‹☆When he was your friend's brother2☆›
‹☆When he was your friend's brother2☆›
‹☆part_²⁰☆›
۵سال بعد
ات ویو
خب..... من زندگی جدیدی شروع کردم.... با شادی های زیاد و یک خانواده سه نفره خیلی خوشحالم بلاخره بدون هیچ غم و اندوهی دارم زندگی میکنم همه سختی هارو پشت سر گذاشتم ........ سر میز شام نشسته بودیم.. هم غذا میخوردیم و هم حرف میزدیم
جونگکوک: فردا میبرمتون بیرون
جیا: عالیه
ات: باش
جونگکوک: خوشگل های من
ات: جونگکوک
جونگکوک: جانم
ات: من دوست دارم
جونگکوک: منم دوست دارم
همینجور سرگرم حرف زدن بودیم که حالت تهوع گرفتم.... سری رفتم تو دستشویی و بالا آوردم... چند روز همش بالا میارم ... نکنه... نکه باردارم..... سری بیبی چک برداشتم و....... چند دقیقه هست که منتظرم جواب بیاد... یه نگاه بهش انداختم.... با.. باورم نمیشه... من باردارم.... هورااااا..... سری از دستشویی زدم بیرون و رفتم سر میز نشستم
جونگکوک: ات عشقم حالت خوبه؟ چیزیت نشده؟میخوای بریم دکتر؟
ات: نه نیازی به دکتر نیست... میخولم یک چیزی بگم
جیا: مامان چی شده؟
ات: من... من..... حاملم
جونگکوک: آخجونننننننننننننن(ذوق)
جیا: وای... خدا.... حالا دیگه تنها نیستم
خب اینم از زندگی شیرینم..... با تمام سختی هایی که داشت با دوری ها و عذاب ها بلخره بهم رسیدیم..... و من الان یه بچه دیگه حاملم.....
زندگی با تلخی ها پ غم ها همیشه تیکه ای....خوشحالی دارد
🙂
پایان فیک
فیک چطور بود
‹☆part_²⁰☆›
۵سال بعد
ات ویو
خب..... من زندگی جدیدی شروع کردم.... با شادی های زیاد و یک خانواده سه نفره خیلی خوشحالم بلاخره بدون هیچ غم و اندوهی دارم زندگی میکنم همه سختی هارو پشت سر گذاشتم ........ سر میز شام نشسته بودیم.. هم غذا میخوردیم و هم حرف میزدیم
جونگکوک: فردا میبرمتون بیرون
جیا: عالیه
ات: باش
جونگکوک: خوشگل های من
ات: جونگکوک
جونگکوک: جانم
ات: من دوست دارم
جونگکوک: منم دوست دارم
همینجور سرگرم حرف زدن بودیم که حالت تهوع گرفتم.... سری رفتم تو دستشویی و بالا آوردم... چند روز همش بالا میارم ... نکنه... نکه باردارم..... سری بیبی چک برداشتم و....... چند دقیقه هست که منتظرم جواب بیاد... یه نگاه بهش انداختم.... با.. باورم نمیشه... من باردارم.... هورااااا..... سری از دستشویی زدم بیرون و رفتم سر میز نشستم
جونگکوک: ات عشقم حالت خوبه؟ چیزیت نشده؟میخوای بریم دکتر؟
ات: نه نیازی به دکتر نیست... میخولم یک چیزی بگم
جیا: مامان چی شده؟
ات: من... من..... حاملم
جونگکوک: آخجونننننننننننننن(ذوق)
جیا: وای... خدا.... حالا دیگه تنها نیستم
خب اینم از زندگی شیرینم..... با تمام سختی هایی که داشت با دوری ها و عذاب ها بلخره بهم رسیدیم..... و من الان یه بچه دیگه حاملم.....
زندگی با تلخی ها پ غم ها همیشه تیکه ای....خوشحالی دارد
🙂
پایان فیک
فیک چطور بود
۱۷.۳k
۲۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.