عشق درسایه سلطنت پارت 179
همون روز تهیونگ برای رسیدگی به کارهاش از اتاق زد بیرون
فک میکردم حداقل یه روز رو استراحت میکنه ولی نکرد و سرسختانه دنبال مجرم قضیه من میگشت..
از حقوق همه خدمتکا را کم کرده بود و مدام دستور بازجویی تک تکشون رو میداد..
اما خوب میدونستم ویکتوریا خیلی زرنگ تر از این حرفاست که ردی از خودش به جا بذاره از ژاکلین شنیده بودم دوسه باری با اوضاع داغون رفته سراغ تهیونگ ولی تهیونگ نپذیرفته تش..
بعد از روزها هم که پذیرفته گفته بهش شک داره و اوضاع قصر با مدیریتش بیشتر بهم ریخته و ترجیه میده قصرش بانوی اول نداشته باشه تا اینکه اتفاقی که برای من افتاد تکرار بشه..سخت گیریش رو دوست داشتم.. نشونه توجه بود..
از فردای اون روز مردی طبق دستور تهیونگ سر هر وعده غذایی که برام آورده میشد یا حتی من سر میز میرفتم میومد و همه غذاها و نوشیدنیهایی رو که من قرار بود بخورم تست میکرد..اون روز ناهار هیچ کس جز من سر میز نبود..
ويكتوريا و 3 اعجوبه دیگه اش که از خشم و ناراحتی چند روزی بود که سر میز نمیومدن و ترجیه میدادن غذاشون رو توی اتاقشون میل کنن و کاترین و جسیکا هم میگفتن میلی به غذا ندارن..مرد همیشگی اومد..مسخره بود..
دست زیر چونه زدم و جدی امتحان کردنش رو نگاه کردم
صدای تهیونگ منو به خودم آورد و باعث شد سریع بلند شم و تعظیم کنم..
تهیونگ: چرا اونجوری نگاه میکنی؟
و سر میز نشست..نگاهی به مرد که همه رو امتحان کرده بود و با تعظیم عقب میرفت کردم و نشستم..
مری :کسل کننده است...
تهیونگ: چی؟
مری: اینکه اینجوری غذات رو بچشن هیچ دوست ندارم اینجوری باهام رفتار بشه..
در حالیکه داشت نوشیدنی میخورد گفت
تهیونگ:برای سلامتیته..
پوزخندی زدم نگام کرد..
مری: خطر ممکنه هر لحظه تو کمین باشه.. دوست ندارم اینجوری سبک قرنطینه ای زندگی کنم
مکثی کردم و ادامه دادم
مری: لطفا کافیه هم بازجویی خدمتکارا و نگهبانا و هم این تست و پیش مرگ مسخره...
تهیونگ خیره نگام کرد و بعد اروم و جدی سر تکون داد..
دیگه چیزی نگفتم و مشغول غذا خوردن شدم ولی اون فقط نوشیدنی میخورد و نگام میکرد..یه جوری معذب بودم
هیچ وقت دوست نداشتم یکی که غذا نمیخوره بشینه کنارم و غذا خوردنم رو نگاه کنه..دست پاچه میشدم..
نگاش کردم و با خباثت و غیض گفتم
مری: چیه؟ اون شب که حالتون خوب نبود چیزی ازتون یا از اتاقتون کم شده که اینجوری نگاه میکنین؟ لیست کنین طلبم رو پاس کنم سرورم..
خندید و اومد جلو و دستاش رو روی میز دور لیوانش قفل کرد و گفت
تهیونگ: تقریبا اره...
مری: چی؟
لبخند گشادی زد و نگام کرد و زمزمه کرد
تهیونگ: یه چیزی کنارم بود که باعث شد راحت بخوابم.. الان اون نیست..
فک میکردم حداقل یه روز رو استراحت میکنه ولی نکرد و سرسختانه دنبال مجرم قضیه من میگشت..
از حقوق همه خدمتکا را کم کرده بود و مدام دستور بازجویی تک تکشون رو میداد..
اما خوب میدونستم ویکتوریا خیلی زرنگ تر از این حرفاست که ردی از خودش به جا بذاره از ژاکلین شنیده بودم دوسه باری با اوضاع داغون رفته سراغ تهیونگ ولی تهیونگ نپذیرفته تش..
بعد از روزها هم که پذیرفته گفته بهش شک داره و اوضاع قصر با مدیریتش بیشتر بهم ریخته و ترجیه میده قصرش بانوی اول نداشته باشه تا اینکه اتفاقی که برای من افتاد تکرار بشه..سخت گیریش رو دوست داشتم.. نشونه توجه بود..
از فردای اون روز مردی طبق دستور تهیونگ سر هر وعده غذایی که برام آورده میشد یا حتی من سر میز میرفتم میومد و همه غذاها و نوشیدنیهایی رو که من قرار بود بخورم تست میکرد..اون روز ناهار هیچ کس جز من سر میز نبود..
ويكتوريا و 3 اعجوبه دیگه اش که از خشم و ناراحتی چند روزی بود که سر میز نمیومدن و ترجیه میدادن غذاشون رو توی اتاقشون میل کنن و کاترین و جسیکا هم میگفتن میلی به غذا ندارن..مرد همیشگی اومد..مسخره بود..
دست زیر چونه زدم و جدی امتحان کردنش رو نگاه کردم
صدای تهیونگ منو به خودم آورد و باعث شد سریع بلند شم و تعظیم کنم..
تهیونگ: چرا اونجوری نگاه میکنی؟
و سر میز نشست..نگاهی به مرد که همه رو امتحان کرده بود و با تعظیم عقب میرفت کردم و نشستم..
مری :کسل کننده است...
تهیونگ: چی؟
مری: اینکه اینجوری غذات رو بچشن هیچ دوست ندارم اینجوری باهام رفتار بشه..
در حالیکه داشت نوشیدنی میخورد گفت
تهیونگ:برای سلامتیته..
پوزخندی زدم نگام کرد..
مری: خطر ممکنه هر لحظه تو کمین باشه.. دوست ندارم اینجوری سبک قرنطینه ای زندگی کنم
مکثی کردم و ادامه دادم
مری: لطفا کافیه هم بازجویی خدمتکارا و نگهبانا و هم این تست و پیش مرگ مسخره...
تهیونگ خیره نگام کرد و بعد اروم و جدی سر تکون داد..
دیگه چیزی نگفتم و مشغول غذا خوردن شدم ولی اون فقط نوشیدنی میخورد و نگام میکرد..یه جوری معذب بودم
هیچ وقت دوست نداشتم یکی که غذا نمیخوره بشینه کنارم و غذا خوردنم رو نگاه کنه..دست پاچه میشدم..
نگاش کردم و با خباثت و غیض گفتم
مری: چیه؟ اون شب که حالتون خوب نبود چیزی ازتون یا از اتاقتون کم شده که اینجوری نگاه میکنین؟ لیست کنین طلبم رو پاس کنم سرورم..
خندید و اومد جلو و دستاش رو روی میز دور لیوانش قفل کرد و گفت
تهیونگ: تقریبا اره...
مری: چی؟
لبخند گشادی زد و نگام کرد و زمزمه کرد
تهیونگ: یه چیزی کنارم بود که باعث شد راحت بخوابم.. الان اون نیست..
۷.۹k
۱۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.