پارت ۴۸
پارت ۴۸
خوشبختانه هوای دیروز باعث نشد که النا سرما بخوره . وقتی بارون بند اومد ، با النا از اون جنگل کاملا خارج شدین و رفتین بیرون . وقتی به جاده رسیدین و خواستی که یه ماشین بگیرین و برین خونه ، النا مخالفت کرد و گفت که پیاده برین . باهاش موافقت کردی چون لباساتون نسبتا خشک شده بود و سرمای هوا هم زیاد نبود
وقتی رسیدین خونه ، بعد از اینکه لباساتون رو عوض کردین و النا شام سفارش داد ، غذا خوردین و بلافاصله هردوتاتون رفتین تا بخوابین . برای همین امروز زودتر بیدار شده بودی و حوصله ات حسابی سر رفته بود و کسل بودی
+ شاید اگه برم بیرون یکم بهتر باشه
رفتی تا لباس بپوشی . الان اوایل ماه آوریل بود و مطمئن بودی که بارندگی ای در کار نیست برای همین یه شلوار لی و پیراهن سبز پوشیدی و بعد از تغییرات همیشگی چهره ات و برداشتن کلید و یکم پول ، رفتی بیرون
درخت های سرسبز ، بوی گل های بهاری ، آفتاب ساعت ۹ صبح و باد ملایمی که میومد ، بهت حس خوبی داد
چندین دقیقه توی پیاده رو قدم میزدی که به یک پارک رسیدی و تصمیم گرفتی بری و یکم اونجا باشی . روی یه نیمکت نزدیک زمین بازی نشستی و به بچه ها نگاه کردی . همه شون درحال خندیدن و بازی کردن بودن و انگار از این جهان جدا شده بودن و توی دنیای خودشون بودن .
یاد روزایی افتادی که به درخواست رایان با سولینا میرفتین
پارک . رایان همیشه عاشق تاب و سرسره های طولانی بود و چندتا دوست موقع بازی کردنش پیدا می کرد . همیشه با خندیدن هاش موقع بازی انرژی می گرفتی . چقدر اون روزها و خاطرات الان دور به نظر می رسن...
نمیدونستی چرا بعد از این چندسال هنوزم نتونستی اونارو فراموش کنی ولی الان واقعا توانایی فکر کردن بهشون رو نداشتی . بلند شدی و از پارک خارج شدی که یه کافه دیدی
دوتا در شیشه ای داشت و پایین تابلوی چوبیش ، گل و گیاه بود . رفتی داخل و روی صندلی ای که سه تا میز با در ورودی فاصله داشت نشستی . چند ثانیه بعد گارسون اومد . از توی منو چای میوه ای و کیک وانیلی سفارش دادی و منتظر رسیدن سفارشت موندی
کافه میزهای قهوه ای روشن و صندلی های چوبی سفید داشت که بعضی میزها ۴ نفره ، ۶ نفره و بعضیای دیگه مثل همینی که تو پشتش نشسته بودی ، ۲ نفره بودن
دیوارها آجری و زمین پارکت خاکستری داشت . کافه با نورهای سفید که از لامپ های سفید روی سقف که با نوارهای دورش تزئین شده بود میومد، روشن شده بود
روی میز پیشخوان و کنار پنجره های بزرگ گل و گیاه های قشنگی گذاشته شده بود و همه اینها باعث شده بود اینجا بهت احساس آرامش خاصی بده
+ شاید بهتر باشه گاهی اوقات بیام اینجا
با شنیدن صدای باز شدن در ، ناخودآگاه سرت رو بالا بردی که از تعجب خشکت زد
یکم دیگه پارت ۴۹ رو هم میذارم
خوشبختانه هوای دیروز باعث نشد که النا سرما بخوره . وقتی بارون بند اومد ، با النا از اون جنگل کاملا خارج شدین و رفتین بیرون . وقتی به جاده رسیدین و خواستی که یه ماشین بگیرین و برین خونه ، النا مخالفت کرد و گفت که پیاده برین . باهاش موافقت کردی چون لباساتون نسبتا خشک شده بود و سرمای هوا هم زیاد نبود
وقتی رسیدین خونه ، بعد از اینکه لباساتون رو عوض کردین و النا شام سفارش داد ، غذا خوردین و بلافاصله هردوتاتون رفتین تا بخوابین . برای همین امروز زودتر بیدار شده بودی و حوصله ات حسابی سر رفته بود و کسل بودی
+ شاید اگه برم بیرون یکم بهتر باشه
رفتی تا لباس بپوشی . الان اوایل ماه آوریل بود و مطمئن بودی که بارندگی ای در کار نیست برای همین یه شلوار لی و پیراهن سبز پوشیدی و بعد از تغییرات همیشگی چهره ات و برداشتن کلید و یکم پول ، رفتی بیرون
درخت های سرسبز ، بوی گل های بهاری ، آفتاب ساعت ۹ صبح و باد ملایمی که میومد ، بهت حس خوبی داد
چندین دقیقه توی پیاده رو قدم میزدی که به یک پارک رسیدی و تصمیم گرفتی بری و یکم اونجا باشی . روی یه نیمکت نزدیک زمین بازی نشستی و به بچه ها نگاه کردی . همه شون درحال خندیدن و بازی کردن بودن و انگار از این جهان جدا شده بودن و توی دنیای خودشون بودن .
یاد روزایی افتادی که به درخواست رایان با سولینا میرفتین
پارک . رایان همیشه عاشق تاب و سرسره های طولانی بود و چندتا دوست موقع بازی کردنش پیدا می کرد . همیشه با خندیدن هاش موقع بازی انرژی می گرفتی . چقدر اون روزها و خاطرات الان دور به نظر می رسن...
نمیدونستی چرا بعد از این چندسال هنوزم نتونستی اونارو فراموش کنی ولی الان واقعا توانایی فکر کردن بهشون رو نداشتی . بلند شدی و از پارک خارج شدی که یه کافه دیدی
دوتا در شیشه ای داشت و پایین تابلوی چوبیش ، گل و گیاه بود . رفتی داخل و روی صندلی ای که سه تا میز با در ورودی فاصله داشت نشستی . چند ثانیه بعد گارسون اومد . از توی منو چای میوه ای و کیک وانیلی سفارش دادی و منتظر رسیدن سفارشت موندی
کافه میزهای قهوه ای روشن و صندلی های چوبی سفید داشت که بعضی میزها ۴ نفره ، ۶ نفره و بعضیای دیگه مثل همینی که تو پشتش نشسته بودی ، ۲ نفره بودن
دیوارها آجری و زمین پارکت خاکستری داشت . کافه با نورهای سفید که از لامپ های سفید روی سقف که با نوارهای دورش تزئین شده بود میومد، روشن شده بود
روی میز پیشخوان و کنار پنجره های بزرگ گل و گیاه های قشنگی گذاشته شده بود و همه اینها باعث شده بود اینجا بهت احساس آرامش خاصی بده
+ شاید بهتر باشه گاهی اوقات بیام اینجا
با شنیدن صدای باز شدن در ، ناخودآگاه سرت رو بالا بردی که از تعجب خشکت زد
یکم دیگه پارت ۴۹ رو هم میذارم
۷.۱k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.