وقتی مربی دنسشی و ... [p1]
وقتی مربی دنسشی و ... [p1]
#فلیکس #استری_کیدز #درخواستی
وارد اتاق شدی تاریک و ساکت بود، با دیدن اتاق خالی تعجب کردی و با صدای سوالی ای گفتی
= پس کجان؟
روی زمین نشستی و تا وقتی که پسرا هم بیان به گوشیت نگاه کردی طبق معمول داشتی توی اینیستاگرام میچرخیدی که با شنیدن باز و بسته شدن در ، سرت رو بالا گرفتی با دیدن فلیکس لبخندی زدی اما بعد از متوجه شدن اینکه تنهاست لبخندت محو شد و یکی از ابرو هات بالا قرار گرفت با لحن سوالی مانند پرسیدی :
= بقیه کجان؟
کیف ورزشی اش رو روی زمین گذاشت و بهت نگاه کرد ، لبخند گرمی زد
_ یکم دیگه میرسن
سری تکان دادی
= باشه ..
از سرجات بلند شدی و لباستو درست کردی گوشیت رو روی زمین گذاشتی
= بیا تا وقتی که اونام بیان تمرین کنیم
_ باشه
لبخندت کشیده تر شد و به سمت باند های کوچیک رفتی
= افرین پسر خوب !
آهنگی که قرار بود تمرین کنید رو پلی کرده و جایگاهی که باید میبودی رفتی فلیکس هم پیشت اومد ، شروع به رقصیدن کردید
درحین رقصیدن کاملا مشخص بود که لیکسی حواسش به حرکات تو نیست و کاملا تو افکاراتشه
یکی از طرح های دنستون دراز کشیدن روی زمین بود ، وقتی دوتاتونم روی زمین دراز کشیدید و میخواستی حرکت بعدی رو بری جسمی مانع کارت و بلکه باعث تعجبت هم شد !!
تورو بین خودش و زمین گیر انداخته بود و هیچ میلی نداشت تا ازت فاصله بگیره متعجب نگاهش کردی
= فلیکس..
چشماش رو قفل چشم های متعجبت کرد و با صدای دافش لب زد
_ امروز پسرا قرار نیست بیاد..
میخواستی از خودت فاصله اش بدی که هردو دستتو بالای سرت قفل کرد و عمیق تر به چشمات زل زد
_ بخاطر من..
هیچی از رفتار و حرف هاش نمیفهمیدی و این باعث زیاد شدن تعجبت میشد
حرفی برای گفتن نداشتی اما نباید هم سکوت میکردی
= لطفا..ازم فاصله بگیر..
زود جوابتو داد
_ چرا؟! چرا نمیفهمی که..* به گردنبندت نگاه کرد * .. که دوستت دارم؟!
نمیتونستی موقعیتتو درک کنی ، با شنیدن همچین حرفی شوک بزرگی رفتی باورش سخت بود، شما دوتا زیادم صمیمی نبودین در حد یک دوست معمولی بودین جوابی برای این حرفش نداشتی ، سرشو بیشتر از قبل نزدیک کرد و با صدای عمیق و دیپش گفت :
_ من از وقتی که اومدی .. دوستت داشتم و دارم..اولش فکر میکردم شاید یک هوس باشه اما .. نه اشتباه میکردم !
= لطفا..این همه نزدیکی .. اذیتم میکنه..
اخمی کرد اما حقم داشتی ، قفل دستاش رو شل کرد و ازت فاصله گرفت .. زود از زمین بلند شدی و روبه روش نشسته بودی ، به چشم هات نگاه کرد و با صدای آرومی حرف زد
_ الان..بهتری؟
لبخند کمرنگی زدی .
= آره.. نسبت به چند لحظه پیش..
بدون توجه به لبخندت هردو دستتو گرفت
#فلیکس #استری_کیدز #درخواستی
وارد اتاق شدی تاریک و ساکت بود، با دیدن اتاق خالی تعجب کردی و با صدای سوالی ای گفتی
= پس کجان؟
روی زمین نشستی و تا وقتی که پسرا هم بیان به گوشیت نگاه کردی طبق معمول داشتی توی اینیستاگرام میچرخیدی که با شنیدن باز و بسته شدن در ، سرت رو بالا گرفتی با دیدن فلیکس لبخندی زدی اما بعد از متوجه شدن اینکه تنهاست لبخندت محو شد و یکی از ابرو هات بالا قرار گرفت با لحن سوالی مانند پرسیدی :
= بقیه کجان؟
کیف ورزشی اش رو روی زمین گذاشت و بهت نگاه کرد ، لبخند گرمی زد
_ یکم دیگه میرسن
سری تکان دادی
= باشه ..
از سرجات بلند شدی و لباستو درست کردی گوشیت رو روی زمین گذاشتی
= بیا تا وقتی که اونام بیان تمرین کنیم
_ باشه
لبخندت کشیده تر شد و به سمت باند های کوچیک رفتی
= افرین پسر خوب !
آهنگی که قرار بود تمرین کنید رو پلی کرده و جایگاهی که باید میبودی رفتی فلیکس هم پیشت اومد ، شروع به رقصیدن کردید
درحین رقصیدن کاملا مشخص بود که لیکسی حواسش به حرکات تو نیست و کاملا تو افکاراتشه
یکی از طرح های دنستون دراز کشیدن روی زمین بود ، وقتی دوتاتونم روی زمین دراز کشیدید و میخواستی حرکت بعدی رو بری جسمی مانع کارت و بلکه باعث تعجبت هم شد !!
تورو بین خودش و زمین گیر انداخته بود و هیچ میلی نداشت تا ازت فاصله بگیره متعجب نگاهش کردی
= فلیکس..
چشماش رو قفل چشم های متعجبت کرد و با صدای دافش لب زد
_ امروز پسرا قرار نیست بیاد..
میخواستی از خودت فاصله اش بدی که هردو دستتو بالای سرت قفل کرد و عمیق تر به چشمات زل زد
_ بخاطر من..
هیچی از رفتار و حرف هاش نمیفهمیدی و این باعث زیاد شدن تعجبت میشد
حرفی برای گفتن نداشتی اما نباید هم سکوت میکردی
= لطفا..ازم فاصله بگیر..
زود جوابتو داد
_ چرا؟! چرا نمیفهمی که..* به گردنبندت نگاه کرد * .. که دوستت دارم؟!
نمیتونستی موقعیتتو درک کنی ، با شنیدن همچین حرفی شوک بزرگی رفتی باورش سخت بود، شما دوتا زیادم صمیمی نبودین در حد یک دوست معمولی بودین جوابی برای این حرفش نداشتی ، سرشو بیشتر از قبل نزدیک کرد و با صدای عمیق و دیپش گفت :
_ من از وقتی که اومدی .. دوستت داشتم و دارم..اولش فکر میکردم شاید یک هوس باشه اما .. نه اشتباه میکردم !
= لطفا..این همه نزدیکی .. اذیتم میکنه..
اخمی کرد اما حقم داشتی ، قفل دستاش رو شل کرد و ازت فاصله گرفت .. زود از زمین بلند شدی و روبه روش نشسته بودی ، به چشم هات نگاه کرد و با صدای آرومی حرف زد
_ الان..بهتری؟
لبخند کمرنگی زدی .
= آره.. نسبت به چند لحظه پیش..
بدون توجه به لبخندت هردو دستتو گرفت
۱۹.۲k
۲۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.