پارتنر کوچولو p2
ویو جونگین : داشتم با یجی راه میرفتم که یکدفعه یاد گوشیم افتادم دستمو انداختم تا ورشدارم دیدم نیست .
جونگین: وای نه نکنه ورش نداشتم !!!
یجی: نگران نباش . منم دیگه باید برم خونه تو ام دیگه برو.
جونگین: باشه . ممنونم بخاطر اینکه منو از اونا نجات دادی
یجی: خواهش بای بای
جونگین: بای بای
بعد اینکه از یجی خداحافظی کردم. بدو بدو سمت خونه رفتم ساعت ۵ عصر بود حتما اونا تا الان رفته بودم . به خونه رسیدم کلیدمو از جیبم در آوردم و در باز کرد وقتی وارد شدم همه جا تاریک بود فقط هال بود که کمی چراغ های مخفیش معلوم بود سمتش رفتم که داداشام رو دیدم (توجه: جونگین با اعضا میونه خوبی نداره) اونا رو دیدم اونا هم باشنیدن صدای پای من به سمتم چرخیدن.
ویو سرشام: داداشای پسر با استایلی دختر کش روی کاناپه نشسته بودم با دیدن جونگین چان از جاش بلند شد و به سمت جونگنین رفت تا خواست بغلش کنه جونگین داد زد .
جونگین : نهههههههه به من دست نزنننن.
چان: آروم باش عزیزم ما فقط اومدیم در مورد یه چیزی با هم حرف بزنیم .
جونگین با قیافه از خود راضی و دست به سینه گفت میشنوم.
چان با یه حرکت بلندش کرد و به سمت کانا په کنار بقیه برد و شروع کرد به گفتن مسئله و جونگین با شنیدن اون حرف دیگه اطرافش رو حس نمی کرد ...
هوی ادمینتون انقدر زحمت کشید نه لایک میکنی نه نظر میدی حیف حیف🥲
جونگین: وای نه نکنه ورش نداشتم !!!
یجی: نگران نباش . منم دیگه باید برم خونه تو ام دیگه برو.
جونگین: باشه . ممنونم بخاطر اینکه منو از اونا نجات دادی
یجی: خواهش بای بای
جونگین: بای بای
بعد اینکه از یجی خداحافظی کردم. بدو بدو سمت خونه رفتم ساعت ۵ عصر بود حتما اونا تا الان رفته بودم . به خونه رسیدم کلیدمو از جیبم در آوردم و در باز کرد وقتی وارد شدم همه جا تاریک بود فقط هال بود که کمی چراغ های مخفیش معلوم بود سمتش رفتم که داداشام رو دیدم (توجه: جونگین با اعضا میونه خوبی نداره) اونا رو دیدم اونا هم باشنیدن صدای پای من به سمتم چرخیدن.
ویو سرشام: داداشای پسر با استایلی دختر کش روی کاناپه نشسته بودم با دیدن جونگین چان از جاش بلند شد و به سمت جونگنین رفت تا خواست بغلش کنه جونگین داد زد .
جونگین : نهههههههه به من دست نزنننن.
چان: آروم باش عزیزم ما فقط اومدیم در مورد یه چیزی با هم حرف بزنیم .
جونگین با قیافه از خود راضی و دست به سینه گفت میشنوم.
چان با یه حرکت بلندش کرد و به سمت کانا په کنار بقیه برد و شروع کرد به گفتن مسئله و جونگین با شنیدن اون حرف دیگه اطرافش رو حس نمی کرد ...
هوی ادمینتون انقدر زحمت کشید نه لایک میکنی نه نظر میدی حیف حیف🥲
۵۵۲
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.