فیک وقتی دخترشی اما همیشه بین تو و برادرت فرق میذاشت
Part 5
ات ویو:از پشت در همهی این ها رو میشنیدم و با هر حرفی که بابا میزد بیشتر و بیشتر قلبم میشکست و متوجه ارزشم میشدم...راستش انگاری هیچ ارزشی ندارم...ولی حالا اشکال نداره....بزار هر چی میخوان بهم بگن....به زودی از شرم خلاص میشن و من دیگه تو خونه ی خودم زندگی میکنم.....با پول هایی که جمع کرده بودم یه خونه ی کوچولو و نقلی هم برا خودم اجاره کردم که اجاره کردنش خیلی هم راحت نبود..پیدا کردن وسایل هم زیاد راحت نبود اما تونستم چیزای ضروری رو برای خودم بخرم.....خلاصه که منتظر یه فرصتم که از این جا بزنم بیرون...امروز عصر که نمیتونم ولی امیدوارم برای فردا بتونم یه بهونه ای پیدا کنم که از این جا برم...راستش از ۱۱ سالگی کار کردم و به کسی چیزی نگفتم و به مامان و بابام میگفتم که کتابخونه میرم که یکم درس بخونم اونا هم قبول میکردن در صورتی که تو کافه ها داشتم کار پاره وقت میکردم...با مرور اینا لبخند تلخی رو لبام نقش بست اما من مطمئنم که میتونم بالاخره یه روز خوشبختی و شادی واقعی رو احساس میکنم....امروز عصر قراره دوستای بابا بیان خونه البته من عمو صداشون میکنم و میشه گفت با هم راحتیم اما نه خیلی زیاد در حد دو تا دوست عادی....رفتم روی تختم که یکم دراز بکشم اما گذر زمان رو متوجه نشدم طوری که تنها چیزی که شنیدم قفل شدن درم توسط یکی که مطمئنم بابا بوده و چند دقیقه بعد صدای خوش و بش عمو هام رو شنیدم.احتمالا بابد تو اتاقم باشم تا آخر مهمونی
(حال پذیرایی)
شوگا:سلام خوش اومدین بچه ها بیایین بشینین
اعضا:اوهوم ممنون
شوگا:اوا بچه ها رو آوردین بقیه نیومدن؟؟
جیمین:هیونگ امروز قرار بود ما بیاییم اینجا بعد خانوما برن خرید...یادت رفته بود؟؟
شوگا:آاااا آره انگار
میونگ:خب من فعلا میرم با اجازه
لوکا:سلام عمو
تهیونگ:سلام لوکا چطوری؟؟ خواهرت ات کو؟
لوکا:نمیدونم فکر کنم بابا بدونه
و نگاه همه به شوگا میوفته
شوگا:ات بالا کار داشت گفتش ازتون معذرت خواهی کنم و بگه که نمیتونه بیاد پایین
جیهوپ:حالا نمیشه یه بریم ببینیمش آخرین باری که دیدمش دو هفته ی پیش بوده
شوگا:خب باشه
جین:شوگا نکنه زندانیش کردی؟
شوگا:نه فقط در اتاق رو روش قفل کردم
اعضا:😐🙄
جین:خب این همین زندونی کردنه دیگه
نامجون:کلید رو بده یه سر بهش بزنیم میاییم
شوگا:نمیخواد خودم باز میکنم
جونگکوک:خب چرا نمیزاری بیاد بیرون؟چرا زندانیش کردی؟
شوگا:.....
ات ویو:از پشت در همهی این ها رو میشنیدم و با هر حرفی که بابا میزد بیشتر و بیشتر قلبم میشکست و متوجه ارزشم میشدم...راستش انگاری هیچ ارزشی ندارم...ولی حالا اشکال نداره....بزار هر چی میخوان بهم بگن....به زودی از شرم خلاص میشن و من دیگه تو خونه ی خودم زندگی میکنم.....با پول هایی که جمع کرده بودم یه خونه ی کوچولو و نقلی هم برا خودم اجاره کردم که اجاره کردنش خیلی هم راحت نبود..پیدا کردن وسایل هم زیاد راحت نبود اما تونستم چیزای ضروری رو برای خودم بخرم.....خلاصه که منتظر یه فرصتم که از این جا بزنم بیرون...امروز عصر که نمیتونم ولی امیدوارم برای فردا بتونم یه بهونه ای پیدا کنم که از این جا برم...راستش از ۱۱ سالگی کار کردم و به کسی چیزی نگفتم و به مامان و بابام میگفتم که کتابخونه میرم که یکم درس بخونم اونا هم قبول میکردن در صورتی که تو کافه ها داشتم کار پاره وقت میکردم...با مرور اینا لبخند تلخی رو لبام نقش بست اما من مطمئنم که میتونم بالاخره یه روز خوشبختی و شادی واقعی رو احساس میکنم....امروز عصر قراره دوستای بابا بیان خونه البته من عمو صداشون میکنم و میشه گفت با هم راحتیم اما نه خیلی زیاد در حد دو تا دوست عادی....رفتم روی تختم که یکم دراز بکشم اما گذر زمان رو متوجه نشدم طوری که تنها چیزی که شنیدم قفل شدن درم توسط یکی که مطمئنم بابا بوده و چند دقیقه بعد صدای خوش و بش عمو هام رو شنیدم.احتمالا بابد تو اتاقم باشم تا آخر مهمونی
(حال پذیرایی)
شوگا:سلام خوش اومدین بچه ها بیایین بشینین
اعضا:اوهوم ممنون
شوگا:اوا بچه ها رو آوردین بقیه نیومدن؟؟
جیمین:هیونگ امروز قرار بود ما بیاییم اینجا بعد خانوما برن خرید...یادت رفته بود؟؟
شوگا:آاااا آره انگار
میونگ:خب من فعلا میرم با اجازه
لوکا:سلام عمو
تهیونگ:سلام لوکا چطوری؟؟ خواهرت ات کو؟
لوکا:نمیدونم فکر کنم بابا بدونه
و نگاه همه به شوگا میوفته
شوگا:ات بالا کار داشت گفتش ازتون معذرت خواهی کنم و بگه که نمیتونه بیاد پایین
جیهوپ:حالا نمیشه یه بریم ببینیمش آخرین باری که دیدمش دو هفته ی پیش بوده
شوگا:خب باشه
جین:شوگا نکنه زندانیش کردی؟
شوگا:نه فقط در اتاق رو روش قفل کردم
اعضا:😐🙄
جین:خب این همین زندونی کردنه دیگه
نامجون:کلید رو بده یه سر بهش بزنیم میاییم
شوگا:نمیخواد خودم باز میکنم
جونگکوک:خب چرا نمیزاری بیاد بیرون؟چرا زندانیش کردی؟
شوگا:.....
۱۴.۶k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.