پارت ۳۷
_هوووف جونکوک این دیگه خوبه
+نچ نیس شونه هات پیداس یکی دیگه عاممم اون یکی چطوره
به سمت دیگه مغازه چشامو چرخوندم که یه لباس خوشگل دیدم تو ویترین بود از فروشنده خواستیم تا اونو بیاره
هووف ازصب تا حالا لم داده رو مبل نشسته هر چی من میپوشم بهم ایراد میگیره ایشششش چقدر این حساسه تازه نمیزاره ازاتاق پرو بیام بیرون خودش میاد و از پشت در نگام میکنه چون میگه نمیخوام این فروشنده بهت نگاه کنه خخخ چقدر که این پسر غیرتیه رفتم و عوضش کردم دوباره جونکوک اومد نگام کنه
_چطوره؟
+از...این ..این عالیه بیبی همینو برمیداریم
_اوهوم به نظر خودمم خوبه خب برو دیگه بزار لباسمو بپوشم
رفتم بیرون منم لباسمو عوض کردم و از اتاق پرو رفتم بیرون و لباسو همراه یه کفش سفید و یه تاج خوشکل طلایی حساب کردیم و از مغازه زدیم بیرون اینجا اینقدر بزرگ بود که کل ملت اومده بودن اینجا(تو همه شهر ها یه همچین فروشگاه بزرگی هست که علاوه بر خرید برای گشت و گذار هم میرن)
_خب حالا نوبت تو هست که بریم برات خرید کنیم
+باشه بریم
رفتیم تو یه مغازه دیگه
_حالا که تو برای من لباس عروس انتخاب کردی پس الآنم من برای تو انتخاب میکنم هه
+اع زبون درآوردی عزیزم(پوزخند)
_زبون داشتم آقای جئون خب دیگه رو حرف بیبیت حرف نزن دیگه بزار انتخاب کنم خب این چطوره یه کت و شلوار مشکی جذاب که زیرش یه لباس دکمه دار سفید بود و با کراوات قرمز گرفتم جلوش
+آها این خوبه سقلیت خوبه ها خانومم
_(لبخند)
بعد رفت تو اتاق پرو و بعد به منم گفت برم نگاش کنم ولی تا در اتاق پرو رو باز کرد من محوش شده بودم
_واییی بگیر منو جونکوک
+اع چیشد بیبی
_الان من غش میکنممممم از این همه جذابیتتت مرتیکه هات
+گفتم چش شد هه اختیار داری خانم جئون خوشحالی که داری با یکی ازشگفتی های جهان ازدواج میکنی(نیشخند)
_ایشششش تا ازش تعریف میکنی چه مغرور میشه و اعتماد به نفسش بالا میره لباستو عوض کن بیا بیرون
+باشه اومدم (خنده)
+نچ نیس شونه هات پیداس یکی دیگه عاممم اون یکی چطوره
به سمت دیگه مغازه چشامو چرخوندم که یه لباس خوشگل دیدم تو ویترین بود از فروشنده خواستیم تا اونو بیاره
هووف ازصب تا حالا لم داده رو مبل نشسته هر چی من میپوشم بهم ایراد میگیره ایشششش چقدر این حساسه تازه نمیزاره ازاتاق پرو بیام بیرون خودش میاد و از پشت در نگام میکنه چون میگه نمیخوام این فروشنده بهت نگاه کنه خخخ چقدر که این پسر غیرتیه رفتم و عوضش کردم دوباره جونکوک اومد نگام کنه
_چطوره؟
+از...این ..این عالیه بیبی همینو برمیداریم
_اوهوم به نظر خودمم خوبه خب برو دیگه بزار لباسمو بپوشم
رفتم بیرون منم لباسمو عوض کردم و از اتاق پرو رفتم بیرون و لباسو همراه یه کفش سفید و یه تاج خوشکل طلایی حساب کردیم و از مغازه زدیم بیرون اینجا اینقدر بزرگ بود که کل ملت اومده بودن اینجا(تو همه شهر ها یه همچین فروشگاه بزرگی هست که علاوه بر خرید برای گشت و گذار هم میرن)
_خب حالا نوبت تو هست که بریم برات خرید کنیم
+باشه بریم
رفتیم تو یه مغازه دیگه
_حالا که تو برای من لباس عروس انتخاب کردی پس الآنم من برای تو انتخاب میکنم هه
+اع زبون درآوردی عزیزم(پوزخند)
_زبون داشتم آقای جئون خب دیگه رو حرف بیبیت حرف نزن دیگه بزار انتخاب کنم خب این چطوره یه کت و شلوار مشکی جذاب که زیرش یه لباس دکمه دار سفید بود و با کراوات قرمز گرفتم جلوش
+آها این خوبه سقلیت خوبه ها خانومم
_(لبخند)
بعد رفت تو اتاق پرو و بعد به منم گفت برم نگاش کنم ولی تا در اتاق پرو رو باز کرد من محوش شده بودم
_واییی بگیر منو جونکوک
+اع چیشد بیبی
_الان من غش میکنممممم از این همه جذابیتتت مرتیکه هات
+گفتم چش شد هه اختیار داری خانم جئون خوشحالی که داری با یکی ازشگفتی های جهان ازدواج میکنی(نیشخند)
_ایشششش تا ازش تعریف میکنی چه مغرور میشه و اعتماد به نفسش بالا میره لباستو عوض کن بیا بیرون
+باشه اومدم (خنده)
۱۷.۴k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.