Love without trust
پارت ۲۲(آخر)
ویو لینو
خب خب اول باید برم حلقه رو بگیرم. وایی خیلی استرس دارم اگه ردم کنه چی؟ وای وای اروم باش هیچی نمیشه.
۲ ساعت بعد
خب اینم از این ، نقشه تکمیله فقط مونده خود هان که باید برم بیارمش. وایی خیلی استرس دارمم.
بعد ۳۰ دقیقه رسیدم خونه. هان در رو برام باز کرد.
هان: لینو کجا بودی؟!
لینو: خودت میفهمی.
وارد خونه شدم.
هان: عه بگو دیگه!
لینو: میگم دیگه عه!
هان: لینو چیکار داری میکنی؟!
لینو: سنجاب کوچولو خودت چند ساعت دیگه میفهمی.
هان: هوفف باشه.
خنده ای کردم و رفتم و لباسام رو عوض کردم. وقتی برگشتم بیرون ، هان یجوری شده بود و جوابم رو نمیداد. شاید ناراحت شده بهش نگفتم...وایسا میدونم چیکار کنم.
لینو: هان....هان کوچولو....سنجابی؟
هان: هوم؟
لینو: ناراحتی؟
هان: اوهوم.
لینو: سنجابی خودت میفهمی نمیتونم الان بگم...
هان: باشه
لینو: خب میای تا اون موقع شام درست کنیم و فیلم ببینیم؟
هان: ارهههه!
لینو: کوچولو کیوت(با خنده)
هان: کوچولو نیستم!
لینو: کیوت چی؟
هان: اوم.....
لینو: خودتم قبول داری که کیوتی!
هان: هی!
لینو: باشه باشه بیا بریم.
بعد ۱ ساعت
غذا رو اماده کردیم و نشستیم پایه فیلم. باید ساعت ۱۰ بریم اونجا.
هان: لینو چرا فیلمه انقدر غمگینه؟
لینو: قشنگه که.
هان: نه همش دارن زجر میکشن.
لینو: خوب میشه باید تا اخر ببینی.
بعد ۲ ساعت
هان: واییییی چقدر خوب بود!!
لینو: اره!
هان: راستی میخواستی بهم بگی!
لینو: درسته....برو اماده شو.
هان: آماده شم؟
لینو: اره
هان: چرا؟
لینو: خودت میفهمی برو
هان: اوکی
ویو هان
چیکار میخواد بکنه؟ کجا میخوایم بریم؟ اگه ازش بپرسم دوباره همونارو جوابم میده پس بهتره بجاش برم اماده شم.
بعد ۲۰ دقیقه اماده شدم.
لینو: خب بریم.
از خونه زدیم بیرون. لینو دستم رو گرفته بود و داشت من رو یه جایی میبرد...ولی کجا؟ هر چقدر که نزدیک تر میشدیم فضا خوشگل تر و زیبا تر میشد...لینو داره من رو کجا میبره؟ واییی.
هان: چقدر اینجا خوشگله!
لینو: دوسش داری؟
هان: خیلیی.
لینو: خوبه.
همینجوری داشتیم میرفتیم که رسیدیم به یه جایه جنگل مانند که کلی تزیین شده بود! وایسا اینجارو لینو....
هان: لینو...تو...تو اینجارو..
لینو: اره...خوب شده؟ واسه تو هست.
هان: چیی؟ واسه من؟ چرا؟
کا جلوم زانوم زد و....
ادامش از زبون خود لینو تو کامنتا
ویو لینو
خب خب اول باید برم حلقه رو بگیرم. وایی خیلی استرس دارم اگه ردم کنه چی؟ وای وای اروم باش هیچی نمیشه.
۲ ساعت بعد
خب اینم از این ، نقشه تکمیله فقط مونده خود هان که باید برم بیارمش. وایی خیلی استرس دارمم.
بعد ۳۰ دقیقه رسیدم خونه. هان در رو برام باز کرد.
هان: لینو کجا بودی؟!
لینو: خودت میفهمی.
وارد خونه شدم.
هان: عه بگو دیگه!
لینو: میگم دیگه عه!
هان: لینو چیکار داری میکنی؟!
لینو: سنجاب کوچولو خودت چند ساعت دیگه میفهمی.
هان: هوفف باشه.
خنده ای کردم و رفتم و لباسام رو عوض کردم. وقتی برگشتم بیرون ، هان یجوری شده بود و جوابم رو نمیداد. شاید ناراحت شده بهش نگفتم...وایسا میدونم چیکار کنم.
لینو: هان....هان کوچولو....سنجابی؟
هان: هوم؟
لینو: ناراحتی؟
هان: اوهوم.
لینو: سنجابی خودت میفهمی نمیتونم الان بگم...
هان: باشه
لینو: خب میای تا اون موقع شام درست کنیم و فیلم ببینیم؟
هان: ارهههه!
لینو: کوچولو کیوت(با خنده)
هان: کوچولو نیستم!
لینو: کیوت چی؟
هان: اوم.....
لینو: خودتم قبول داری که کیوتی!
هان: هی!
لینو: باشه باشه بیا بریم.
بعد ۱ ساعت
غذا رو اماده کردیم و نشستیم پایه فیلم. باید ساعت ۱۰ بریم اونجا.
هان: لینو چرا فیلمه انقدر غمگینه؟
لینو: قشنگه که.
هان: نه همش دارن زجر میکشن.
لینو: خوب میشه باید تا اخر ببینی.
بعد ۲ ساعت
هان: واییییی چقدر خوب بود!!
لینو: اره!
هان: راستی میخواستی بهم بگی!
لینو: درسته....برو اماده شو.
هان: آماده شم؟
لینو: اره
هان: چرا؟
لینو: خودت میفهمی برو
هان: اوکی
ویو هان
چیکار میخواد بکنه؟ کجا میخوایم بریم؟ اگه ازش بپرسم دوباره همونارو جوابم میده پس بهتره بجاش برم اماده شم.
بعد ۲۰ دقیقه اماده شدم.
لینو: خب بریم.
از خونه زدیم بیرون. لینو دستم رو گرفته بود و داشت من رو یه جایی میبرد...ولی کجا؟ هر چقدر که نزدیک تر میشدیم فضا خوشگل تر و زیبا تر میشد...لینو داره من رو کجا میبره؟ واییی.
هان: چقدر اینجا خوشگله!
لینو: دوسش داری؟
هان: خیلیی.
لینو: خوبه.
همینجوری داشتیم میرفتیم که رسیدیم به یه جایه جنگل مانند که کلی تزیین شده بود! وایسا اینجارو لینو....
هان: لینو...تو...تو اینجارو..
لینو: اره...خوب شده؟ واسه تو هست.
هان: چیی؟ واسه من؟ چرا؟
کا جلوم زانوم زد و....
ادامش از زبون خود لینو تو کامنتا
۴۰.۵k
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.