P2
ویو نویسنده
جانگ ووک:فقط قراره بری مهدکودک دنبالش و اون بیاد توی ماشین بشینه و ببریش خونه ..همین
تهیونگ با تعجب عقب رفت و تیکه تیکه حرفش رو تکرار کرد
+اونجا ..فاکینگ ..پر از ..بچهس .حتی بچه توام یکی از اون موجودات رو عصابه …
جانگ ووک: دیگه داره بهم برمیخوره.
تهیونگ بی اهمیت سویئچ رو روی میز گذاشت و رفت تا بشینه.
+من جایی نمیرم .به یکی دی…
جانگ ووک:برات قهوه ساز میخرم.
اینطوری تصمیم برای تهیونگ سخت شد. شوک شده و برگشت
+یه دستگاه فقط برای جا به جا کردن توله گرگت ؟؟
جانگ ووک:پسرم اسم داره .سئوک.و اره فقط برای بردنش تهیونگ قرار نیست بهت ت*اور کنه یا قورتت بده چون اون بچه فقط ۶سالشه
تهیونگ سوئیچ رو از روی میز برداشت تا بره لباس بپوشه.
ویو تهیونگ.
جلوی مهدکودک داخل ماشین نشسته بودم.دلم نمیخواست از ماشین پیاده بشم.با نگاهی به بقیه خانواده ها کردم که همشون پیاده شده بودن پوفی کشیدم از ماشین پیاده شدم تقریبا متوجه پچ پچ و نگاه بقیه شدم.
-چقدر جونه
-مطمئنم امگاس
-من همسر دارم و نباید نگاه کنم.
-یا مسیح خیلی خوشگله.
میدونم خیلی خوشگلم و هیچ مشکلی با تعریف بقیه ندارم.نیم نگاهی به خانم های اون سمت انداختم کا باعث شد همشون برای یه لحظه هول بشن و بعد سرم رو چرخوندم و بوم.با فاجعه بدی رو به رو شدم .کلاس تموم شده بود و زنگ خورده بود و یه مشت بچه انواع اقسام دویدن بیرون کمی کنار رفتم و تا جایی ممکن ازشون دور شدم.رفتم حیاط و دنبال سئوک می کشتم که شی محکمی به پام خورد.صدای افتادن بچه روی زمین بلند شد .سرم رو عقب بردم و با دیدن بچه که بینیش رو ممالوند بچه به شدت کیوت بود.
+هی بچه حواست کجاست ها؟؟اگه میخوردی به دیوار چی ؟؟
جواب نداد اصلا گریه نمیکرد. یقه لباس بچه رو گرفتم و عین موش آب کشیده بلندش کردم بچه رو بالا تر بردم.
+هی بچه نمیخوای معذرت خواهی کنی ؟؟
اون بچه رایحه آلفا میداد یه رایحه فوق العاده ..
+هی با توام بچه مشکلی شنیدن داری ؟؟
_ممنون میشم اگه پسرم رو بذارید پایین.
از شنیدن این صدا به عقب رفتم.و با دیدن چهره اون مرد سرش جاش وایساد خیلی هات بود بیش از حد. مو های مشکیش رو به عقب شونش کرد و فقط یه تار موی نازک روی پیشونیش بود.بچه رو پایین گذاشتم و بچه سریع دوید پیش اون مرد.
-سلام فرشته ..
پسر: اپااا
-اولین روزت چهطوری بود فندق من ؟
پسر : دوست پیدا کردم.
-خب ..حالا من اجازه دارم این دوستت رو ببینم ؟
با دیدن سئوک نفس عمیقی کشیدم و خواستم کمی جلو برم که دیدم پسر بچه پا تند کرد و ژست پرتاب رو برای بغل گرفت.
چشمام درشت شده بود و کمی عقب رفتم که اون توله گرگ با شدت به سمتم پرید اما موفق نشد چون من کف دستم رو جلوی صورت سئوک گذاشته بودم و نذاشتم بهم نزدیک بشه.
شمرده شمرده گفتم
+خیلی خب .دستم رو بر میدارم اما بهم نزدیک نمیشی باشه؟
با انگشتش لایک نشون داد .
جانگ ووک:فقط قراره بری مهدکودک دنبالش و اون بیاد توی ماشین بشینه و ببریش خونه ..همین
تهیونگ با تعجب عقب رفت و تیکه تیکه حرفش رو تکرار کرد
+اونجا ..فاکینگ ..پر از ..بچهس .حتی بچه توام یکی از اون موجودات رو عصابه …
جانگ ووک: دیگه داره بهم برمیخوره.
تهیونگ بی اهمیت سویئچ رو روی میز گذاشت و رفت تا بشینه.
+من جایی نمیرم .به یکی دی…
جانگ ووک:برات قهوه ساز میخرم.
اینطوری تصمیم برای تهیونگ سخت شد. شوک شده و برگشت
+یه دستگاه فقط برای جا به جا کردن توله گرگت ؟؟
جانگ ووک:پسرم اسم داره .سئوک.و اره فقط برای بردنش تهیونگ قرار نیست بهت ت*اور کنه یا قورتت بده چون اون بچه فقط ۶سالشه
تهیونگ سوئیچ رو از روی میز برداشت تا بره لباس بپوشه.
ویو تهیونگ.
جلوی مهدکودک داخل ماشین نشسته بودم.دلم نمیخواست از ماشین پیاده بشم.با نگاهی به بقیه خانواده ها کردم که همشون پیاده شده بودن پوفی کشیدم از ماشین پیاده شدم تقریبا متوجه پچ پچ و نگاه بقیه شدم.
-چقدر جونه
-مطمئنم امگاس
-من همسر دارم و نباید نگاه کنم.
-یا مسیح خیلی خوشگله.
میدونم خیلی خوشگلم و هیچ مشکلی با تعریف بقیه ندارم.نیم نگاهی به خانم های اون سمت انداختم کا باعث شد همشون برای یه لحظه هول بشن و بعد سرم رو چرخوندم و بوم.با فاجعه بدی رو به رو شدم .کلاس تموم شده بود و زنگ خورده بود و یه مشت بچه انواع اقسام دویدن بیرون کمی کنار رفتم و تا جایی ممکن ازشون دور شدم.رفتم حیاط و دنبال سئوک می کشتم که شی محکمی به پام خورد.صدای افتادن بچه روی زمین بلند شد .سرم رو عقب بردم و با دیدن بچه که بینیش رو ممالوند بچه به شدت کیوت بود.
+هی بچه حواست کجاست ها؟؟اگه میخوردی به دیوار چی ؟؟
جواب نداد اصلا گریه نمیکرد. یقه لباس بچه رو گرفتم و عین موش آب کشیده بلندش کردم بچه رو بالا تر بردم.
+هی بچه نمیخوای معذرت خواهی کنی ؟؟
اون بچه رایحه آلفا میداد یه رایحه فوق العاده ..
+هی با توام بچه مشکلی شنیدن داری ؟؟
_ممنون میشم اگه پسرم رو بذارید پایین.
از شنیدن این صدا به عقب رفتم.و با دیدن چهره اون مرد سرش جاش وایساد خیلی هات بود بیش از حد. مو های مشکیش رو به عقب شونش کرد و فقط یه تار موی نازک روی پیشونیش بود.بچه رو پایین گذاشتم و بچه سریع دوید پیش اون مرد.
-سلام فرشته ..
پسر: اپااا
-اولین روزت چهطوری بود فندق من ؟
پسر : دوست پیدا کردم.
-خب ..حالا من اجازه دارم این دوستت رو ببینم ؟
با دیدن سئوک نفس عمیقی کشیدم و خواستم کمی جلو برم که دیدم پسر بچه پا تند کرد و ژست پرتاب رو برای بغل گرفت.
چشمام درشت شده بود و کمی عقب رفتم که اون توله گرگ با شدت به سمتم پرید اما موفق نشد چون من کف دستم رو جلوی صورت سئوک گذاشته بودم و نذاشتم بهم نزدیک بشه.
شمرده شمرده گفتم
+خیلی خب .دستم رو بر میدارم اما بهم نزدیک نمیشی باشه؟
با انگشتش لایک نشون داد .
۱.۲k
۱۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.