فیک تقاص پارت ۵۸
گفتم نه نه .... منظورم اینه تو نگاه اول چطوری میتونیم از یه ادم متنفر بشیم ؟
نامجون پوکر گفت دقیقا مثل هیونگ شیک .... ا/ت کلا چند بار اونو دید ولی ازش متنفر شد به همین سادگی !
گفتم منم تا اون اندازه تنفر برانگیزم ؟
نامجون با خنده گفت نه بابا ...
گفتم اخه ا/ت ازم متنفره .... همش به این فکر میکنم چیکار کردم که ازم متنفره ... به خودم میگم شاید به خاطر ازدواجه ولی فک میکردم تا الان فهمیده که منم مجبور شدم باهاش ازدواج کنم (بچم چقد تحت فشاره😢😢)
نامجون گفت اگه ا/ت از تو متنفر بود هیچ وقت نمیگفت میتونه بهت کمک کنه اگه ازت متنفر بود ازت میترسید ! تا حالا ازت ترسیده ؟
هیچ وقت ا/ت ازم نترسیده ... حتی باهام خیلی هم لج کرده و خیلی هم جرئت داشته !
پس اینا یعنی ازم متنفر نیس !
همین که بفهمم ازم متنفر نیس واسم کافیه نمی خوام دید منفی نسبت بهم داشته باشه و با دید منفی ول کنه بره ... شاید فراموش کنه ولی بالاخره شاید یه روزی دوباره همدیگه رو دیدیم نمیخوام خاطره ی بدی از من داشته باشه
نفس عمیق کشیدم و گفتم اوکی امشب باید بریم پیش هیونگ شیک .... میدونم کلی عصبیه از این بابت واقعا خوشحالم
ا/ت ویو
...... یه هفته بعد
سه روز بود که رسیده بودیم مونیخ و تقریبا میشه گفت جیمین اصلا خونه نمیموند و داشت به بعضی از کارا رسیدگی میکرد که من ازشون سر در نمیاوردم
جیمین عکس مامان مون رو نشون داد
یه زن بود که تقریبا شبیه خودم بود پوست تیره تری نسبت به من داشت ولی چشم و دماغ و دهن مون کاملا شبیه هم بود
چهره ی اروم و مهربونی داشت ولی از اونجایی که رفته بودم تو مود شکاکی حس خوبی نسبت بهش نداشتم و حتی ازش انرژی منفی میگرفتم
موقعی که هفته ی پیش رفتیم بوسان با جین هو و یونگی اشنا شدیم خیلی مهربون و اوکی بودن و خیلی از جونگ کوک شناخت خوبی داشتن و فقط میگفتن که ادم خوبیه !
منم میدونم ادم خوبیه فقط تو موقعیت درست حسابی نیستیم که بخواد بهم ثابت بشه البته ثابت شدنش هم برام فرقی نداره ولی از اونجایی که فقط دنبال چیزای مثبت هستم همچین چیزی رو میخوام
در کل اصلا وضعیت خوبی نبود و نیست و از نظرم نخواهد بود
دست خودم نیست ولی کارای همه واسم رو مخه اینکه جیمین جواب درست حسابی بهم نمیده اینکه نمیزاره با هیچ جا ارتباط داشته باشم و ... و .... و ....
از اون موقعی که با جیمین به قول خودم یا خودش نمیدونم از خونه ی جونگ کوک فرار کردم جیمین رو مخ من رفته و هر حرکتش باعث میشه بهش مشکوک بشم
حس میکنم خیلی چیزا رو میدونه که هیچ کس ازش خبر نداره ولی به روی خودش نمیاره فقط داره ادعا میکنه که مثلا از من یا به قول خودش خواهرش محافظت میکنه !
اینکه میدونم خیلی چیزا رو ازم مخفی میکنه ولی بازم ادعا میکنه هیچی نمیدونه واقعا عصبیم میکنه حتی با اینکه ازمایش دی ان ای دادیم و با ازمایش دوباره بهم ثابت کرد برادرمه ولی بازم بهش شک دارم
به این باور دارم که میگن خون خون رو میکشه و خب یه احساساتی هم تو وجودم هست که میگه جیمین برادرمه ولی بازم رفتاراش باعث میشه مغزم این موضوع رو رد بکنه و باورش نکنه
تو این خونه هیچ کس به غیر از ۲۰ تا نگهبان و یه خدمتکار وجود نداره و منم حق ندارم با هیچ کدومشون حرف بزنم ... خب اینطوری که میپوکم از دق دلی (بچم داره میترکه از بس حرف نزده با کسی😂)
تنها سرگرمیم تو این سه روز شده نقاشی کردن کارم شده خوردن خوابیدن ریدن نقاشی کردن
چه روتین جذابی !
یه جوری رفتار میکنم انگار هزار ساله اینجام و دارم این کارا رو تکرار میکنم
کلاااا سه روزه پس من چرا اینطوری شدم !؟ (دوری یاره اشکال نداره عادت میکنی :)
(ادمین : اخ که چقد حال میده داستانو غمگین کنم میخوام اینکارو بکنم !😂)
نامجون پوکر گفت دقیقا مثل هیونگ شیک .... ا/ت کلا چند بار اونو دید ولی ازش متنفر شد به همین سادگی !
گفتم منم تا اون اندازه تنفر برانگیزم ؟
نامجون با خنده گفت نه بابا ...
گفتم اخه ا/ت ازم متنفره .... همش به این فکر میکنم چیکار کردم که ازم متنفره ... به خودم میگم شاید به خاطر ازدواجه ولی فک میکردم تا الان فهمیده که منم مجبور شدم باهاش ازدواج کنم (بچم چقد تحت فشاره😢😢)
نامجون گفت اگه ا/ت از تو متنفر بود هیچ وقت نمیگفت میتونه بهت کمک کنه اگه ازت متنفر بود ازت میترسید ! تا حالا ازت ترسیده ؟
هیچ وقت ا/ت ازم نترسیده ... حتی باهام خیلی هم لج کرده و خیلی هم جرئت داشته !
پس اینا یعنی ازم متنفر نیس !
همین که بفهمم ازم متنفر نیس واسم کافیه نمی خوام دید منفی نسبت بهم داشته باشه و با دید منفی ول کنه بره ... شاید فراموش کنه ولی بالاخره شاید یه روزی دوباره همدیگه رو دیدیم نمیخوام خاطره ی بدی از من داشته باشه
نفس عمیق کشیدم و گفتم اوکی امشب باید بریم پیش هیونگ شیک .... میدونم کلی عصبیه از این بابت واقعا خوشحالم
ا/ت ویو
...... یه هفته بعد
سه روز بود که رسیده بودیم مونیخ و تقریبا میشه گفت جیمین اصلا خونه نمیموند و داشت به بعضی از کارا رسیدگی میکرد که من ازشون سر در نمیاوردم
جیمین عکس مامان مون رو نشون داد
یه زن بود که تقریبا شبیه خودم بود پوست تیره تری نسبت به من داشت ولی چشم و دماغ و دهن مون کاملا شبیه هم بود
چهره ی اروم و مهربونی داشت ولی از اونجایی که رفته بودم تو مود شکاکی حس خوبی نسبت بهش نداشتم و حتی ازش انرژی منفی میگرفتم
موقعی که هفته ی پیش رفتیم بوسان با جین هو و یونگی اشنا شدیم خیلی مهربون و اوکی بودن و خیلی از جونگ کوک شناخت خوبی داشتن و فقط میگفتن که ادم خوبیه !
منم میدونم ادم خوبیه فقط تو موقعیت درست حسابی نیستیم که بخواد بهم ثابت بشه البته ثابت شدنش هم برام فرقی نداره ولی از اونجایی که فقط دنبال چیزای مثبت هستم همچین چیزی رو میخوام
در کل اصلا وضعیت خوبی نبود و نیست و از نظرم نخواهد بود
دست خودم نیست ولی کارای همه واسم رو مخه اینکه جیمین جواب درست حسابی بهم نمیده اینکه نمیزاره با هیچ جا ارتباط داشته باشم و ... و .... و ....
از اون موقعی که با جیمین به قول خودم یا خودش نمیدونم از خونه ی جونگ کوک فرار کردم جیمین رو مخ من رفته و هر حرکتش باعث میشه بهش مشکوک بشم
حس میکنم خیلی چیزا رو میدونه که هیچ کس ازش خبر نداره ولی به روی خودش نمیاره فقط داره ادعا میکنه که مثلا از من یا به قول خودش خواهرش محافظت میکنه !
اینکه میدونم خیلی چیزا رو ازم مخفی میکنه ولی بازم ادعا میکنه هیچی نمیدونه واقعا عصبیم میکنه حتی با اینکه ازمایش دی ان ای دادیم و با ازمایش دوباره بهم ثابت کرد برادرمه ولی بازم بهش شک دارم
به این باور دارم که میگن خون خون رو میکشه و خب یه احساساتی هم تو وجودم هست که میگه جیمین برادرمه ولی بازم رفتاراش باعث میشه مغزم این موضوع رو رد بکنه و باورش نکنه
تو این خونه هیچ کس به غیر از ۲۰ تا نگهبان و یه خدمتکار وجود نداره و منم حق ندارم با هیچ کدومشون حرف بزنم ... خب اینطوری که میپوکم از دق دلی (بچم داره میترکه از بس حرف نزده با کسی😂)
تنها سرگرمیم تو این سه روز شده نقاشی کردن کارم شده خوردن خوابیدن ریدن نقاشی کردن
چه روتین جذابی !
یه جوری رفتار میکنم انگار هزار ساله اینجام و دارم این کارا رو تکرار میکنم
کلاااا سه روزه پس من چرا اینطوری شدم !؟ (دوری یاره اشکال نداره عادت میکنی :)
(ادمین : اخ که چقد حال میده داستانو غمگین کنم میخوام اینکارو بکنم !😂)
۶۸.۲k
۲۳ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.