𝒑𝒂𝒓𝒕63
𝒑𝒂𝒓𝒕63
تنها کاری که اون لحظه به ذهنم رسید عربده کشیدن و خبر دادن به ا/ت بود
ته: (بلند بلند میگفتم) ها ها منظورم این بود اتاقه .. ا/تتتتتتت مامان و بابا اومدنننننننننننننننننننننن
((ا/ت))
وقتی صداشو شنیدم دهنم از تعجب باز موند
لعنتی الان چیکار کنمممم
دستامو تو موهام فرو برده بودمو مثل دیوونه ها دور خودم میچرخیدم
در اتاق باز شد و اول لونای فوضول اومد تو چشماش همش میچرخید منتظر یه سوتی بود که پیدا کرد
رد چشماشو دنبال کردم که به سوتینم رو زمین رسیدم
هینی کشیدمو با پام شوتش کردم زیر تخت که همون موقع مامانم اونم
+عااااا مامااان جووووووووووون (داد میزد )
لونا: ببینیم دیسکویی چیزی رفتین که مشکل شنوایی پیدا کردین ؟ کر شدیم بابا
مامان ا/ت: دخترم گوشیت چرا خاموشه
+راستش .... دست یکی از دوستامه
مامان ا/ت : کدوم دوستت ؟ خب اصلا ولش کن ببینم تو اتاق تهیونگ چیکار میکنی؟ بهت گفتم تو اتاق لونا بمون
+من تو اتاق لونا بودممممم
لونا دویید سمت اتاقش و بعد بلند بلند گفت
لونا: ا/ت میتونستی حداقل از لباسام استفاده کنیییییی :)))
+لونا خفت میکنم
مامان ا/ت: چی ؟
+هیچی هیچی بیا بریم بریم این یوی ادکلن ته اذیتم میکنه چجوری تو این اتاق شبو صبح میکنه اخه........................(و هزار جور دروغ دیگه )
بابای ا/ت: ا/ت فقط دو دقیقه ساکت شو بابا :|
مامان ا/ت : بچم هر وقت هیجان زده میشه زبونش دیگه دست خودش نیست
از اونور صدای دعوای عمو و تهیونگو شنیدیم
باباش: حرف نشنومممم ... به چه اجازه ای شرکتو رها کردی
ته: بابا اول گوش کن
باباش: وقتی این مسئولیتو بهت دادم خواستم دیگه حرف نشنوم الان چیرو گوش کنم ... گفتم جیمین بچست ... سنی بزرگه ولی عقلی همون پسر بچه ۱۵ ، ۱۶ سالست که جز عیاشی و ولگردی کاری بلد نیست .... دیدم تو جنم داری وپشتکار .... گفتم نه اهل دوده و نه الکل .... نه دختر بازه و نه سست عنصر ..... برخلاف حرف دآست و اشنا گفتم پسر کوچیکم لیاقت این پست و مقامو داره .... من تورو رئیسسسسسس اونجا کرده بودم تهیونگ و تو خرابش کردی
ته: (با بغض) خودم درستش میکنم
باباش: تموم شد .... مدیریت شرکتو به جیمین میسپرم
فقط سکوت کرد
اینا همش تقصیر منه
بخاطر من تهیونگ قید همه چیزشو زد .....
+ع...عمو ...
باباش: لطفا دخالت نکن دخترم... تو هنوزم منشی همون شرکتی ... شرکت بدون تو کارش لنگ مونده
تهیونگ با چشم اشاره کرد که ادامه ندم
تنها کاری که اون لحظه به ذهنم رسید عربده کشیدن و خبر دادن به ا/ت بود
ته: (بلند بلند میگفتم) ها ها منظورم این بود اتاقه .. ا/تتتتتتت مامان و بابا اومدنننننننننننننننننننننن
((ا/ت))
وقتی صداشو شنیدم دهنم از تعجب باز موند
لعنتی الان چیکار کنمممم
دستامو تو موهام فرو برده بودمو مثل دیوونه ها دور خودم میچرخیدم
در اتاق باز شد و اول لونای فوضول اومد تو چشماش همش میچرخید منتظر یه سوتی بود که پیدا کرد
رد چشماشو دنبال کردم که به سوتینم رو زمین رسیدم
هینی کشیدمو با پام شوتش کردم زیر تخت که همون موقع مامانم اونم
+عااااا مامااان جووووووووووون (داد میزد )
لونا: ببینیم دیسکویی چیزی رفتین که مشکل شنوایی پیدا کردین ؟ کر شدیم بابا
مامان ا/ت: دخترم گوشیت چرا خاموشه
+راستش .... دست یکی از دوستامه
مامان ا/ت : کدوم دوستت ؟ خب اصلا ولش کن ببینم تو اتاق تهیونگ چیکار میکنی؟ بهت گفتم تو اتاق لونا بمون
+من تو اتاق لونا بودممممم
لونا دویید سمت اتاقش و بعد بلند بلند گفت
لونا: ا/ت میتونستی حداقل از لباسام استفاده کنیییییی :)))
+لونا خفت میکنم
مامان ا/ت: چی ؟
+هیچی هیچی بیا بریم بریم این یوی ادکلن ته اذیتم میکنه چجوری تو این اتاق شبو صبح میکنه اخه........................(و هزار جور دروغ دیگه )
بابای ا/ت: ا/ت فقط دو دقیقه ساکت شو بابا :|
مامان ا/ت : بچم هر وقت هیجان زده میشه زبونش دیگه دست خودش نیست
از اونور صدای دعوای عمو و تهیونگو شنیدیم
باباش: حرف نشنومممم ... به چه اجازه ای شرکتو رها کردی
ته: بابا اول گوش کن
باباش: وقتی این مسئولیتو بهت دادم خواستم دیگه حرف نشنوم الان چیرو گوش کنم ... گفتم جیمین بچست ... سنی بزرگه ولی عقلی همون پسر بچه ۱۵ ، ۱۶ سالست که جز عیاشی و ولگردی کاری بلد نیست .... دیدم تو جنم داری وپشتکار .... گفتم نه اهل دوده و نه الکل .... نه دختر بازه و نه سست عنصر ..... برخلاف حرف دآست و اشنا گفتم پسر کوچیکم لیاقت این پست و مقامو داره .... من تورو رئیسسسسسس اونجا کرده بودم تهیونگ و تو خرابش کردی
ته: (با بغض) خودم درستش میکنم
باباش: تموم شد .... مدیریت شرکتو به جیمین میسپرم
فقط سکوت کرد
اینا همش تقصیر منه
بخاطر من تهیونگ قید همه چیزشو زد .....
+ع...عمو ...
باباش: لطفا دخالت نکن دخترم... تو هنوزم منشی همون شرکتی ... شرکت بدون تو کارش لنگ مونده
تهیونگ با چشم اشاره کرد که ادامه ندم
۴.۱k
۳۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.