انتقام/پارت 7
پارت 7]
از زبان کیوکو]
چشامو باز کردم.روی یک مبل بودم.خونه هه انگار...انگار برام اشنا بود.صدایی از پشتم گفت:پس بالاخره بیدار شدی
-دکتسدزخیهذرذتنذارزنضتدطئک
*حاجی چته؟مگه کوری نمیبینی ما پشتتیم
-چرا بالا سر من وایسادین!و یه موضوع مهم تر...من اینجا چیکار میکنم؟
دازای با بی حوصلگی گفت:تو بار غش کردی منم اوردمت اینجا
-چرا هر دفعه من غش میکنم تو باید منو بیاری؟اخه تو چه عنی هستی مگه
دازای:...
دازای:...
و همچنین دازای:...
اهی کشیدمو گفتم:حالا بیخیال.پاشو بیا که کار داریم.وسایلمو یادم رفت از توی خوابگاه بیارم حالا باید دوباره برگردم.
-اومم باشه اومدم.چویا یه تاکسی بگیر
*یا بنده تاکسی گیر شماها هستم؟
گذر زمان]
در خوابگاه]
-خب رسیدیم!
درو باز کردم و چویا و دازای هم پشت سر من وارد شدن
ایاساکی:ببینین کی اومده!
-سلام ایاساکی سان
ساکورا:کیوکوووووو خیلی وقته ندیده بودمت!
-تو منو همین دیروز دیدی
^کیوکو دوست پسراتن؟
-امیدوار بودم نبینمت
روبه پسری موقهوه ای برگشتم.
-تورو می
چوا که داشت شاخ در میورد گفت:یعنی..یعنی شما دوتا خواهر برادرین.
^معلومه که نه!بنظرت کجای منو این اوتاکوی دیوونه شبیه همه؟
دازای که داشت خر کیف میشد گفت:اوتاکو؟
^اره بیا اتاقشو نشونت بدم
(باز کردن در اتاق)
توی اتاقمن کلی پوستر انیمه و مانگا اکشن فیگور بود که توی این 5 سال جمع کرده بودم.
+یا خدا!
-چیه؟
-مگه اوتاکو بودن مشکلی داره؟(با لحن شیطانی)
+گه خوردم..
-خبببب برید بیرون میخوام وسایلمو بچینم.
اونارو از اتاق بیرون کردم و چمدونمو از زیر تخت کشیدم بیرون.
گذر زمان]
-اخیش تموم شد
رفتم از اتاق بیرون و با این صحنه مواجه شدم.
تارو و دازای کنار هم بودن و سرشون به گوشی بود.از توی گوشی یه صداهایی میومد
(#این علامتو که میزارم یعنی صداهه از توی گوشی میاد)
#--ساساگیو ساساگیو شینزو ساساگیوووووو
#^داری...چیکار میکنی؟(با خنده)
#--کنییییییییییییییییی
+یا خدا...باورم نمیشه...این...خدایا....
^تازه یه مدتم توهم زده بود که چون موهبتش یخ و اتیشه خواهر تودوروکیه
+تودوروکی دیگه چه عنیه؟
-تمههههههههههههه باکااااااا حق نداری به شوتو جونم توهین کنییییییی
*موهبتش یخه؟مگه اتیش نود
اهی کشیدم و به چویا گفتم:من دوتا موهبت دارم.تارو هم همینطوریه.موهبت یخ من قویتره ولی تارو موهبت اتیشش قوی تره
*اووو چه خفن
-خب دازای احمق پاشو جمع کن بریم
+نمیشه یزره دیگه پیش تارو جونم بمونم؟
^اره بزار دیگه کیوکو...
-احمقای روانی
و رفتم توی اتاقم.
^این یعنی باشه
*خدایا یکیشون کم بود حالا دوتا شدن...
پایان پارت]
از زبان کیوکو]
چشامو باز کردم.روی یک مبل بودم.خونه هه انگار...انگار برام اشنا بود.صدایی از پشتم گفت:پس بالاخره بیدار شدی
-دکتسدزخیهذرذتنذارزنضتدطئک
*حاجی چته؟مگه کوری نمیبینی ما پشتتیم
-چرا بالا سر من وایسادین!و یه موضوع مهم تر...من اینجا چیکار میکنم؟
دازای با بی حوصلگی گفت:تو بار غش کردی منم اوردمت اینجا
-چرا هر دفعه من غش میکنم تو باید منو بیاری؟اخه تو چه عنی هستی مگه
دازای:...
دازای:...
و همچنین دازای:...
اهی کشیدمو گفتم:حالا بیخیال.پاشو بیا که کار داریم.وسایلمو یادم رفت از توی خوابگاه بیارم حالا باید دوباره برگردم.
-اومم باشه اومدم.چویا یه تاکسی بگیر
*یا بنده تاکسی گیر شماها هستم؟
گذر زمان]
در خوابگاه]
-خب رسیدیم!
درو باز کردم و چویا و دازای هم پشت سر من وارد شدن
ایاساکی:ببینین کی اومده!
-سلام ایاساکی سان
ساکورا:کیوکوووووو خیلی وقته ندیده بودمت!
-تو منو همین دیروز دیدی
^کیوکو دوست پسراتن؟
-امیدوار بودم نبینمت
روبه پسری موقهوه ای برگشتم.
-تورو می
چوا که داشت شاخ در میورد گفت:یعنی..یعنی شما دوتا خواهر برادرین.
^معلومه که نه!بنظرت کجای منو این اوتاکوی دیوونه شبیه همه؟
دازای که داشت خر کیف میشد گفت:اوتاکو؟
^اره بیا اتاقشو نشونت بدم
(باز کردن در اتاق)
توی اتاقمن کلی پوستر انیمه و مانگا اکشن فیگور بود که توی این 5 سال جمع کرده بودم.
+یا خدا!
-چیه؟
-مگه اوتاکو بودن مشکلی داره؟(با لحن شیطانی)
+گه خوردم..
-خبببب برید بیرون میخوام وسایلمو بچینم.
اونارو از اتاق بیرون کردم و چمدونمو از زیر تخت کشیدم بیرون.
گذر زمان]
-اخیش تموم شد
رفتم از اتاق بیرون و با این صحنه مواجه شدم.
تارو و دازای کنار هم بودن و سرشون به گوشی بود.از توی گوشی یه صداهایی میومد
(#این علامتو که میزارم یعنی صداهه از توی گوشی میاد)
#--ساساگیو ساساگیو شینزو ساساگیوووووو
#^داری...چیکار میکنی؟(با خنده)
#--کنییییییییییییییییی
+یا خدا...باورم نمیشه...این...خدایا....
^تازه یه مدتم توهم زده بود که چون موهبتش یخ و اتیشه خواهر تودوروکیه
+تودوروکی دیگه چه عنیه؟
-تمههههههههههههه باکااااااا حق نداری به شوتو جونم توهین کنییییییی
*موهبتش یخه؟مگه اتیش نود
اهی کشیدم و به چویا گفتم:من دوتا موهبت دارم.تارو هم همینطوریه.موهبت یخ من قویتره ولی تارو موهبت اتیشش قوی تره
*اووو چه خفن
-خب دازای احمق پاشو جمع کن بریم
+نمیشه یزره دیگه پیش تارو جونم بمونم؟
^اره بزار دیگه کیوکو...
-احمقای روانی
و رفتم توی اتاقم.
^این یعنی باشه
*خدایا یکیشون کم بود حالا دوتا شدن...
پایان پارت]
۲.۸k
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.