فیک کوک( هنوز اسم نداره)
اما اون گناهی نداشت...به عنوان یه دختر ۱۷ ساله زیادی زجر کشیده بودو فقط میخواست آرامش داشته باشه
توی اتاقش غرق گریه هاش بود که صدای بلند پدرش رو شنید که بلند میگفت:
ا/تتت... بیا اینجا چهارپا
همونجوری که پاهاش می لرزیدن و میدونست که چه بلایی قراره سرش بیاد بلند شد و از و پله ها پایین رفت سرش روبه پایین بود و هیچی نمی گفت و فقط اشک میریخت اما اگه اون پدر میدونست اشکای دخترش چقد باارزشن ...
گفت: هرزه کوچولو بیا اینجا ببینم (مست)
ا/ت درحالی که گریه میکرد با صدای لرزانی گفت: پدرمن....کاری نکردم
اما این مرد خشن تر از این حرفا بود
گفت: دیدمت با هیونگمین می خندیدی ... شانس آوردی دیگه مسئولیت تو به عهدهی من نیست وگرنه یه دل سیر کتکت می زدم... ببین فروختمت امشب گورتو از این عمارت گم کن فهمیدی؟ (داد)
همین ؟به این راحتی دخترش رو فروخت؟ ...این پدر پدری نبود که لیاقت ا/ت رو داشته باشه
ا/ت بعد از شنیدن این جمله نفسش بند اومد درسته ۶ تا خواهر و برادراش باهاش بد بودن اما ا/ت پدرشو دوست داشت حتی با وجود عذاب هایی که کشیده بود
گفت: اما...اما پدر من گفتم که دوست دارم من ترکت نمی کنم!(گریه)
پدرش که هیچی براش مهم نبود برگشت به سمت دخترک و گفت: ا/ت عزیزم...دوست داشتنت رو برای شوهرت بزار به دردمن نمیخوری البته اگه شانس قشنگی داشته باشی و شوهرت دوست داشته باشه(مست)
شوهر؟این دختر فقط ۱۷ سالش بود هنوز یه دختر نوجوان بود چطوری میخواست ازدواج کنه ؟هنوز به بلوغ فکری نرسیده بود و هنوز خودشو بچه میدونست اما دیگه دیر شده بود از پدرش پرسید: شوهرم؟من که...
هنوز حرفشو تموم نکرده بود گفت : خوشبختانه برعکس اینکه بی ارزشی دختر خوشگلی هستی ...کسی که تورو خرید یه مرد جوون به اسم جئون جانگ کوک بود که مطمئنا برای استفاده از خوشگلیت تورو گرفته نه بخاطر عشق و علاقه....
دیگه بدتر ... ترسهایی که داشت واقعی شدن ...ا/ت نمیخواست وسیله لذت مردها باشه اما ....
دوستان این فیک قرارع خیلی جالب باشه از همین اول کار بگم
همراه با فیک تهیونگ ادامه میدیم
راستی ایده ای واسه اسمش دارید؟ 🙂😂
🔴ای مردم فیک تهیونگ هنوز تموم نشده🔴
توی اتاقش غرق گریه هاش بود که صدای بلند پدرش رو شنید که بلند میگفت:
ا/تتت... بیا اینجا چهارپا
همونجوری که پاهاش می لرزیدن و میدونست که چه بلایی قراره سرش بیاد بلند شد و از و پله ها پایین رفت سرش روبه پایین بود و هیچی نمی گفت و فقط اشک میریخت اما اگه اون پدر میدونست اشکای دخترش چقد باارزشن ...
گفت: هرزه کوچولو بیا اینجا ببینم (مست)
ا/ت درحالی که گریه میکرد با صدای لرزانی گفت: پدرمن....کاری نکردم
اما این مرد خشن تر از این حرفا بود
گفت: دیدمت با هیونگمین می خندیدی ... شانس آوردی دیگه مسئولیت تو به عهدهی من نیست وگرنه یه دل سیر کتکت می زدم... ببین فروختمت امشب گورتو از این عمارت گم کن فهمیدی؟ (داد)
همین ؟به این راحتی دخترش رو فروخت؟ ...این پدر پدری نبود که لیاقت ا/ت رو داشته باشه
ا/ت بعد از شنیدن این جمله نفسش بند اومد درسته ۶ تا خواهر و برادراش باهاش بد بودن اما ا/ت پدرشو دوست داشت حتی با وجود عذاب هایی که کشیده بود
گفت: اما...اما پدر من گفتم که دوست دارم من ترکت نمی کنم!(گریه)
پدرش که هیچی براش مهم نبود برگشت به سمت دخترک و گفت: ا/ت عزیزم...دوست داشتنت رو برای شوهرت بزار به دردمن نمیخوری البته اگه شانس قشنگی داشته باشی و شوهرت دوست داشته باشه(مست)
شوهر؟این دختر فقط ۱۷ سالش بود هنوز یه دختر نوجوان بود چطوری میخواست ازدواج کنه ؟هنوز به بلوغ فکری نرسیده بود و هنوز خودشو بچه میدونست اما دیگه دیر شده بود از پدرش پرسید: شوهرم؟من که...
هنوز حرفشو تموم نکرده بود گفت : خوشبختانه برعکس اینکه بی ارزشی دختر خوشگلی هستی ...کسی که تورو خرید یه مرد جوون به اسم جئون جانگ کوک بود که مطمئنا برای استفاده از خوشگلیت تورو گرفته نه بخاطر عشق و علاقه....
دیگه بدتر ... ترسهایی که داشت واقعی شدن ...ا/ت نمیخواست وسیله لذت مردها باشه اما ....
دوستان این فیک قرارع خیلی جالب باشه از همین اول کار بگم
همراه با فیک تهیونگ ادامه میدیم
راستی ایده ای واسه اسمش دارید؟ 🙂😂
🔴ای مردم فیک تهیونگ هنوز تموم نشده🔴
۲۵.۴k
۱۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.