پارت دوم : بیمارستان
# گوجو دیگه داری میری رو اعصاب من ...
# مدیر یاگا اون خونه متروکه کشته هم داده ؟
@ داده ۵ تا بچه مردن
# پس باید هر چه زود تر دست به کار شد
× درسته
# ما فعلا میریم
× تو رانندگی کن من حوصله ندارم
# باشه .... * ترافیک خیلی زیادی بود گوجو صندلی عقب ماشین دراز کشیده بود و داشت با موبایلش ور میرفت *
× ترافیکه ؟
# اره ترافیکه
× اوه چه بد ...
# اها بلاخره ترافیک باز شد
× خوبه
# * بعد از یک ربع به خونه متروکه رسیدیم بوش داشت خفم میکرد ... حالت تهوع داشتم از بوش .. درسته من و گوجو خیلی قوی هستیم ولی هنوز به حد اخرمون نرسیدیم *
# گوجو اگه مردم بدون که رفتارات واقعا رو مخم بود
× * پوزخند * اینو که ۲۰۰ ساله میدونم یه حرف تازه بزن
# برو عمتو مسخره کن
# من رفتم طبقه بالا گوجو هم طبقه پایین بود که به نفرين رو دیدم در حال خوردن سر بچه بود ... *
# بهتره از جات تکون نخوری وگرنه خیلی بد میبینی
کی .... کی ..... قرا..ره ... بد...ببینه....؟
# چی میگی نمیفهمم
کی .. ک.. ____
# خیلی داری زر میزنی اسکل
# هر سه تا درجه ویژه ها طبقه بالا بودن
# اوه نه دیگه سه تا با هم برام زیادیه
# دیروز لباسام رو عوض کردم امروز هم باید دوباره لباسام رو عوض کنم
تو... زن ... خوشمزه.... ای ... هست...ی
# من خوشمزه ام ؟ .. تا حالا خودمو امتحان نکردم .. اطلاعی ندارم
زبونت... هم .... درازه ... زن ... ناچیز ....
# کاتانامو در آوردم با یه حرکت سر یکیشون رو از تنش جدا کردم و بدنش رو تیکه تیکه کردم
# بعدی کیه ؟
تو ... تو ... یه .... جادوگر ... جوجوتسو.... هست....ی ؟
# تازه فهمیدی احمق
# خون قرمز رنگ اون نفرين روی کل بدنم ریخته بود کل لباسم خونی بود و ازم خون میچکید *
تو .. تو .... برادر ... منو ... کشتی .... منم ... تو ... رو ... میخور..م
# راحت باش ولی اول حرفی که میزنی رو تو دهنت مزه کن بعد به زبون بیا____
# درد رو خیلی راحت تو بدنم حس میکردم
# اون نفرين ها چهار تا بودن ... دست یکی از نفرين ها رو تو بدنم دیدم ... درد وحشتناکی داشت با تمام وجودم داد زدم و دستش رو بریدم و به اندازه ۶ متر از اون نفرين فاصله گرفتم
# اههههههههههههههههههههههههه( داد زد )
# از جام بلند شدم.... درد دیگه داشت منو از پا در میآورد
# متوجه شدم من تو قلمرو اون نفرين بودم ... دیگه توان نداشتم درد داشت کلافم میکرد
# ولی روی پاهام وایستادم ... با اینکه درد داشت دیوونم میکرد ولی تو ۱ حرکت همه ی اون نفرين ها رو تیکه تیکه کردم قلمرو شکست و تنها چیزی که یادمه قیافه نگران گوجو بود *
× اومهههههههههههههه... اومه .. اومه .. چشمات رو باز کن خواهش میکنم ترکم نکن . خواهش میکنم اومه * با گریه همه اینا رو گفت *
برش زمانی بیمارستان ****
# مدیر یاگا اون خونه متروکه کشته هم داده ؟
@ داده ۵ تا بچه مردن
# پس باید هر چه زود تر دست به کار شد
× درسته
# ما فعلا میریم
× تو رانندگی کن من حوصله ندارم
# باشه .... * ترافیک خیلی زیادی بود گوجو صندلی عقب ماشین دراز کشیده بود و داشت با موبایلش ور میرفت *
× ترافیکه ؟
# اره ترافیکه
× اوه چه بد ...
# اها بلاخره ترافیک باز شد
× خوبه
# * بعد از یک ربع به خونه متروکه رسیدیم بوش داشت خفم میکرد ... حالت تهوع داشتم از بوش .. درسته من و گوجو خیلی قوی هستیم ولی هنوز به حد اخرمون نرسیدیم *
# گوجو اگه مردم بدون که رفتارات واقعا رو مخم بود
× * پوزخند * اینو که ۲۰۰ ساله میدونم یه حرف تازه بزن
# برو عمتو مسخره کن
# من رفتم طبقه بالا گوجو هم طبقه پایین بود که به نفرين رو دیدم در حال خوردن سر بچه بود ... *
# بهتره از جات تکون نخوری وگرنه خیلی بد میبینی
کی .... کی ..... قرا..ره ... بد...ببینه....؟
# چی میگی نمیفهمم
کی .. ک.. ____
# خیلی داری زر میزنی اسکل
# هر سه تا درجه ویژه ها طبقه بالا بودن
# اوه نه دیگه سه تا با هم برام زیادیه
# دیروز لباسام رو عوض کردم امروز هم باید دوباره لباسام رو عوض کنم
تو... زن ... خوشمزه.... ای ... هست...ی
# من خوشمزه ام ؟ .. تا حالا خودمو امتحان نکردم .. اطلاعی ندارم
زبونت... هم .... درازه ... زن ... ناچیز ....
# کاتانامو در آوردم با یه حرکت سر یکیشون رو از تنش جدا کردم و بدنش رو تیکه تیکه کردم
# بعدی کیه ؟
تو ... تو ... یه .... جادوگر ... جوجوتسو.... هست....ی ؟
# تازه فهمیدی احمق
# خون قرمز رنگ اون نفرين روی کل بدنم ریخته بود کل لباسم خونی بود و ازم خون میچکید *
تو .. تو .... برادر ... منو ... کشتی .... منم ... تو ... رو ... میخور..م
# راحت باش ولی اول حرفی که میزنی رو تو دهنت مزه کن بعد به زبون بیا____
# درد رو خیلی راحت تو بدنم حس میکردم
# اون نفرين ها چهار تا بودن ... دست یکی از نفرين ها رو تو بدنم دیدم ... درد وحشتناکی داشت با تمام وجودم داد زدم و دستش رو بریدم و به اندازه ۶ متر از اون نفرين فاصله گرفتم
# اههههههههههههههههههههههههه( داد زد )
# از جام بلند شدم.... درد دیگه داشت منو از پا در میآورد
# متوجه شدم من تو قلمرو اون نفرين بودم ... دیگه توان نداشتم درد داشت کلافم میکرد
# ولی روی پاهام وایستادم ... با اینکه درد داشت دیوونم میکرد ولی تو ۱ حرکت همه ی اون نفرين ها رو تیکه تیکه کردم قلمرو شکست و تنها چیزی که یادمه قیافه نگران گوجو بود *
× اومهههههههههههههه... اومه .. اومه .. چشمات رو باز کن خواهش میکنم ترکم نکن . خواهش میکنم اومه * با گریه همه اینا رو گفت *
برش زمانی بیمارستان ****
۱.۱k
۲۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.