𝑻𝒉𝒆 𝒃𝒐𝒔𝒔 𝒐𝒇 𝒕𝒉𝒆 𝒎𝒂𝒇𝒊𝒂 𝒐𝒘𝒏𝒔 𝒚𝒐𝒖🍷
𝑻𝒉𝒆 𝒃𝒐𝒔𝒔 𝒐𝒇 𝒕𝒉𝒆 𝒎𝒂𝒇𝒊𝒂 𝒐𝒘𝒏𝒔 𝒚𝒐𝒖🍷
رئیس ما؋ـیا صاحبته🍷
𝑷𝒂𝒓𝒕 : ¹⁷
پارت : ¹⁷
_تحریک شده بودم و لب پایینمو گاز گرفتم چیزی نگفتم و هولش دادم سریع پاشدم چون نمی تونستم فکر ا.تو از ذهنم بیرون کنم شده بود فکرو خیالم
_سریع از بار با وضعیت خراب و مستم زدم بیرون سوار ماشینم شدم و پامو روی پدال ماشین گذاشتمو گاز زدم به فکر اینکه ا.تو دیگه پیش خودم ندارم داشت دیونم می کرد بغضم ترکید و آب از چشمام میومد ولی بدون اینکه چهرم عکسو العملی نشون بده
رسیدم عمارت وقتی رفتم تو دیدم چراغای عمارت خاموشه دیگه حال و هوای قبلنا که اون وروجک توش بودو نداره
دستمو بردم لای موهام با اعصبانیت زدم عقب و از پله ها با بی حالی رفتم بالا تو اتاقم و خودمو انداختم روی تخت که خوابم برد
ویو صبح
از خواب پاشدم و همینطوری مثل شوک زده ها روی لبه ی تخت نشستم هنوز توی فکر بودم تصمیم گرفتم به حرفای یونگی عمل کنم و این فکر عشقو از سرم بندازم بیرون
پاشدم خودمو اماده کردم و صبحانمو خوردم بعد رفتم سر کار
ویو ا.ت
صبح از خواب پاشدم و رفتم دستشوی کارای لازمو کردم اومدم بیرون صبحانمو درست کردم و خوردم
رفتم که کفشامو پام کنم و برم دانشگاه که گوشیم زنگ خورد برداشتم صفحه ی گوشیو دیدم که اسم بابام روش نمایان شده بود
جواب دادم و گفتم
+الو سلام بابا جونم
پ.ات : الو سلام دخترم خوبی
+اره بابا جون راستی چیشد زنگ زدی ؟
پ.ات : جوجه اصاً به فکر ما نبودی که نگرانت می شیم این چند مدت چرا گوشیتو جواب نمی دادی ها ؟ کجا بودی ؟
+بابا الان نمی تونم توضیح بدم باید برم دانشگام که دیر نشه خودم اومدم خونه بهت زنگ می زنم و همه چیو برات توضیح میدم
پ.ات : نمی خواد بیا عمارت کارت دارم امروزو نرو دانشگاه
+چشم بابا الان میام ( با لبخند کصکعشانع )
( تلفنو قطع کردن )
+من که از خدامه حیح ( نیشخند )
( با خودش اینو گفت )
چند مین بعد...
ویو عمارت
ا.ت ویو
رفتم توی عمارت که دیدم ممانم تو پذیرای روی کاناپه نشسته بود و داشت قهوشو می خورد منم با قدمای اروم رفتم و از پشت کاناپه دستمو گذاشتم رو شونش دور گردنش بعد لپاشو بوسیدم که ممانم اولش تعجب کرد بعد فهمید که منم گفت
م.ات : دختر سکتم دادی گفتم الان کیه ( با خنده های مهربونش )
+خودمو مظلوم کردم و گفتم خوب ممانم دلم برات تنگ شده بود
م.ات : آره مشخصه...
شرط : بدون شرط
تعداد پارت های فیک : نامشخص
نام نویسنده : ☆♡𝓐𝓻𝓶𝓲𝓽𝓪♡☆
رئیس ما؋ـیا صاحبته🍷
𝑷𝒂𝒓𝒕 : ¹⁷
پارت : ¹⁷
_تحریک شده بودم و لب پایینمو گاز گرفتم چیزی نگفتم و هولش دادم سریع پاشدم چون نمی تونستم فکر ا.تو از ذهنم بیرون کنم شده بود فکرو خیالم
_سریع از بار با وضعیت خراب و مستم زدم بیرون سوار ماشینم شدم و پامو روی پدال ماشین گذاشتمو گاز زدم به فکر اینکه ا.تو دیگه پیش خودم ندارم داشت دیونم می کرد بغضم ترکید و آب از چشمام میومد ولی بدون اینکه چهرم عکسو العملی نشون بده
رسیدم عمارت وقتی رفتم تو دیدم چراغای عمارت خاموشه دیگه حال و هوای قبلنا که اون وروجک توش بودو نداره
دستمو بردم لای موهام با اعصبانیت زدم عقب و از پله ها با بی حالی رفتم بالا تو اتاقم و خودمو انداختم روی تخت که خوابم برد
ویو صبح
از خواب پاشدم و همینطوری مثل شوک زده ها روی لبه ی تخت نشستم هنوز توی فکر بودم تصمیم گرفتم به حرفای یونگی عمل کنم و این فکر عشقو از سرم بندازم بیرون
پاشدم خودمو اماده کردم و صبحانمو خوردم بعد رفتم سر کار
ویو ا.ت
صبح از خواب پاشدم و رفتم دستشوی کارای لازمو کردم اومدم بیرون صبحانمو درست کردم و خوردم
رفتم که کفشامو پام کنم و برم دانشگاه که گوشیم زنگ خورد برداشتم صفحه ی گوشیو دیدم که اسم بابام روش نمایان شده بود
جواب دادم و گفتم
+الو سلام بابا جونم
پ.ات : الو سلام دخترم خوبی
+اره بابا جون راستی چیشد زنگ زدی ؟
پ.ات : جوجه اصاً به فکر ما نبودی که نگرانت می شیم این چند مدت چرا گوشیتو جواب نمی دادی ها ؟ کجا بودی ؟
+بابا الان نمی تونم توضیح بدم باید برم دانشگام که دیر نشه خودم اومدم خونه بهت زنگ می زنم و همه چیو برات توضیح میدم
پ.ات : نمی خواد بیا عمارت کارت دارم امروزو نرو دانشگاه
+چشم بابا الان میام ( با لبخند کصکعشانع )
( تلفنو قطع کردن )
+من که از خدامه حیح ( نیشخند )
( با خودش اینو گفت )
چند مین بعد...
ویو عمارت
ا.ت ویو
رفتم توی عمارت که دیدم ممانم تو پذیرای روی کاناپه نشسته بود و داشت قهوشو می خورد منم با قدمای اروم رفتم و از پشت کاناپه دستمو گذاشتم رو شونش دور گردنش بعد لپاشو بوسیدم که ممانم اولش تعجب کرد بعد فهمید که منم گفت
م.ات : دختر سکتم دادی گفتم الان کیه ( با خنده های مهربونش )
+خودمو مظلوم کردم و گفتم خوب ممانم دلم برات تنگ شده بود
م.ات : آره مشخصه...
شرط : بدون شرط
تعداد پارت های فیک : نامشخص
نام نویسنده : ☆♡𝓐𝓻𝓶𝓲𝓽𝓪♡☆
۸.۱k
۳۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.