SCARY LIFE🖤
SCARY LIFE🖤
PART||۲۶
کلارا:(لبخند)
جین:بغل دست جمعی....(دستش رو باز کرد)
همه اعضا دور کلارا حلقه زدن....و کلارا رو سفت بغل کردن...
کلارا:از همتون ممنونم....اگه نبودین معنی زندگی کردن رو نمی فهمیدم...
جیمین:درسته....همه فکر میکنن زنده بودن سخته....ولی از اون سخت تر زندگی کردن هست..
کلارا:می خواستم بهتون موضوعی رو بگم....
اعضا منتظر ادامه حرف کلارا بودن...کلارا احساس کرد الان وقت خوبیه تا راجب این که مافیاست بگه....اما با خودش گفت در فرصتی بهتر ...
کلارا:خیلی دوستون دارم...(لبخند)
اعضا با لبخند به کلارا خیره شدن...
شوگا:حسابی خوابم میاد...برگردیم خونه؟...
کلارا:میتونم بپرسم چرا...چرا پدرم رو کشتی؟...
شوگا:خوب اون...
جیهوپ:درسته همه انسان ها حق زندگی دارن....ولی...خوب تو دنیای مافیایی این طور نیست....کسانی که اضافه هستن حذف میشن...پدرت آدم خوبی نبود...بچه ها و کودکان زیادی رو کشته بود...فقط برای قدرت....ماهم حذفش کردیم...بلاخره ما نمیکردیم پلیس ها این کارو انجام میدادن...
کلارا:پس منم مثل اون میشم؟...
جین:خوب...این بستگی به خودت داره...تو میتونی انتخاب کنی راه پدرت رو انتخاب کنی...یا راه ما....
کلارا:راه شما...
شوگا:مطمئنی؟...
کلارا:اهوم....خوب میتونیم بریم....
کلارا با شوگا سوار یک موتور شدن...بقیه اعضا هم با موتور خودشون اومدن...همه به سمت عمارت حرکت کردن....حالاکلارا میدونست پدرش چجور آدمیه...بعد ها هم که تحقیق کرد فهمید پدرش با زن دیگری به مادرش خیانت کرده....و برای همین بوده که کلارا رو به پروش گاه فرستاده....خوب با حرف هایی که از اعضا شنیده بود با این خبر های جدید زیاد تعجب نکرده بود...ولی بازم خبر ها ضربه های خودشون رو به روحیه کلارا میزدن...کلارا برای بارچندم شکست خورد ولی ادامه داد...امروز مهمونی مهمی بین مافیا ها بود...قرار بود بلاخره مافیا ی تازه کار چهره خودش رو نشون بده...هیچکس از جنسیت زیر نقاب خبر نداشت...اعضا در حال آماده شدن بودن...کلارا هم روی مبل نشسته بود و داخل گوشیش بود...
جونگکوک:خواهر کوچولو...بیا کراواتم رو ببند..(کیوت)
کلارا:باشه...(براش بست)..خوب تموم شد..(لبخند)
جونگکوک:ممنون..(خنده)
جیهوپ:این شونه من کجاست؟...هوفففف....
کلارا:دست جیمین بود....
جیهوپ:چند بار بهتون گفتم به وسایل شخصی من دست نزنید...جیمینننن(داد)
جیمین:چیه چیشده؟...
جیهوپ:شونه ام کجاست ها؟...
جیمین:آم...خوب...هه...گم شد..(خنده ضایع)
جیهوپ:دستم بهت برسه زندت نمیزارممم...(عصبی)
جیهوپ دنبال جیمین دور تا دور خونه دوید...
جونگکوک:بعد میگن من بچه هستم...(خنده)
واو تهیونگ...چه جذاب شدی...
تهیونگ:ممنون...تو عالی شدی..(خنده)
جین:خوب اینم از این...چه جذاب شدم من...
لایک و کامنت یادتون نره❤
PART||۲۶
کلارا:(لبخند)
جین:بغل دست جمعی....(دستش رو باز کرد)
همه اعضا دور کلارا حلقه زدن....و کلارا رو سفت بغل کردن...
کلارا:از همتون ممنونم....اگه نبودین معنی زندگی کردن رو نمی فهمیدم...
جیمین:درسته....همه فکر میکنن زنده بودن سخته....ولی از اون سخت تر زندگی کردن هست..
کلارا:می خواستم بهتون موضوعی رو بگم....
اعضا منتظر ادامه حرف کلارا بودن...کلارا احساس کرد الان وقت خوبیه تا راجب این که مافیاست بگه....اما با خودش گفت در فرصتی بهتر ...
کلارا:خیلی دوستون دارم...(لبخند)
اعضا با لبخند به کلارا خیره شدن...
شوگا:حسابی خوابم میاد...برگردیم خونه؟...
کلارا:میتونم بپرسم چرا...چرا پدرم رو کشتی؟...
شوگا:خوب اون...
جیهوپ:درسته همه انسان ها حق زندگی دارن....ولی...خوب تو دنیای مافیایی این طور نیست....کسانی که اضافه هستن حذف میشن...پدرت آدم خوبی نبود...بچه ها و کودکان زیادی رو کشته بود...فقط برای قدرت....ماهم حذفش کردیم...بلاخره ما نمیکردیم پلیس ها این کارو انجام میدادن...
کلارا:پس منم مثل اون میشم؟...
جین:خوب...این بستگی به خودت داره...تو میتونی انتخاب کنی راه پدرت رو انتخاب کنی...یا راه ما....
کلارا:راه شما...
شوگا:مطمئنی؟...
کلارا:اهوم....خوب میتونیم بریم....
کلارا با شوگا سوار یک موتور شدن...بقیه اعضا هم با موتور خودشون اومدن...همه به سمت عمارت حرکت کردن....حالاکلارا میدونست پدرش چجور آدمیه...بعد ها هم که تحقیق کرد فهمید پدرش با زن دیگری به مادرش خیانت کرده....و برای همین بوده که کلارا رو به پروش گاه فرستاده....خوب با حرف هایی که از اعضا شنیده بود با این خبر های جدید زیاد تعجب نکرده بود...ولی بازم خبر ها ضربه های خودشون رو به روحیه کلارا میزدن...کلارا برای بارچندم شکست خورد ولی ادامه داد...امروز مهمونی مهمی بین مافیا ها بود...قرار بود بلاخره مافیا ی تازه کار چهره خودش رو نشون بده...هیچکس از جنسیت زیر نقاب خبر نداشت...اعضا در حال آماده شدن بودن...کلارا هم روی مبل نشسته بود و داخل گوشیش بود...
جونگکوک:خواهر کوچولو...بیا کراواتم رو ببند..(کیوت)
کلارا:باشه...(براش بست)..خوب تموم شد..(لبخند)
جونگکوک:ممنون..(خنده)
جیهوپ:این شونه من کجاست؟...هوفففف....
کلارا:دست جیمین بود....
جیهوپ:چند بار بهتون گفتم به وسایل شخصی من دست نزنید...جیمینننن(داد)
جیمین:چیه چیشده؟...
جیهوپ:شونه ام کجاست ها؟...
جیمین:آم...خوب...هه...گم شد..(خنده ضایع)
جیهوپ:دستم بهت برسه زندت نمیزارممم...(عصبی)
جیهوپ دنبال جیمین دور تا دور خونه دوید...
جونگکوک:بعد میگن من بچه هستم...(خنده)
واو تهیونگ...چه جذاب شدی...
تهیونگ:ممنون...تو عالی شدی..(خنده)
جین:خوب اینم از این...چه جذاب شدم من...
لایک و کامنت یادتون نره❤
۳.۸k
۱۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.