ترس از تنهایی 🤍🖤 •°Part 64°•
رسیدم به اتاق کوک و بدون در زدن وارد اتاق شدم دیدم جیمین و جین و نارا اونجان ولی انقدر ناراحت بودم که بدون توجه به اونا وارد اتاق شدم و رفتم سمت میز کوک
لیانا: جونگ کوک(با گریه)
هر سه نفری که تو اتاق بودن با نگرانی به لیانا نگاه میکردن
جونگ کوک: لیانا چیشده؟ چرا داری گریه میکنی؟
لیانا: بچه جونگ کوک
جونگ کوک: بچه چی؟ چیشده بچه؟
جونگ کوک با استرس بلند شد
لیانا: دکتر گفت..گفت یه لکه خون بزرگ تر از بچه کنارش
جیمین: چی؟ ای وای
جونگ کوک: باشه عزیزم آروم باش خب بیا اینجا بشین عشقم
یکدفعه لیانا تعادلش رو از دست و جونگکوک سریع گرفتش و نشوندش روی صندلی خودش
جین: نارا برو سریع یه لیوان ای بیار بدو
نارا: باشه
لیانا بخاطر گریه نفسش بالا نمیومد
جونگ کوک: عشقم آروم باش نفس بکش نگاه کن با خودت چیکار میکنی
نارا: بیا سریع بده بهش
جونگ کوک آروم ابرو بهش داد ولی لیانا یه قطره بیشتر نخورد
لیانا: جونگ کوک بچم یه چیزیش بشه من میمیرم
جونگ کوک: عزیزم هیچیش نمیشه
جیمین: جونگ کوک فکر کنم فشارش افتاده بهتره یه سرم بزنه
جونگ کوک: آره الان زنگ میزنم بیاره پرستار
نارا با نگرانی داشت به لیانا نگاه میکرد میدونست که الان چه حسی داره لیانا
(جونگ کوک)
وقتی لیانا رو تو اون وضع دیدم خیلی ترسیدم از یه طرف دیگه برای بچمم نگران بودم درسته فقط اندازه یدونه نخوده ولی بازم اون حاصل عشق منو و لیاناست که هر دو خیلی بهش وابسته شدیم و دوستش داریم
نارا: بهتری لیانا؟
لیانا سرش رو به معنی مثبت تکون داد
جونگ کوک لیانا رو براید استایل بغل کرد و گذاشتش روی تخت و سرم رو بهش زد لیانا هم کم کم خوابش برد
کپی ممنوع ❌
لیانا: جونگ کوک(با گریه)
هر سه نفری که تو اتاق بودن با نگرانی به لیانا نگاه میکردن
جونگ کوک: لیانا چیشده؟ چرا داری گریه میکنی؟
لیانا: بچه جونگ کوک
جونگ کوک: بچه چی؟ چیشده بچه؟
جونگ کوک با استرس بلند شد
لیانا: دکتر گفت..گفت یه لکه خون بزرگ تر از بچه کنارش
جیمین: چی؟ ای وای
جونگ کوک: باشه عزیزم آروم باش خب بیا اینجا بشین عشقم
یکدفعه لیانا تعادلش رو از دست و جونگکوک سریع گرفتش و نشوندش روی صندلی خودش
جین: نارا برو سریع یه لیوان ای بیار بدو
نارا: باشه
لیانا بخاطر گریه نفسش بالا نمیومد
جونگ کوک: عشقم آروم باش نفس بکش نگاه کن با خودت چیکار میکنی
نارا: بیا سریع بده بهش
جونگ کوک آروم ابرو بهش داد ولی لیانا یه قطره بیشتر نخورد
لیانا: جونگ کوک بچم یه چیزیش بشه من میمیرم
جونگ کوک: عزیزم هیچیش نمیشه
جیمین: جونگ کوک فکر کنم فشارش افتاده بهتره یه سرم بزنه
جونگ کوک: آره الان زنگ میزنم بیاره پرستار
نارا با نگرانی داشت به لیانا نگاه میکرد میدونست که الان چه حسی داره لیانا
(جونگ کوک)
وقتی لیانا رو تو اون وضع دیدم خیلی ترسیدم از یه طرف دیگه برای بچمم نگران بودم درسته فقط اندازه یدونه نخوده ولی بازم اون حاصل عشق منو و لیاناست که هر دو خیلی بهش وابسته شدیم و دوستش داریم
نارا: بهتری لیانا؟
لیانا سرش رو به معنی مثبت تکون داد
جونگ کوک لیانا رو براید استایل بغل کرد و گذاشتش روی تخت و سرم رو بهش زد لیانا هم کم کم خوابش برد
کپی ممنوع ❌
۱۴۱.۶k
۲۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.