پارت ۶
ا.ت:آها
یونا:واقعا شاید از لیا جداشده
ا.ت:برام مهم نیس مهم اینه که کاریمون نداره
یونا:آره این مهمه من میرم سر کلاس
ا.ت :باش
ا.ت:همین که یونا رفت لیا اومد پیشم
لیا:اونور حیاط داشتم کوک رو نگاه میکردم که یهو ا.ت رفت پیش کوک و بعدش باهم رفتن پشت حیاط مدرسه چند دقیقه بعدشم ا.ت اومد پیش یونا و باهم حرف زدن همین یونا رفت رفتم پیش ا.ت و ازش پرسیدم
لیا :توچه نسبتی با کوک داری
ا.ت:چی(تعجب )
لیا:کری نشنیدی چی گفتم دارم میگم تو چه نسبتی با کوک داری
کوک :اولن درست حرف بزن دوما دوست دخترمه
لیا:برگشتم پشت سرمو دیدم و بعد گفتم
لیا:چی
کوک:نشنیدی چی گفتم
لیا:کوک هنوز یه روزم نشده ما از هم جدا شدیم
کوک روبه ا.ت
کوک:عشقم بریم سر کلاس
ا.ت:باشه بریم
ا.ت :کوک دستمو گرفت و رفتیم سر کلاس
کوک:شرطمو که یادت نرفته باید نقش دوست دخترمو بازی کنی
ا.ت:نه یادم نرفته
کوک :خوبه
ا.ت:راستی کوک
کوک:چیه
ا.ت:چرا از من خواستی نقش دوست دخترتو بازی کنم
کوک:همونطور فهمیدی منو لیا از هم جدا شدیم منم از تو خواستم نقش دوست دخترمو بازی کنی تا لیا حسودی کنه
ا.ت:آها
ا.ت:رفتم پیش یونا
ا.ت:یونا
یونا :ها چیه
ا.ت:فهمیدم چرا کوک از من خواسته نقش دوست دخترشو بازی کنم
یونا:چرا؟
ا.ت:کوک و لیا از هم جدا شدن و کوک هم از من خواسته نقش دوست دخترشو بازی کنم تا لیا حسودیش شه
یونا:آها حالا تو اینارو از کجا فهمیدی
ا.ت:خودش بهم گفت
ا.ت:آها باشه
بخاطر اینکه ۱۰۰ تایی شدیم گذاشتم
شرایط برای پارت بعد
لایک:۱۵تا🎀
کامنت:۳۰تا🎀
یونا:واقعا شاید از لیا جداشده
ا.ت:برام مهم نیس مهم اینه که کاریمون نداره
یونا:آره این مهمه من میرم سر کلاس
ا.ت :باش
ا.ت:همین که یونا رفت لیا اومد پیشم
لیا:اونور حیاط داشتم کوک رو نگاه میکردم که یهو ا.ت رفت پیش کوک و بعدش باهم رفتن پشت حیاط مدرسه چند دقیقه بعدشم ا.ت اومد پیش یونا و باهم حرف زدن همین یونا رفت رفتم پیش ا.ت و ازش پرسیدم
لیا :توچه نسبتی با کوک داری
ا.ت:چی(تعجب )
لیا:کری نشنیدی چی گفتم دارم میگم تو چه نسبتی با کوک داری
کوک :اولن درست حرف بزن دوما دوست دخترمه
لیا:برگشتم پشت سرمو دیدم و بعد گفتم
لیا:چی
کوک:نشنیدی چی گفتم
لیا:کوک هنوز یه روزم نشده ما از هم جدا شدیم
کوک روبه ا.ت
کوک:عشقم بریم سر کلاس
ا.ت:باشه بریم
ا.ت :کوک دستمو گرفت و رفتیم سر کلاس
کوک:شرطمو که یادت نرفته باید نقش دوست دخترمو بازی کنی
ا.ت:نه یادم نرفته
کوک :خوبه
ا.ت:راستی کوک
کوک:چیه
ا.ت:چرا از من خواستی نقش دوست دخترتو بازی کنم
کوک:همونطور فهمیدی منو لیا از هم جدا شدیم منم از تو خواستم نقش دوست دخترمو بازی کنی تا لیا حسودی کنه
ا.ت:آها
ا.ت:رفتم پیش یونا
ا.ت:یونا
یونا :ها چیه
ا.ت:فهمیدم چرا کوک از من خواسته نقش دوست دخترشو بازی کنم
یونا:چرا؟
ا.ت:کوک و لیا از هم جدا شدن و کوک هم از من خواسته نقش دوست دخترشو بازی کنم تا لیا حسودیش شه
یونا:آها حالا تو اینارو از کجا فهمیدی
ا.ت:خودش بهم گفت
ا.ت:آها باشه
بخاطر اینکه ۱۰۰ تایی شدیم گذاشتم
شرایط برای پارت بعد
لایک:۱۵تا🎀
کامنت:۳۰تا🎀
۵.۳k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.