🫦doubt in love🫦پارت ♡17♡
یونجون : اوم خدا مادرت رو بیامرز واسع دیروز هم کاری نکردم ولی دستت درد نکنه زحمت کشیدی 😊
ا.ت : خدا رفتگان شما رو هم بیامرز☺️
ا.ت ویو
یونجون گوشیش زنگ خورد و مجبور شد بره بیرون لباس پوشید و رفت من ازش خداحافظی کردم ظرف ها رو شستم و بعدش رفتم یه دو سه ساعت استراحت کنم
یونجون ویو
رفتم اسلحه ها رو از بندر گرفتم کار ها رو راست و ریس کردم بعدش رفتم برنامه ریزی کردم که امشب به ا.ت اعتراف کنم رفتم رستوران رزو کردم غذای مورد علاقه اش رو سفارش دادم
ا.ت ویو
داشتم موهام رو درست میکردم یونجون زنگ زد گفت حاضر شم ده دقیقه دیگه میاد دنبالم منم رفتم کت و شلوار سفید پوشیدم موهام رو باربی بستم ( استایلش اسلاید بعد ) یونجون زنگ زد گفت بیام پایین منم رفتم
یونجون : سلام ملکه
ا.ت : علیک پادشاه
یونجون : چه خوشگل شدی
ا.ت : خوش خبری از وقتی تو رفتی خوابیدم
یونجون : ای خوابالو خوب غذا خوردی
ا.ت : نه
یونجون : خوبه بریم رستوران
ا.ت : اره بریم
یونجون ویو
با ا.ت رفتیم همون رستورانی که رزرو کرده بودم بعدش رفتیم که نشستیم غذا ها رو اوردن
ا.ت : اینا از کجا میدونستن که من این غذا رو دوست دارم
یونجون : خوب من از قبل برنامه ریخت بودم که یع چیزی بهت بگم
ا.ت : چی؟ اتفاقی واسع بابا اینا افتاده
یونجون : نه خوب راستش من از تو خوش میاد
ا.ت : چییییی 😳😳
یونجون : اره، ببین مجبور نیستی سریع تصمیمت رو بگیری تو منو کامل نمیشناسی و شاید به من اعتماد کافی نداشته باشی ولی من همه ی اینا رو درست میکنم
ا.ت : هههه اصن کامل بشناسمت اعتماد داشته باشم بهت ولی تو خانواده منو دزدیدی میخوای منو بکشی میخوای کاری کنی که بابا عذاب بکشه من چجوری تو رو دوست داشته باشم
شرط پارت بعدی
لایک : ❤️👍
کامنت :💌💬
یونجون : اوم خدا مادرت رو بیامرز واسع دیروز هم کاری نکردم ولی دستت درد نکنه زحمت کشیدی 😊
ا.ت : خدا رفتگان شما رو هم بیامرز☺️
ا.ت ویو
یونجون گوشیش زنگ خورد و مجبور شد بره بیرون لباس پوشید و رفت من ازش خداحافظی کردم ظرف ها رو شستم و بعدش رفتم یه دو سه ساعت استراحت کنم
یونجون ویو
رفتم اسلحه ها رو از بندر گرفتم کار ها رو راست و ریس کردم بعدش رفتم برنامه ریزی کردم که امشب به ا.ت اعتراف کنم رفتم رستوران رزو کردم غذای مورد علاقه اش رو سفارش دادم
ا.ت ویو
داشتم موهام رو درست میکردم یونجون زنگ زد گفت حاضر شم ده دقیقه دیگه میاد دنبالم منم رفتم کت و شلوار سفید پوشیدم موهام رو باربی بستم ( استایلش اسلاید بعد ) یونجون زنگ زد گفت بیام پایین منم رفتم
یونجون : سلام ملکه
ا.ت : علیک پادشاه
یونجون : چه خوشگل شدی
ا.ت : خوش خبری از وقتی تو رفتی خوابیدم
یونجون : ای خوابالو خوب غذا خوردی
ا.ت : نه
یونجون : خوبه بریم رستوران
ا.ت : اره بریم
یونجون ویو
با ا.ت رفتیم همون رستورانی که رزرو کرده بودم بعدش رفتیم که نشستیم غذا ها رو اوردن
ا.ت : اینا از کجا میدونستن که من این غذا رو دوست دارم
یونجون : خوب من از قبل برنامه ریخت بودم که یع چیزی بهت بگم
ا.ت : چی؟ اتفاقی واسع بابا اینا افتاده
یونجون : نه خوب راستش من از تو خوش میاد
ا.ت : چییییی 😳😳
یونجون : اره، ببین مجبور نیستی سریع تصمیمت رو بگیری تو منو کامل نمیشناسی و شاید به من اعتماد کافی نداشته باشی ولی من همه ی اینا رو درست میکنم
ا.ت : هههه اصن کامل بشناسمت اعتماد داشته باشم بهت ولی تو خانواده منو دزدیدی میخوای منو بکشی میخوای کاری کنی که بابا عذاب بکشه من چجوری تو رو دوست داشته باشم
شرط پارت بعدی
لایک : ❤️👍
کامنت :💌💬
۳.۶k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.