فیک That's everything to me🤍🧚🏻♀️پارت¹⁶
میا « نمیدونستم کلاسمون کجاست...برای همین دنبال تهیونگ راه اوفتادم.....و وقتی وارد کلاس شدیم همه با تعجب منو نگاه میکردن.....بدون توجه به نگاهاشون آخر کلاس یه گوش نشستم.....اون تهیونگ هم بی خیال سر جاش نشسته بود و دخترا قربون صدقه اش میرفتن که اونگوم با تیم اَلاف ها وارد کلاس شد.....میتونستم نگاه پر از خشمش رو روی خودم احساس کنم......داشتم کتاب میخوندم که سایه کسی رو بالای سرم احساس کردم.....دستش رفت رو هوا که احساس خطر کردم و دستش رو گرفتم......حدسم درست بود.....خوده اونگوم و تیمش بود.....
اونگوم « فکر کردی ولت میکنم دختره ی چشم سفید؟ اینجا رو برات جهنم میکنم
میا « زندگی من خودش جهنم هست....به دوستاش اشاره کرد و تا اومدن نزدیکم گرفتم نزدمشون و پرتشون کردم اونور......برگشتم و به اونگوم گفتم « فکر نکن نمیزارم هر غلطی دلت خواست بکنی....پس بی سر و صدا برو پی کارت......نشستم سرجام که یهو چهار پنج نفری ریختن سرم نگه ام داشتن......اونگوم نیشخندی زد و قیچی توی دستش رو نشونم داد
اونگوم « به نظرت اگه موهای خوشگلت رو کوتاه کنیم بهتر نیست
میا « هر کاری کردم نتونستم تکون بخورم......چشمام رو با عصبانیت بستم و منتظر شدم کارش رو بکنه........اما خبری نشد......
تهیونگ « رفتم بیرون یه کم هوا بخورم.....حوصله اون دخترای لوس توی کلاس رو نداشتم....کمی که گذشت کوک و آیو اومدن.....
آیو « تا تهیونگ رو دیدم دست کوک رو ول کردم و دویدم سمتش....اممممم میا کوش؟
تهیونگ « بالا تو کلاس
آیو « چیییییییی اونو تنها گذاشتیییی....نمیدونی اون دختره ی کینه ای زهرش رو میزیره.....وایییی......با تمام سرعتم دویدم سمت کلاس.....
کوک « آیو....یعنی بعد از هشدار دیشب...بازم؟
تهیونگ « نمیدونم کوک بدو......دنبال آیو رفتیم بالا و به محظ اینکه وارد کلاس شدیم دیدم میا رو گرفتن و اونگوم با قیچی بالای سرش ایستاده......خدای من....
کوک « آیو خواست بره که جلوش رو گرفتم و خودم رفتم قیچی رو از دست اونگوم گرفتم......
اونگوم « آییی اوپا دستم
کوک « یادت رفت دیشب چی بهت گفتیم؟؟؟ به چه حقی این کار رو کردی؟
اونگوم « اوپا اون دختره ی.....
تهیونگ « یه کلمه ی دیگه حرف بزنی بلایی سرت میارم که مرغ های آسمون به حالت گریه کنن.......
کوک « اونگوم همون جور که اشک تمساح میریخت با نفرت به میا نگاه کرد و رفت نشست سرجاش.....دخترایی که طرفش بودن هم با دیدن قیافه ترسناک تهیونگ رفتن کنار و میا و آیو با دهنی باز به ما دو تا نگاه میکردن.....دست میا رو گرفتم و بردنمش نشوندمش پیش تهیونگ.......
کوک « بشین همین جا تا ناقصت نکردن....
میا « اما...
کوک « میا.....
میا « ساکت شدم و چیزی نگفتم.....اصلا چرا اون دو تا اینقدر روی من حساسن....
اونگوم « فکر کردی ولت میکنم دختره ی چشم سفید؟ اینجا رو برات جهنم میکنم
میا « زندگی من خودش جهنم هست....به دوستاش اشاره کرد و تا اومدن نزدیکم گرفتم نزدمشون و پرتشون کردم اونور......برگشتم و به اونگوم گفتم « فکر نکن نمیزارم هر غلطی دلت خواست بکنی....پس بی سر و صدا برو پی کارت......نشستم سرجام که یهو چهار پنج نفری ریختن سرم نگه ام داشتن......اونگوم نیشخندی زد و قیچی توی دستش رو نشونم داد
اونگوم « به نظرت اگه موهای خوشگلت رو کوتاه کنیم بهتر نیست
میا « هر کاری کردم نتونستم تکون بخورم......چشمام رو با عصبانیت بستم و منتظر شدم کارش رو بکنه........اما خبری نشد......
تهیونگ « رفتم بیرون یه کم هوا بخورم.....حوصله اون دخترای لوس توی کلاس رو نداشتم....کمی که گذشت کوک و آیو اومدن.....
آیو « تا تهیونگ رو دیدم دست کوک رو ول کردم و دویدم سمتش....اممممم میا کوش؟
تهیونگ « بالا تو کلاس
آیو « چیییییییی اونو تنها گذاشتیییی....نمیدونی اون دختره ی کینه ای زهرش رو میزیره.....وایییی......با تمام سرعتم دویدم سمت کلاس.....
کوک « آیو....یعنی بعد از هشدار دیشب...بازم؟
تهیونگ « نمیدونم کوک بدو......دنبال آیو رفتیم بالا و به محظ اینکه وارد کلاس شدیم دیدم میا رو گرفتن و اونگوم با قیچی بالای سرش ایستاده......خدای من....
کوک « آیو خواست بره که جلوش رو گرفتم و خودم رفتم قیچی رو از دست اونگوم گرفتم......
اونگوم « آییی اوپا دستم
کوک « یادت رفت دیشب چی بهت گفتیم؟؟؟ به چه حقی این کار رو کردی؟
اونگوم « اوپا اون دختره ی.....
تهیونگ « یه کلمه ی دیگه حرف بزنی بلایی سرت میارم که مرغ های آسمون به حالت گریه کنن.......
کوک « اونگوم همون جور که اشک تمساح میریخت با نفرت به میا نگاه کرد و رفت نشست سرجاش.....دخترایی که طرفش بودن هم با دیدن قیافه ترسناک تهیونگ رفتن کنار و میا و آیو با دهنی باز به ما دو تا نگاه میکردن.....دست میا رو گرفتم و بردنمش نشوندمش پیش تهیونگ.......
کوک « بشین همین جا تا ناقصت نکردن....
میا « اما...
کوک « میا.....
میا « ساکت شدم و چیزی نگفتم.....اصلا چرا اون دو تا اینقدر روی من حساسن....
۵۹.۸k
۲۸ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.