.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت1۶→
کلاس تموم شده بودو من روی صندلی همیشگیمون منتظر نیکا نشسته بودم،مثلا رفته بود ساندویچ بخره...این چقد کُنده!!!چهار ساعته منو علاف کرده.
یه نگاه به ساعتم کردم، دوازدهو نیم بود،اُه...اُه...الاناس که سروکله ارسلان عصبانی پیدا بشه.
بعد از پنج دقیقه نیکا اومد.
_کجایی تو دختر؟!!
_صفش شلوغ بود
باخنده گفتم: نمیخواستی ساندویچ بدی،نمیدادی،چرا از صف مایه میزاری؟!
نیکا دهن کجی بهم کردو ساندویچو داد دستم:
_خوبه خوبه...بلبل زبونی نکن...بگیر بلمبون که نخوری خودم میزنم تو رگا!!!!
ساندویچو ازش گرفتم و مشغول خوردن شدم.
هنوز لقمه اول از گلوم پایین نرفته بود که یه جفت کفش جلو چشمام ظاهر شدن،وا؟؟!!!این کیه؟همینجوری از پایین گرفتم رفتم بالا:
چه کفشای قشنگی...اُلالا ببین چه شلوار جین آبی پوشیده...چه پاهای کشیده و بلندی...اوه چه لباس مردونه سیا سفید قشنگی...اوه اوه چه لبی...چه شیش تیغم کرده خودشو!چه چشمایی...چرا چشماش انقد قرمزن؟!چرا انقد عصبیه؟!چرا اینجوری نگام میکنه؟!
حالا چهارتا لاستیک بود دیگه...یه ذره راه برو لاغر شی(نه که خیلیم چاقه؟!) خب چاق نباشه برا سلامتیش خوبه...چقدرم تو نگران سلامتی اونی!!!!
آخه من چرا انقد خبیثم؟!!!خخخخخخخ
با صدایی که از عصبانیت دورگه شده بود داد زد:
_دختره احمق چه غلطی کردی؟!
ایش...کور بودی مگه؟!کودن خنگ رفته ماشینشو دیده اومده به من میگه چه غلطی کردی!خره ها!!!خنگ سیریش
نیکا با دیدن عصبانیت ارسلان کپ کرده بود،با تته پته گفت: آقای کاشی...چی...چی شده؟!
ارسلان در حالیکه با خشم به من زل زده بود،پوزخندی زدو گفت: نمیدونم،از دوستتون بپرسید.
نیکا نگاه پر سوالشو به من دوخت و با تکون دادن سرش ازم پرسید که باز دوباره چه گندی زدم!
اما من به روی مبارک هم نیاوردم و خونسرد،زل زدم به درختا و سبزه های حیاط.
ارسلان از سکوتم به شدت عصبی شده بود،وبا صدایی که از عصبانیت دورگه ده بود گفت: کوری؟!منو به این گندگی نمیبینی؟!
پرروی روانی...فک کرده همه مثه خودش کورن،یه لحظه یه فکر شیطانی زد به سرم،موقعیتش جور بود که حرفای دیروزشو تلافی کنم،برای همینم جوابشو ندادم و خودمو زدم به کوچه علی چپ.
ارسلان داد زد: با تواما!!!!!
_...
_هوی...کری؟!
_...
دیگه داشت از زور عصبانیت میمرد.
آی من حال میکردم...با دمم گردو میشکوندم،عروسی برپا بود تو دلم،هنوزم به درختا زل زده بودم.
ارسلان چندتا نفس عمیق کشید تا به خودش مسلط بشه،آی چه حالی میکنم من وقتی این حرص میخوره!!!
تو حالو هوای خودم بودم که صدای ارسلانو شنیدم:
یه نگاه به ساعتم کردم، دوازدهو نیم بود،اُه...اُه...الاناس که سروکله ارسلان عصبانی پیدا بشه.
بعد از پنج دقیقه نیکا اومد.
_کجایی تو دختر؟!!
_صفش شلوغ بود
باخنده گفتم: نمیخواستی ساندویچ بدی،نمیدادی،چرا از صف مایه میزاری؟!
نیکا دهن کجی بهم کردو ساندویچو داد دستم:
_خوبه خوبه...بلبل زبونی نکن...بگیر بلمبون که نخوری خودم میزنم تو رگا!!!!
ساندویچو ازش گرفتم و مشغول خوردن شدم.
هنوز لقمه اول از گلوم پایین نرفته بود که یه جفت کفش جلو چشمام ظاهر شدن،وا؟؟!!!این کیه؟همینجوری از پایین گرفتم رفتم بالا:
چه کفشای قشنگی...اُلالا ببین چه شلوار جین آبی پوشیده...چه پاهای کشیده و بلندی...اوه چه لباس مردونه سیا سفید قشنگی...اوه اوه چه لبی...چه شیش تیغم کرده خودشو!چه چشمایی...چرا چشماش انقد قرمزن؟!چرا انقد عصبیه؟!چرا اینجوری نگام میکنه؟!
حالا چهارتا لاستیک بود دیگه...یه ذره راه برو لاغر شی(نه که خیلیم چاقه؟!) خب چاق نباشه برا سلامتیش خوبه...چقدرم تو نگران سلامتی اونی!!!!
آخه من چرا انقد خبیثم؟!!!خخخخخخخ
با صدایی که از عصبانیت دورگه شده بود داد زد:
_دختره احمق چه غلطی کردی؟!
ایش...کور بودی مگه؟!کودن خنگ رفته ماشینشو دیده اومده به من میگه چه غلطی کردی!خره ها!!!خنگ سیریش
نیکا با دیدن عصبانیت ارسلان کپ کرده بود،با تته پته گفت: آقای کاشی...چی...چی شده؟!
ارسلان در حالیکه با خشم به من زل زده بود،پوزخندی زدو گفت: نمیدونم،از دوستتون بپرسید.
نیکا نگاه پر سوالشو به من دوخت و با تکون دادن سرش ازم پرسید که باز دوباره چه گندی زدم!
اما من به روی مبارک هم نیاوردم و خونسرد،زل زدم به درختا و سبزه های حیاط.
ارسلان از سکوتم به شدت عصبی شده بود،وبا صدایی که از عصبانیت دورگه ده بود گفت: کوری؟!منو به این گندگی نمیبینی؟!
پرروی روانی...فک کرده همه مثه خودش کورن،یه لحظه یه فکر شیطانی زد به سرم،موقعیتش جور بود که حرفای دیروزشو تلافی کنم،برای همینم جوابشو ندادم و خودمو زدم به کوچه علی چپ.
ارسلان داد زد: با تواما!!!!!
_...
_هوی...کری؟!
_...
دیگه داشت از زور عصبانیت میمرد.
آی من حال میکردم...با دمم گردو میشکوندم،عروسی برپا بود تو دلم،هنوزم به درختا زل زده بودم.
ارسلان چندتا نفس عمیق کشید تا به خودش مسلط بشه،آی چه حالی میکنم من وقتی این حرص میخوره!!!
تو حالو هوای خودم بودم که صدای ارسلانو شنیدم:
۱۵.۶k
۰۶ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.