چند پارتی تهیونگ
چند پارتی تهیونگ
وقتی بازیگری و باید سر صحنه...
«پیج فیک: @love.story »
نفس عمیقی کشید و چشماشو روی صورت حرصی دختر قفل کرد
_بهت گفتم حق نداری این نقش کوفتیو قبول کنی...ولی به حرفم گوش کردی؟حالا هم باید اون عوضی رو ببوسی و میگی این یه چیز عادیه؟ دارم دیوونه میشم خدا!
دستشو روی پیشانیش گذاشت و شقیقش رو ماساژ داد
تهیونگ...لطفا یکم اروم باش
محکم دستشو روی میز کوبید،جوری که قطعا کبود و زخم میشد
_اروم باشم؟مینجی معلوم هست داری چی میگی؟ نمیخوام زنم یه مرتیکه ی عوضی رو ببوسه...میفهمی؟ فکر کن من به خاطر شغلم برم یه دختر رو ببوسم...
قبل اینکه حرفش رو کامل کنه به صورت قرمز شده ی مینجی نگاه کرد و پوزخندی زد
_بفرما...! هنوز جملم کامل نشده داری از حسودی میترکی چه انتظاری از من داری؟
نفس عمیقی کشید و از اتاق کار خارج شد
خیلی خب...مشخصه باید کارمو بی سرو صدا انجام بدم
به مینجی که داشت دور تر میشد نگاه کرد و زمزمه وار گفت:
_نشونت میدم کیم مینجی!
جام پر شده از شراب رو از روی میز برداشت و یک نفس سر کشید
یک هفته بعد...
رژ گونه ی کمرنگی به گونه های برجستش زد و از روی صندلی بلند شد
اماده برای اجرا...
با صدای کارگردان که غر میزد و سعی میکرد همه چی رو طبق برنامه پیش ببره سریع از اتاق خارج شد
"کیم مینجی...اماده ای؟ سریع باش"
دستمال قرمز رنگ رو برداشت و به سمت کارگردان رفت
میشه برای بار اخر دیالوگ هامو بخونم
چهره ی حرصی و عصبی کارگردان نشون میدادکه وقت ندارن ولی برای دفع احتمال اشتباه به مینجی برگه ی دیالوگ هارو داد
'در حالی که موسیقی نواخته میشد چشمهای زن رو از پشت با پارچه ای قرمز پوشاند
زن از هیچ چیزی خبر نداشت و فقط با مرد همراه شد
تانگو...!
رقص مورد علاقه ی زن بود...رقصی مملوه از عشق و نفرت...خشم مرد و زن و عشق ان دو در کنار هم ترکییب بهشتی ای را میسازد
اخر پارچه از چشم های زن برداشته میشود درحالی که لب هایش بین لب های مرد اسیر شده است...'
خیلی خب...فکر نکنم زیاد هم سخت باشه..من از پسش برمیام...
ادامه داردددد
حمایت؟
وقتی بازیگری و باید سر صحنه...
«پیج فیک: @love.story »
نفس عمیقی کشید و چشماشو روی صورت حرصی دختر قفل کرد
_بهت گفتم حق نداری این نقش کوفتیو قبول کنی...ولی به حرفم گوش کردی؟حالا هم باید اون عوضی رو ببوسی و میگی این یه چیز عادیه؟ دارم دیوونه میشم خدا!
دستشو روی پیشانیش گذاشت و شقیقش رو ماساژ داد
تهیونگ...لطفا یکم اروم باش
محکم دستشو روی میز کوبید،جوری که قطعا کبود و زخم میشد
_اروم باشم؟مینجی معلوم هست داری چی میگی؟ نمیخوام زنم یه مرتیکه ی عوضی رو ببوسه...میفهمی؟ فکر کن من به خاطر شغلم برم یه دختر رو ببوسم...
قبل اینکه حرفش رو کامل کنه به صورت قرمز شده ی مینجی نگاه کرد و پوزخندی زد
_بفرما...! هنوز جملم کامل نشده داری از حسودی میترکی چه انتظاری از من داری؟
نفس عمیقی کشید و از اتاق کار خارج شد
خیلی خب...مشخصه باید کارمو بی سرو صدا انجام بدم
به مینجی که داشت دور تر میشد نگاه کرد و زمزمه وار گفت:
_نشونت میدم کیم مینجی!
جام پر شده از شراب رو از روی میز برداشت و یک نفس سر کشید
یک هفته بعد...
رژ گونه ی کمرنگی به گونه های برجستش زد و از روی صندلی بلند شد
اماده برای اجرا...
با صدای کارگردان که غر میزد و سعی میکرد همه چی رو طبق برنامه پیش ببره سریع از اتاق خارج شد
"کیم مینجی...اماده ای؟ سریع باش"
دستمال قرمز رنگ رو برداشت و به سمت کارگردان رفت
میشه برای بار اخر دیالوگ هامو بخونم
چهره ی حرصی و عصبی کارگردان نشون میدادکه وقت ندارن ولی برای دفع احتمال اشتباه به مینجی برگه ی دیالوگ هارو داد
'در حالی که موسیقی نواخته میشد چشمهای زن رو از پشت با پارچه ای قرمز پوشاند
زن از هیچ چیزی خبر نداشت و فقط با مرد همراه شد
تانگو...!
رقص مورد علاقه ی زن بود...رقصی مملوه از عشق و نفرت...خشم مرد و زن و عشق ان دو در کنار هم ترکییب بهشتی ای را میسازد
اخر پارچه از چشم های زن برداشته میشود درحالی که لب هایش بین لب های مرد اسیر شده است...'
خیلی خب...فکر نکنم زیاد هم سخت باشه..من از پسش برمیام...
ادامه داردددد
حمایت؟
۲۲.۰k
۰۲ خرداد ۱۴۰۳