part 1
با بی حوصلگی و عصبانیتی که نمیدونست از کجا اومده روی صندلی نشسته بود و با تأسف به پدرش که عاشقانه با سوجین می رقصید نگاه میکرد.
هضم اتفاقاتی که تو این مدت کوتاه براش افتاده بود سخت بود. حتی باور اینکه از این به بعد باید سوجین، همون زنی که تمام چندسال گذشته ازش متنفر بود رو مادر صدا کنه هم سخت بود.
انگار حس های هیونجین بیخود نبود و صمیمیت اون دو نفر واقعا زیاد بود.
صدای خنده های ریز هیونجین رو اعصابش راه میرفت و عصبانیت رو چند برابر میکرد.
-باورم نمیشه الان جدی باید مامان صداش کنم؟
صدای قهقهه ی هیونجین بلند شد و صبر فلیکس رو لبریز کرد.
-خفه میشی یا خفت کنم؟ کجای این وضعیت خنده داره؟
هیونجین درحالی که صورتش از خنده قرمز شده بود با خنده جواب داد:
-میدونی الان باید هیونگ صدام کنی؟ الان برادرت حساب میشم
نتونست جلوی خندش رو بگیره. مسخره ترین چیزی که شنیده بود قطعا همین بود.
-هی اصلا درک میکنی وقتی فهمیدم دعوت نامه از طرف سوجینه چقدر ترسیدم؟
خنده ی هیونجین از صورتش محو شد.
-برای چی ترسیدی؟
فلیکس جواب داد: چون فکر کردم دعوت نامه عروسی تو و اون دختره اس چی بود اسمش..لا..
هیونجین ادامه داد: لارا
-اره همون لارا، خیلی دختر رومخ و..وایسا ببینم اصلا تو چرا اسمش رو یادته؟
-خب یادمه دیگه
فلیکس با لحنی شاکی ادامه داد
-چرا باید یادت باشه؟ حتما برات مهمه که اسمش رو یادته
از سر جاش بلند شد و به سمت در خروجی سالن عروسی حرکت کرد و از اون مکان پر سر و صدا خارج شد.
هیونجین نتونست جلوی خنده اش رو بگیره و دوباره شروع به خندیدن کرد: وقتی حسودی میکنه خیلی کیوته
#استری_کیدز
هضم اتفاقاتی که تو این مدت کوتاه براش افتاده بود سخت بود. حتی باور اینکه از این به بعد باید سوجین، همون زنی که تمام چندسال گذشته ازش متنفر بود رو مادر صدا کنه هم سخت بود.
انگار حس های هیونجین بیخود نبود و صمیمیت اون دو نفر واقعا زیاد بود.
صدای خنده های ریز هیونجین رو اعصابش راه میرفت و عصبانیت رو چند برابر میکرد.
-باورم نمیشه الان جدی باید مامان صداش کنم؟
صدای قهقهه ی هیونجین بلند شد و صبر فلیکس رو لبریز کرد.
-خفه میشی یا خفت کنم؟ کجای این وضعیت خنده داره؟
هیونجین درحالی که صورتش از خنده قرمز شده بود با خنده جواب داد:
-میدونی الان باید هیونگ صدام کنی؟ الان برادرت حساب میشم
نتونست جلوی خندش رو بگیره. مسخره ترین چیزی که شنیده بود قطعا همین بود.
-هی اصلا درک میکنی وقتی فهمیدم دعوت نامه از طرف سوجینه چقدر ترسیدم؟
خنده ی هیونجین از صورتش محو شد.
-برای چی ترسیدی؟
فلیکس جواب داد: چون فکر کردم دعوت نامه عروسی تو و اون دختره اس چی بود اسمش..لا..
هیونجین ادامه داد: لارا
-اره همون لارا، خیلی دختر رومخ و..وایسا ببینم اصلا تو چرا اسمش رو یادته؟
-خب یادمه دیگه
فلیکس با لحنی شاکی ادامه داد
-چرا باید یادت باشه؟ حتما برات مهمه که اسمش رو یادته
از سر جاش بلند شد و به سمت در خروجی سالن عروسی حرکت کرد و از اون مکان پر سر و صدا خارج شد.
هیونجین نتونست جلوی خنده اش رو بگیره و دوباره شروع به خندیدن کرد: وقتی حسودی میکنه خیلی کیوته
#استری_کیدز
۳.۶k
۲۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.