رمان سه سوت پارت اول فالو و لایک فراموش نشه
با صدای خانم سهیلی توپ و ول کردم .همراه صدای برخورد توپ به زمین بقیه
توپ ها هم رها شدن .صدای ناله
بچه ها با صدای تپ و تپ توپها که می خورد به زمین قاطی شده بود و توی سالن
اکو می شد .انگار خانم سهیلی می
خواست همین جلسه اولی زهر چشم بگیره تا بقیه ترم حساب کار دستمون بیاد .
تمام عضالتم گرفته بود .بچه ها عرق
ریزون به سمت رخت کن ها می رفتن و چند نفری هم که قرار بود توپارو جمع می
کردن.
دیگه واقعا کسی حال و حوصله حرف زن هم نداشت .اصال فکرشم نمی کردم واحد
بسکتبال این همه داغون باشه .باز
صد رحمت به شنا .سرم و توی ساکم خم کرده بودم و داشتم دنبال حوله ام می
گشتم که سر و کله عرق کرده امو خشک
کنم که یکی محکم کوبید توی کمرم .منم برگشتم و یه لگد حواله اش کردم .طبق
معمول نگین بود با این شوخی های
خرکیش.
-نگین به خدا سربه سرم نذار که حال ندارم .دارم می میرم .تو چطوری می تونی
االن زنده باشی وقتی این همه عین
خر دویدی؟
نگینم ساکشو کشید بیرون و گفت:
-آخ گفتی .دارم می رم!
اینقدر خسته بودم که حال نداشتم باهاش کل کل کنم .صدای بچه ها کم کم داشت
بالا می رفت .مثل اینکه دوباره
داشتن انرژی شون و به دست می آوردن .تابستون مثل اینکه به تنمون باد خورده
بود از فرم خارج شده بودیم .لباسامو بابدبختی عوض کردم .آدامسمو انداختم بالا و همراه نگین زدیم بیرون.
توپ ها هم رها شدن .صدای ناله
بچه ها با صدای تپ و تپ توپها که می خورد به زمین قاطی شده بود و توی سالن
اکو می شد .انگار خانم سهیلی می
خواست همین جلسه اولی زهر چشم بگیره تا بقیه ترم حساب کار دستمون بیاد .
تمام عضالتم گرفته بود .بچه ها عرق
ریزون به سمت رخت کن ها می رفتن و چند نفری هم که قرار بود توپارو جمع می
کردن.
دیگه واقعا کسی حال و حوصله حرف زن هم نداشت .اصال فکرشم نمی کردم واحد
بسکتبال این همه داغون باشه .باز
صد رحمت به شنا .سرم و توی ساکم خم کرده بودم و داشتم دنبال حوله ام می
گشتم که سر و کله عرق کرده امو خشک
کنم که یکی محکم کوبید توی کمرم .منم برگشتم و یه لگد حواله اش کردم .طبق
معمول نگین بود با این شوخی های
خرکیش.
-نگین به خدا سربه سرم نذار که حال ندارم .دارم می میرم .تو چطوری می تونی
االن زنده باشی وقتی این همه عین
خر دویدی؟
نگینم ساکشو کشید بیرون و گفت:
-آخ گفتی .دارم می رم!
اینقدر خسته بودم که حال نداشتم باهاش کل کل کنم .صدای بچه ها کم کم داشت
بالا می رفت .مثل اینکه دوباره
داشتن انرژی شون و به دست می آوردن .تابستون مثل اینکه به تنمون باد خورده
بود از فرم خارج شده بودیم .لباسامو بابدبختی عوض کردم .آدامسمو انداختم بالا و همراه نگین زدیم بیرون.
۲.۲k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.