/ Turn hate into love / p.8 /

تهیونگ: چرا ازم متنفری؟
با خنده گفتم. ا.ت: خودت چی فکر میکنی واقعا؟ جشن تولدم به خاطر تو خراب شد بعد اون وقت میگی چرا ازت متنفرم؟
تهیونگ: راستش....میخواستم... میخواستم به خاطر اون شب ازت عذرخواهی کنم ولی فرصتش پیش نیومد. اون موقع ایده یکی از دوستام بود که اونکارو بکنیم منم قبول کردم. ولی نباید اینکارو میکردم، ببخشید.
ا.ت: چرا الان ازم عذرخواهی میکنی؟ از اون موقع نزدیک پنج سال گذشته ما تو این مدت اصلا همدیگرو ندیدیم!
تهیونگ: هرموقع میومدی بوسان سعی میکردم بیام ببینمت ولی روم نمیشد باهات چشم تو چشم شم. حالا منو میبخشی؟
ا.ت: خب.. چرا میخوای ببخشمت مگه ازم متنفر نیستی؟ میتونیم بازم مثل قبل همدیگرو نبینیم و باهم حرف نزنیم.
تهیونگ: نمی تونم
ا.ت: چیو نمی تونی؟
تهیونگ: که باهات حرف نزنم. همش یه حسی بهم میگه باید بیام ببینمت و باهات در مورد چیزای مختلف صحبت کنم. نمیدونم چرا اینجوری شدم.

تا حالا این اخلاق تهیونگو ندیده بودم با قبلا خیلی فرق کرده. شاید بخاطره اینه که بزرگتر شده. ناسلامتی الان 21 سالمونه دیگه باید بچه بازی رو بزاریم کنار.
ا.ت: خب... حالا که انقد اصرار داری میبخشمت.
تهیونگ: واقعا؟( با خوشحالی )
ا.ت: اره... ولی توقع نداشته باش مثل دوستام باهات مهربون رفتار کنما.
تهیونگ: نگران نباش مطمئنم از شدت کیوتی من باهام خوب رفتار میکنی ( کیوت میگه)
از حرفی که زد خندم گرفت. گوشیم زنگ خورد اسم میا رو صفحه بود حتما نزدیکن. جواب دادم،
میا: الو ا.ت ما دم در خونتونیم.
ا.ت: اومدم اومدم
قطع کرد. داشتم میرفتم دم در خونه که تهیونگ گفت
تهیونگ: حالا نگفتی کجا میری
ا.ت: دوستام اومدن بوسان. الانم دم درن اومدن بهم سر بزنن.
من رفتم دم در اونم پشت سرم اومد. تا میا رو دیدم پریدم بغلش.
ا.ت: میاااااا دلم برات یه ذره شده بوددد
میا: منم همین طوررر، خوبی؟
از بغلش اومدم بیرون. بقیه بچه ها رو هم محکم بغل کردم.
میا: ا.ت نمیخوای ایشونو بهمون معرفی کنی؟
پشتمو نگاه کردم تهیونگ که دستاش تو جیبش بود تکیه داده بود به دیوار. با یه نگاه سرد و ترسناکی داشت نگام میکرد.