یه دوستی تَعـریف میکَرد :
_یه دوستی تَعـریف میکَرد :
مآدربُزرگم خآن زآده بود ،پدربُزرگم نَه ..
پدربُزرگم میره خوآستگآریُ به هَردلیلی بهش دُختر میدَن !
پدربُزرگم به خآطر اینکه مآدربُزرگم که توی خونه
پدری در رفآه بودِ همه کآر میکُنه ،
چه مآدی و چه مَعنوی هَمه
خلأ هآرُ پـُر میکُنـه ..
دَهه هشتآد پدربُزرگم فوت میکُنه ؛
مآدربُزرگم زِندَست ولی دُچآرِ آلزآیمر شُده ،
هَمه رو فرآموش کَرده .
چَند روز پیش اومده بود خونَمون ،
عکسِ عروسیِ خودشُ بآ پدربُزرگم و
رویِ دیوآر اُتآق دید ،بآ عَصبآنیت اومد
تـو پذیرآیی مآدرمُ صدآ زدُ گُفت :
این زَنِ کیه بَغَـلِ آرَشِ مَن وآیسآده ؟ !
همه رو فَرآموش کرده بود ،حَتی خودِش (:
وَلی پدربُزرگم و فَـرآموش نَکرده !
همینقدر زیبا!
🌻منتخب شد🌻
مآدربُزرگم خآن زآده بود ،پدربُزرگم نَه ..
پدربُزرگم میره خوآستگآریُ به هَردلیلی بهش دُختر میدَن !
پدربُزرگم به خآطر اینکه مآدربُزرگم که توی خونه
پدری در رفآه بودِ همه کآر میکُنه ،
چه مآدی و چه مَعنوی هَمه
خلأ هآرُ پـُر میکُنـه ..
دَهه هشتآد پدربُزرگم فوت میکُنه ؛
مآدربُزرگم زِندَست ولی دُچآرِ آلزآیمر شُده ،
هَمه رو فرآموش کَرده .
چَند روز پیش اومده بود خونَمون ،
عکسِ عروسیِ خودشُ بآ پدربُزرگم و
رویِ دیوآر اُتآق دید ،بآ عَصبآنیت اومد
تـو پذیرآیی مآدرمُ صدآ زدُ گُفت :
این زَنِ کیه بَغَـلِ آرَشِ مَن وآیسآده ؟ !
همه رو فَرآموش کرده بود ،حَتی خودِش (:
وَلی پدربُزرگم و فَـرآموش نَکرده !
همینقدر زیبا!
🌻منتخب شد🌻
۲۵.۰k
۲۶ بهمن ۱۳۹۹