Son's love for mother =))) p.3
خب سلاااام
بریم برا پارت سههه
حمیات کنینننن
.
.
.
.
پارت 3
-اوه بله حتما... ولی خیلی نمیتونم اطلاعات راجب خودم بهتون بگم متاسفم
+ «با یه حالت ناراحت» آها خب اوکی
-ببخشید خب همونطور که میدونین من لی ا.ت هستم اهل بوسانم، رنگ مورد علاقم سفید و صورتی هست، عاشق کیمچی و نودل هستم، خب خیلی درگیر فضای مجازی نیستم پس هیچ پیامرسانی ندارم، عاشق کتاب و موزیکم، خب تعریف از خود نباشه تو هر کاری مهارت دارم، ضریب هوشی بالاست فک کنم ای کیوم1000 1000 باشه «ببینین اون از ماورای این دنیاست پس حتی این براش کمه»
+وایسا... چی؟؟؟ هزارررررر
-اوه... چی.. نه ینی... خب اره
+این خیلی بالاست
-خب داشتم میگفتم...
میخواستم که یک دفعه گردنبندم قرمز شد... وایییی الان نه حالا چیکار کنم
آها فهمیدم
-وای ببخشید باید برم WC
+ «با خنده» برو ادامه حرفامون برای بعدا خب شب بخیررر
-شب بخیر :)
بدو رفتم سمت دسشویی و هرجوری شد خودمو رسوندم به اون دنیا😀
-سلام سرورم «و تعظیم کردم»
_پاشو ا.ت فعلا کارت خوب بود ولی نزدیک بود خودتو لو بدی... خب چرا گفتی ای کیوت چنده عزیزم؟
-ببخشید سرورم...
_اشکالی نداره... ا.ت تو باید تا چند روز دیگه خودتو بهشون نشون بدی. فعلا باید اعتماد شونو جلب کنی که حرفتو باور کنن
-آخه چطور؟
_هرطور که ممکنه فقط باید کاری کنی که بهت اعتماد کنن
-چشم سرورم
و برگشتم و رفتم چند صفحه کتاب خوندم و تقریبا ساعت 2 خوابیدم
بریم پیش شوگا:
وایییی این از کجا اومد... ینی ا.ت قرار مدری برناممون باشههههه... به پدرم چی بگمممم
بگم مدیر برناممون یه فرشتهسسسس واییی خداااا
که انگشترم قرمز شد
واییی حتما بابامه منو میکشه
خودمو به ماورای این دنیا رسوندم
پدرش:که مدیر برنامتون که فرشتهس؟؟؟
(علامت شوگا&)
&بعله پدر اونم چه فرشتهای
پدرش:کیه اسمش چیه؟
&اون ا.ت هست پدر... ا.ت باورتون میشه؟
پدرش:چیییییی واقعااا «خنده های شیطانی»
&بعله خودشه
پدرش:حیحیحیحیحی دیگه کارمون راحته «پوزخند»
&اهوم خب دستوری کاری دارید
پدرش:تو باید از بین ببریش
&چ... چییی چطور اخهه
پدرش:من بهت یه خنجر میدم این خنجر نباید دست هر کسی بیوفته... باهاش صمیمی شو... و از پشت بهش خنجر بزن... کار راحتیه
&ولی...
پدرش:ولی ندارههههه همین که گفتمممم «با داد»
&چ... چشم پدر
پدرش:حالا هم برو و کارایی که بهت گفتم رو انجام بده
&با اجازه
و برمیگرده و میره تو تختش میخوابه
بریم برا پارت سههه
حمیات کنینننن
.
.
.
.
پارت 3
-اوه بله حتما... ولی خیلی نمیتونم اطلاعات راجب خودم بهتون بگم متاسفم
+ «با یه حالت ناراحت» آها خب اوکی
-ببخشید خب همونطور که میدونین من لی ا.ت هستم اهل بوسانم، رنگ مورد علاقم سفید و صورتی هست، عاشق کیمچی و نودل هستم، خب خیلی درگیر فضای مجازی نیستم پس هیچ پیامرسانی ندارم، عاشق کتاب و موزیکم، خب تعریف از خود نباشه تو هر کاری مهارت دارم، ضریب هوشی بالاست فک کنم ای کیوم1000 1000 باشه «ببینین اون از ماورای این دنیاست پس حتی این براش کمه»
+وایسا... چی؟؟؟ هزارررررر
-اوه... چی.. نه ینی... خب اره
+این خیلی بالاست
-خب داشتم میگفتم...
میخواستم که یک دفعه گردنبندم قرمز شد... وایییی الان نه حالا چیکار کنم
آها فهمیدم
-وای ببخشید باید برم WC
+ «با خنده» برو ادامه حرفامون برای بعدا خب شب بخیررر
-شب بخیر :)
بدو رفتم سمت دسشویی و هرجوری شد خودمو رسوندم به اون دنیا😀
-سلام سرورم «و تعظیم کردم»
_پاشو ا.ت فعلا کارت خوب بود ولی نزدیک بود خودتو لو بدی... خب چرا گفتی ای کیوت چنده عزیزم؟
-ببخشید سرورم...
_اشکالی نداره... ا.ت تو باید تا چند روز دیگه خودتو بهشون نشون بدی. فعلا باید اعتماد شونو جلب کنی که حرفتو باور کنن
-آخه چطور؟
_هرطور که ممکنه فقط باید کاری کنی که بهت اعتماد کنن
-چشم سرورم
و برگشتم و رفتم چند صفحه کتاب خوندم و تقریبا ساعت 2 خوابیدم
بریم پیش شوگا:
وایییی این از کجا اومد... ینی ا.ت قرار مدری برناممون باشههههه... به پدرم چی بگمممم
بگم مدیر برناممون یه فرشتهسسسس واییی خداااا
که انگشترم قرمز شد
واییی حتما بابامه منو میکشه
خودمو به ماورای این دنیا رسوندم
پدرش:که مدیر برنامتون که فرشتهس؟؟؟
(علامت شوگا&)
&بعله پدر اونم چه فرشتهای
پدرش:کیه اسمش چیه؟
&اون ا.ت هست پدر... ا.ت باورتون میشه؟
پدرش:چیییییی واقعااا «خنده های شیطانی»
&بعله خودشه
پدرش:حیحیحیحیحی دیگه کارمون راحته «پوزخند»
&اهوم خب دستوری کاری دارید
پدرش:تو باید از بین ببریش
&چ... چییی چطور اخهه
پدرش:من بهت یه خنجر میدم این خنجر نباید دست هر کسی بیوفته... باهاش صمیمی شو... و از پشت بهش خنجر بزن... کار راحتیه
&ولی...
پدرش:ولی ندارههههه همین که گفتمممم «با داد»
&چ... چشم پدر
پدرش:حالا هم برو و کارایی که بهت گفتم رو انجام بده
&با اجازه
و برمیگرده و میره تو تختش میخوابه
۶.۲k
۰۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.