پارت بیست و نه رمان love is still beautiful
پارت بیست و نه رمان love is still beautiful
ویکی:همیشه یکی از ارزو هام این بوده که داور بشم
من:ارزوت تو حلق جیمین😐 جیمین:چرا از من مایه میزاری؟ من:زدی پاشو ناقص کردی خو حقته😛 جیمین:مرسی واقعا من:خواهش وظیفه اس (جونگهیون)اوه اینا رقابت گذاشتن یکی داشت خیره نگاهم میکرد اعصابم به گآ رفت این چرا منو نگاه میکنه سریع سرمو برگردوندم طرفش با هول سرشو چرخوند اومد سمتم کوکی:سلام امم خوبی؟ جونگی:ممنون خوبم کاری داری؟ کوکی:اه راجب اون پیشنهادم توی جرعت و حقیقت خب راجبش فکر کردی؟ جونگی:کدوم؟ کوکی:یه روز کامل دوست دخترم بشی
جونگی:اوه خب من نظری ندارم کوکی:میشه زود تر بهم بگی؟ جونگی:چه فرقی داره برات؟ کوکی:میخوام بدونم جونگی:باشه قبول بهم بگو کی باید شروع کنیم؟ کوکی:خب از فردا
جونگی:فردا؟ کوکی:اره جونگی:باشه از فردا ساعته؟ کوکی:صبح دم در کمپانی میام بیا اینجا جونگی:وای خونه ی من تا کمپانی خیلی دوره کوکی:خوب ادرس خونه ی خودتو بده جونگی:خوب اینجاست...(لیان)ببینم اینا چرا همش میخوان دعوا کنن اخه؟ نگاهم رفت رو شوگا داشت خیره منو نگاه میکرد یاد اون روز افتادم اون بوسه واییی حس کردم صورتم قرمز شد سرمو تو دستام قایم کردم اومد سمتم سرمو اورد بالا ابروشو داد بالا متعجب نگاهم کرد شوگا:خسته نشدی انقدر از دست من فرار کردی؟ . شت فهمید لیان:فرار؟ من کی فرار کردم؟ شوگا:عه؟ پس الان چی هی داشتم سعی میکردم بیام پیشت هی ازم فرار میکردی میرفتی پیش امیلی و ویکی لیان:من دلیلی نمیبینم بخوام با تو حرف بزنم دلیلی برای فرار هم نمیبینم اوکی! شوگا:پس دلیل حرف نزدنت با من چیه لیان؟ لیان:هیچی حرفی ندارم باهات . دستمو کشید بردم سمت اتاق تمرین این منو چیکار داره؟ شوگا:نگفتی پسره هم دوست داره؟تو هم عاشقشی دیگه نه؟ لیان:اره اونم دوسم داره اصلا نمیدونم به تو چه ربطی داره؟. ساکت شد هیچی نگفت فقط نگاهم کرد با حرص اومد سمتم کوبوندم تو دیوار لبشو محکم گذاشت رو گردنم متعجب فقط نگاهش میکردم حتی حرف هم نمیتونستم بزنم از شدت شوک همونطور گردنمو میبوسید میرفت پایین تر زبونشو کشید رو گردنم لرزیدم داره چیکار میکنه؟هلش دادم دویدم سمت در رفتم بیرون
پ ن:لیان دیوث تر از من تا حالا دیدی؟ به قول خودت از دیوث رد کردم
ویکی:همیشه یکی از ارزو هام این بوده که داور بشم
من:ارزوت تو حلق جیمین😐 جیمین:چرا از من مایه میزاری؟ من:زدی پاشو ناقص کردی خو حقته😛 جیمین:مرسی واقعا من:خواهش وظیفه اس (جونگهیون)اوه اینا رقابت گذاشتن یکی داشت خیره نگاهم میکرد اعصابم به گآ رفت این چرا منو نگاه میکنه سریع سرمو برگردوندم طرفش با هول سرشو چرخوند اومد سمتم کوکی:سلام امم خوبی؟ جونگی:ممنون خوبم کاری داری؟ کوکی:اه راجب اون پیشنهادم توی جرعت و حقیقت خب راجبش فکر کردی؟ جونگی:کدوم؟ کوکی:یه روز کامل دوست دخترم بشی
جونگی:اوه خب من نظری ندارم کوکی:میشه زود تر بهم بگی؟ جونگی:چه فرقی داره برات؟ کوکی:میخوام بدونم جونگی:باشه قبول بهم بگو کی باید شروع کنیم؟ کوکی:خب از فردا
جونگی:فردا؟ کوکی:اره جونگی:باشه از فردا ساعته؟ کوکی:صبح دم در کمپانی میام بیا اینجا جونگی:وای خونه ی من تا کمپانی خیلی دوره کوکی:خوب ادرس خونه ی خودتو بده جونگی:خوب اینجاست...(لیان)ببینم اینا چرا همش میخوان دعوا کنن اخه؟ نگاهم رفت رو شوگا داشت خیره منو نگاه میکرد یاد اون روز افتادم اون بوسه واییی حس کردم صورتم قرمز شد سرمو تو دستام قایم کردم اومد سمتم سرمو اورد بالا ابروشو داد بالا متعجب نگاهم کرد شوگا:خسته نشدی انقدر از دست من فرار کردی؟ . شت فهمید لیان:فرار؟ من کی فرار کردم؟ شوگا:عه؟ پس الان چی هی داشتم سعی میکردم بیام پیشت هی ازم فرار میکردی میرفتی پیش امیلی و ویکی لیان:من دلیلی نمیبینم بخوام با تو حرف بزنم دلیلی برای فرار هم نمیبینم اوکی! شوگا:پس دلیل حرف نزدنت با من چیه لیان؟ لیان:هیچی حرفی ندارم باهات . دستمو کشید بردم سمت اتاق تمرین این منو چیکار داره؟ شوگا:نگفتی پسره هم دوست داره؟تو هم عاشقشی دیگه نه؟ لیان:اره اونم دوسم داره اصلا نمیدونم به تو چه ربطی داره؟. ساکت شد هیچی نگفت فقط نگاهم کرد با حرص اومد سمتم کوبوندم تو دیوار لبشو محکم گذاشت رو گردنم متعجب فقط نگاهش میکردم حتی حرف هم نمیتونستم بزنم از شدت شوک همونطور گردنمو میبوسید میرفت پایین تر زبونشو کشید رو گردنم لرزیدم داره چیکار میکنه؟هلش دادم دویدم سمت در رفتم بیرون
پ ن:لیان دیوث تر از من تا حالا دیدی؟ به قول خودت از دیوث رد کردم
۸.۷k
۲۳ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۷۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.