وانشت (عشق یک طرفه)
ا/ت ویو:
خب حق داره عصبی باشه محموله هاشون رو دزدیدم و باهاش اینشکلی حرف زدم حق داره...
رسیدیم عمارت
جونگکوک:پیاده شو
پیاده شدم رفتیم داخل عمارت هنوز هیچ چیزش تغییر نکرده بود تو همین فکر بودم که یکی بغلم کرد
اون...اون جوما بود چقدر دلم براش تنگ شده...
متقابلا بغلش کردم که بیانگر احساس دلتنگیم بود...
اجوما:دخترم نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود عمارت بدون تو صفایی نداشت...
ا/ت:منم همینطور اجوما خیلی دلم براتون تنگ شده بود
اجوما:دخترم برو تو اتاقت لباست رو عوض کن بیا
ا/ت:اتاق؟هنوز اتاقم ایجاست؟
اجوما:اره دخترم برو بالا لباست رو عوض کن بیا پیایین
جونگکوک:اره خب با این لباسی که پوشیده قطعا باید لباس عوض کنه
یه نگاه به لباسم انداختم خیلی باز و کوتاه بود به روم نیاوردم و رفتم بالا هیچ چیز هنوز تغییر نکرده بود همون اتاق همون دیزاین چثدر دلم واسه اینجا تنگ شده بود...
لباسام رو عوض کردم و رفتم پایین دیدم نامجون و کوک رو مبل نشستن و منتظرم هستن...
با دیدن نامجون اشکی تو چشام جمع شد و بوی خون دایان هنوز توی این عمارت بود...
خب حق داره عصبی باشه محموله هاشون رو دزدیدم و باهاش اینشکلی حرف زدم حق داره...
رسیدیم عمارت
جونگکوک:پیاده شو
پیاده شدم رفتیم داخل عمارت هنوز هیچ چیزش تغییر نکرده بود تو همین فکر بودم که یکی بغلم کرد
اون...اون جوما بود چقدر دلم براش تنگ شده...
متقابلا بغلش کردم که بیانگر احساس دلتنگیم بود...
اجوما:دخترم نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود عمارت بدون تو صفایی نداشت...
ا/ت:منم همینطور اجوما خیلی دلم براتون تنگ شده بود
اجوما:دخترم برو تو اتاقت لباست رو عوض کن بیا
ا/ت:اتاق؟هنوز اتاقم ایجاست؟
اجوما:اره دخترم برو بالا لباست رو عوض کن بیا پیایین
جونگکوک:اره خب با این لباسی که پوشیده قطعا باید لباس عوض کنه
یه نگاه به لباسم انداختم خیلی باز و کوتاه بود به روم نیاوردم و رفتم بالا هیچ چیز هنوز تغییر نکرده بود همون اتاق همون دیزاین چثدر دلم واسه اینجا تنگ شده بود...
لباسام رو عوض کردم و رفتم پایین دیدم نامجون و کوک رو مبل نشستن و منتظرم هستن...
با دیدن نامجون اشکی تو چشام جمع شد و بوی خون دایان هنوز توی این عمارت بود...
۲.۳k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.