رمان عشق مثلث پارت ۳۹
_چه باحال خوشبختم منم جیمین هستم
$خوشبختم و شما چیه سوجین هستین؟
_ام من خوب
+دوستم هستن
×خوب دیگه بریم تو
_عا بلع بفرمایین
رفتیم تو سالن تهیونگ نبود
جیمین تو آشپز خونه بود منم رفتم پیشش
+اهم اهم
_عاه اومدی اینجا
+ارع تهیونگ کجاست
_تو اتاقش
+نمیخواد بیاد
_فک نکنم
+اوف
_ولش بیا بریم
+تو برو من سر بزنم میام
_باش زود بیا
رفتم تا خواستم درو باز کنم قفل شد یعنی میدونست میخوام بیام تو
+تهیونگ..منم سوجین...درو باز کن
@نمیخوام برو
+خوب باز کن ببینمت...یعنی نمیخوای منو ببینی؟
درو آروم باز کرد یه پوزخند زدمو بغلش کردم
+سلام
@سلام
+بیا بریم
@آخه
+د بیا دیگه
دستشو گرفتم و بردم پایین
+و اینم تهیونگ دوستم هستن تهیونگ اینم اریکا هست دوست جونگ کوک
@خوشبختم
$همچنین
نشستیم من بهشون گفتم که کار پیدا کردم کلی خندیدیم و فیلم دیدم و رفتیم خونه باید صبح پا میشدم تا برم دانشگاه
صبح پاشدم یه لباس انتخاب کردم و پوشیدم رفتم پایین جونگ کوک داشت صبحونه میخورد
+سلام
×سلام بدو بیا صبحونه بخور دیرت میشه.
بعد صبحونه باهاش خداحافظ کردم تاکسی گرفتم و به سمت دانشگاه حرکت کرد رسید ازماشین پیاده شدم و رفتم تو اول اتاق مدیر رفتم بعد به سمت کلاس رفتم درو زدم هیچ صدایی نشنیدم یعنی کسی داخل نیست رفتم تو همه بچه ها توی کلاس بودن و صدای خندهاشون میومد منو دیدن ولی هیچ کاری نکردن رفتم سر میز با لبخند ملیحی شروع به حرف زدن کردم
+سلام من خانم کانگ سوجین هستم استادتون هستم
با اینکه شنیده بودن بازم کاری نکردن چند بار صداشون کردم ولی بازم کاری نکردن دیگه صبرم لبریز شد و دستمو محکم به میز کبوندم و داد زدم
+سساااکککتتت
یه سکوتی بدی تو کلاس افتاد
+من استاد شما هستم پس بهتره به حرفش گوش کنین و چندتا قانون تو این کلاس میزارم
یک:به حرف استادتون گوش میکنین
دو:وقتی اومدم تو سروصدا نمیکنین
سه:قبل اینکه بیام کلاس باید همتون توی کلاس باشین اگه بعد من بیاین کلاس یک زنگ اخراج میشین...
تا قانون سومی رو گفتم یکی از بچه ها بدون اینکه در بزنه وارد کلاس شد و درو پشت سرش بست صب کن ببینم این همون پسره نیست آره خودشه معلومه واقعا قلدره
بعضی از بچه ها میخندیدن
بازم دستمو رو میز کبوندم که ساکت شدن
+چرا دیر اومدی
☆باید بهت حساب پس بدم
+فک کنم منو نمیشناسی پس بهتره یه بار دیگه خودمو معرفی کنم ...من استاد شما هستم خانم کانگ سوجین..الان فهمیدی من کیم
☆تو یه استادی هستی که کسی ازت حساب نمیبره
+برو بیرون
☆هه چیگفتی؟
+برو بیرون
☆اگه نرم چیکار میکنی
+به زور میبرمت
☆تو هیچ کاری نمیتونی بکنی
+میخوای ببینی چجوری میبرمت
به این حرفم خندید رفتم بالاسرش
بلند شد و روبروم ایستاد
+بهتره بری بیرون وگرنه
☆وگرنه چی؟
+....
کلا اعصابمو خراب کرد این چرا اینطوریه؟
رفتم پیش میزم وایستادم
+خوب حالا میخوام یکی یکی خودتونو معرفی کنید
همه پاشدن خودشونو معرفی کردن و نشستن اون پسره بدون اینکه پاشه اسمشو گفت
$خوشبختم و شما چیه سوجین هستین؟
_ام من خوب
+دوستم هستن
×خوب دیگه بریم تو
_عا بلع بفرمایین
رفتیم تو سالن تهیونگ نبود
جیمین تو آشپز خونه بود منم رفتم پیشش
+اهم اهم
_عاه اومدی اینجا
+ارع تهیونگ کجاست
_تو اتاقش
+نمیخواد بیاد
_فک نکنم
+اوف
_ولش بیا بریم
+تو برو من سر بزنم میام
_باش زود بیا
رفتم تا خواستم درو باز کنم قفل شد یعنی میدونست میخوام بیام تو
+تهیونگ..منم سوجین...درو باز کن
@نمیخوام برو
+خوب باز کن ببینمت...یعنی نمیخوای منو ببینی؟
درو آروم باز کرد یه پوزخند زدمو بغلش کردم
+سلام
@سلام
+بیا بریم
@آخه
+د بیا دیگه
دستشو گرفتم و بردم پایین
+و اینم تهیونگ دوستم هستن تهیونگ اینم اریکا هست دوست جونگ کوک
@خوشبختم
$همچنین
نشستیم من بهشون گفتم که کار پیدا کردم کلی خندیدیم و فیلم دیدم و رفتیم خونه باید صبح پا میشدم تا برم دانشگاه
صبح پاشدم یه لباس انتخاب کردم و پوشیدم رفتم پایین جونگ کوک داشت صبحونه میخورد
+سلام
×سلام بدو بیا صبحونه بخور دیرت میشه.
بعد صبحونه باهاش خداحافظ کردم تاکسی گرفتم و به سمت دانشگاه حرکت کرد رسید ازماشین پیاده شدم و رفتم تو اول اتاق مدیر رفتم بعد به سمت کلاس رفتم درو زدم هیچ صدایی نشنیدم یعنی کسی داخل نیست رفتم تو همه بچه ها توی کلاس بودن و صدای خندهاشون میومد منو دیدن ولی هیچ کاری نکردن رفتم سر میز با لبخند ملیحی شروع به حرف زدن کردم
+سلام من خانم کانگ سوجین هستم استادتون هستم
با اینکه شنیده بودن بازم کاری نکردن چند بار صداشون کردم ولی بازم کاری نکردن دیگه صبرم لبریز شد و دستمو محکم به میز کبوندم و داد زدم
+سساااکککتتت
یه سکوتی بدی تو کلاس افتاد
+من استاد شما هستم پس بهتره به حرفش گوش کنین و چندتا قانون تو این کلاس میزارم
یک:به حرف استادتون گوش میکنین
دو:وقتی اومدم تو سروصدا نمیکنین
سه:قبل اینکه بیام کلاس باید همتون توی کلاس باشین اگه بعد من بیاین کلاس یک زنگ اخراج میشین...
تا قانون سومی رو گفتم یکی از بچه ها بدون اینکه در بزنه وارد کلاس شد و درو پشت سرش بست صب کن ببینم این همون پسره نیست آره خودشه معلومه واقعا قلدره
بعضی از بچه ها میخندیدن
بازم دستمو رو میز کبوندم که ساکت شدن
+چرا دیر اومدی
☆باید بهت حساب پس بدم
+فک کنم منو نمیشناسی پس بهتره یه بار دیگه خودمو معرفی کنم ...من استاد شما هستم خانم کانگ سوجین..الان فهمیدی من کیم
☆تو یه استادی هستی که کسی ازت حساب نمیبره
+برو بیرون
☆هه چیگفتی؟
+برو بیرون
☆اگه نرم چیکار میکنی
+به زور میبرمت
☆تو هیچ کاری نمیتونی بکنی
+میخوای ببینی چجوری میبرمت
به این حرفم خندید رفتم بالاسرش
بلند شد و روبروم ایستاد
+بهتره بری بیرون وگرنه
☆وگرنه چی؟
+....
کلا اعصابمو خراب کرد این چرا اینطوریه؟
رفتم پیش میزم وایستادم
+خوب حالا میخوام یکی یکی خودتونو معرفی کنید
همه پاشدن خودشونو معرفی کردن و نشستن اون پسره بدون اینکه پاشه اسمشو گفت
۳۲.۹k
۱۹ آبان ۱۴۰۰