اکنون عشق حقیقی پارت ۲۵
از زبان شینوبو:
دیدیم که گوکا از بچه ها کار میکشید به عنوان خدمتکار ما حمله کردیم خیلی گوکا فرز تر از ما بود
هر کدوممون رو پرت کرد یه طرف ساکورا داد زد:تاتاکائه(آخی)
دوباره حمله کردیم و تقریبا نزدیک بود بگیریمش ولی پرید و با پاهاش به میله ی سقف آویزون شد خودشو برعکس کرد گفت:کسی نتونسته منو تاحالا بگیره بعد شما بچه ها بگیرید مسخرست هاهاهاهاهاها*خنده ی شیطانی*
گفت:حیف شد که نمیتونید بچه هارو نجات بدید
گفتیم:چرا مگه تو کدوم خری هستی؟
حال داد:من یه رده بالام میخواید منو بگیرید هه هه
گیو داد زد:حملهههههه!!
سانمی خشن شد داد زد:آهای نفلهههههههههههه بیا ببینم چند مرد حلاجی.
گفت:باشه ببینم چندتا زخم دیگه پیدا میکنی؟
خیلی سریع چند تا زخم تازه روی دست و صورت سانمی افتاد ولی زخم آخر افتاد روی شکم تروکو
رفتم پیش تروکو گفتم:تروکو تکون نخور زخمت عمیقه یا سطحی؟
بردمش یه گوشه داد زردم:شما ها مواضب خودتون باشید من هم مواضب بچه ها و تروکو ام
ساکورا یکی از اون وسیله عجیب هاشو در آورد و روش یکی از سم های منو مالید ساکورا هم داد زد:آهای ردع بالا اینو بگیر
به بازوی اون رده بالا زد و کل سم توی بدنش رفت و آروم تر شد گفتم:حالا حمله کنید بچه ها
همه از جمله تروکو رفتیم سمتش گفتم:چرا اون همه بچه رو برای کار کردن مثل خدمتکار کار کنن تا آخر بخوریشون مگه نه؟
گفت:ببخشید...که اینو میگم...ول...ولی دوست...دوستت بب...باید....بیاد...جلو...تر
گیو اومد جلو و گفت:چی میخوای؟
گفت:هیچی
سر منو گیو رو کوبید به هم دوتامون رو بیهوش کرد
از زبان راوی:
تروکو گفت:هی چه کاری بود کردی باکا؟
گیو و شینوبو رو سانمی و تروکو بردن و ساکورا باز هم ضربه بهش زد گفت:پس رده بالایی قیافت شبیه کیک میمونه هاهاهاهاها
(۳دقیقه بعد)
شینوبو و گیو به هوش اومدن و رفتن ببینن آخر چیشد دیدن نه بچه ها بودن نه گوکا
خیلی نگران شدن و رفتن سمت ساکورا که از دستش خون میومد گفت:اون گوکا رفت بالا برید من منتظر...
ادامه دارد...
دیدیم که گوکا از بچه ها کار میکشید به عنوان خدمتکار ما حمله کردیم خیلی گوکا فرز تر از ما بود
هر کدوممون رو پرت کرد یه طرف ساکورا داد زد:تاتاکائه(آخی)
دوباره حمله کردیم و تقریبا نزدیک بود بگیریمش ولی پرید و با پاهاش به میله ی سقف آویزون شد خودشو برعکس کرد گفت:کسی نتونسته منو تاحالا بگیره بعد شما بچه ها بگیرید مسخرست هاهاهاهاهاها*خنده ی شیطانی*
گفت:حیف شد که نمیتونید بچه هارو نجات بدید
گفتیم:چرا مگه تو کدوم خری هستی؟
حال داد:من یه رده بالام میخواید منو بگیرید هه هه
گیو داد زد:حملهههههه!!
سانمی خشن شد داد زد:آهای نفلهههههههههههه بیا ببینم چند مرد حلاجی.
گفت:باشه ببینم چندتا زخم دیگه پیدا میکنی؟
خیلی سریع چند تا زخم تازه روی دست و صورت سانمی افتاد ولی زخم آخر افتاد روی شکم تروکو
رفتم پیش تروکو گفتم:تروکو تکون نخور زخمت عمیقه یا سطحی؟
بردمش یه گوشه داد زردم:شما ها مواضب خودتون باشید من هم مواضب بچه ها و تروکو ام
ساکورا یکی از اون وسیله عجیب هاشو در آورد و روش یکی از سم های منو مالید ساکورا هم داد زد:آهای ردع بالا اینو بگیر
به بازوی اون رده بالا زد و کل سم توی بدنش رفت و آروم تر شد گفتم:حالا حمله کنید بچه ها
همه از جمله تروکو رفتیم سمتش گفتم:چرا اون همه بچه رو برای کار کردن مثل خدمتکار کار کنن تا آخر بخوریشون مگه نه؟
گفت:ببخشید...که اینو میگم...ول...ولی دوست...دوستت بب...باید....بیاد...جلو...تر
گیو اومد جلو و گفت:چی میخوای؟
گفت:هیچی
سر منو گیو رو کوبید به هم دوتامون رو بیهوش کرد
از زبان راوی:
تروکو گفت:هی چه کاری بود کردی باکا؟
گیو و شینوبو رو سانمی و تروکو بردن و ساکورا باز هم ضربه بهش زد گفت:پس رده بالایی قیافت شبیه کیک میمونه هاهاهاهاها
(۳دقیقه بعد)
شینوبو و گیو به هوش اومدن و رفتن ببینن آخر چیشد دیدن نه بچه ها بودن نه گوکا
خیلی نگران شدن و رفتن سمت ساکورا که از دستش خون میومد گفت:اون گوکا رفت بالا برید من منتظر...
ادامه دارد...
۱.۹k
۰۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.