پارت 2
رفتیم پیش مدیر تا اسم کلاسمون رو بپرسیم
ویو ا/ت
موقع وارد شدن خوردم به یه پسره اسمشو از رو یونیفرمش دیدم کیم تهیونگ اسمش تهیونگ بود معذرت خواهی کردم و رفتم
خیلی پسر جذابی بود بد جور چشمم رو گرفت همینطوری داشتم با خودم حرف میزدم که لیا زد بهم
&:هوی ا/ت کجایی؟
ا/ت:ها
&:به چی فکر میکنی هواست اینور نیستا
ا/ت:نه حواسم جَمعه،خب از مدیر پرسی کدوم کلاسیم؟
&:کلاس هشتم(پایه هشتم نیست اسم کلاس هشت هستش)
ا/ت:اوکی بزن بریم
&:بریمدر زدیم و وارد کلاس شدیم معلم از مون خواست تا خودمون رو معرفی کنیم منو لیا خودمو معرفی کردیم دنبال صندلی بویم دوتا جای خالی جلوی اون پسره تهیونگ بود رفتیم تا بشینیم معلم گفت(علامت معلم☆)
☆: تهیونگ با لیا و جونگکوک با ا/ت بلند شین برین به اینا مدرسه و نشون بدین
جونگکوک با کلافگی بلند شد و بدون نگاه کردن به ا/ت و خیلی سرد گفت(علامت کوک+)
+:راه بیوفت
ا/ت:اوکی
ویو ا/ت
تو مسیر کل مدرسه هسچ حرف اضافی زده نشد که ا/ت سکوت رو شکست
ا/ت:منو جای دیگه ای دیدی؟
+:براچی؟
ا/ت:آخه انگار ارث باباتو ازم طلب داری
+:(نیشخندی زد)حوصله بحث کردن با تو یکی رو ندارم ،خب تموم شد حالا فهمیدی خودت بیا دیگه
ا/ت:چشم عباس آقا
+:😒و رفت
ویو ا/ت
تو راه فقط داشتم به اون کوک طلب کار فکر میکردم(حاجی درس بنال گی خور با بچه من درس حرف بزننننن)
وارد کلاس شدم
&: معلوم هست کجا بودی چرا انقدر دیر کردی تو
ا/ت:بابا اون پسره جونگکوک منو ول کرد رفت یکم طول کشید تا راه درست و پیدا کنم همین
&:خب بابا حالا چته پاچه میگیری
معلم اومد دیگه هیسسس
☆:خواب بچه بیاین درس و شروع کنیم
ویو ا/ت
حین درس همش حس میکردم یکی داره بهم نگاه میکنه سرمو چرخوندم و دیوم تهیونگ داره بهم نگاه میکنه محلی ندادم رومو کردم اون طرف
*پرش زمانی به نیم ساعت بعد*
زنگ خورد
&:دارم میرم کافه تریا مدرسه چی میخوری بخرم برات
ا/ت:یه لاته و کیک شکلاتی بیا اینم کارتم برا خودت هم ازین بکش
&:اوکی ممنون😘
لیا رفت و تهیونگ اومد سر میز م
تهیونگ:سلام خوبی
ا/ت:سلام ممنون شما خوبی
تهیونگ:رسمی نباش راحت باش منم خوبم میگم آخر هفته برنامت خالیه؟
ا/ت:اوکی خب.......اره خالیه برا چی
تهیونگ:میخواستم بگم با هم بریم بیرون نظرت چیه میای؟
ا/ت:آره چرا که نه کجا ؟
تهیونگ:بار ساعت ۸ آماده باش میام دنبالت
ا/ت:اوکی
تهیونگ:😊خب من دیگه میرم خدافظ
ا/ت:مگه کلاس بعدی رو نمیمونی
تهیونگ:نه من اجازه شد گرفتم زود تر میرم
ا/ت:اهان اوکی بای
کمی بعد لیا اومد نشستیم کیک و اینا رو خوردیم و کمی حرف زدیم
*پرش زمانی به ۲ ساعت بعد ساعت ۳*
ویوا/ت
رفتم خونه لباسام و عوض کردم و رفتم سراغ کمد لباسام دیدم هیچ لباس مناسبی برای بار ندارم زنگ زدم لیا
ا/ت:سلام گوساله ی عزیزم
&:سلام شتر چی شده
ا/ت:لیا بیا با هم بریم خرید من هیچی لباس برا مشب که میخوام با تهیونگ برم بیرون ندارم
&:اووو با تهیونگ مبارکا باشه وای راست میگی منم لباس ندارم
ا/ت:تو دیگه لباس میخوای چی کار
&:برا عروسی شما دوتا دیگه
ا/ت:خفه شو ساعت ۴ میبینمت
&:اوکی بایساعت یک ربع به ۳ بود و من از خونه زدم بیرون تا برم سر قرار با لیا
..کمی بعد
رسیدم دیدم لیا هم رسیده و منتظر منه با هم رفتیم خریدامونو کردیم من از یه لباس خیلییی خوشم اومده بود و انتخابش کردم و رفتیم کفش و اکسستوری خریدیم و رفتیم خونه ساعت ۵ بود خسته بودم رو تخت ولو شدم
بلند شدم دیدم ساعت ۶ ۱ ساعت خوابیده بود عین جت پریدم و همه کار های خونه رو کردم
ساعت ۶ و نیم بود رفتم همون بعد ۳۰ مین اومدم بیرون موهامو درست کردم و لباسام کفشام پیشیدم آرایشم م کردم و دیوم ساعت۸ صدای بوق پاشین از بیرون اومد از پنجره نگاه کردم دیدم تهیونگه کیفمو برداشتم و رفتم پایین
ویو تهیونگ
ا/ت اومد پایبن عین یه تیکه ماه شده بود خیلی زیبا بود با اون لباس ولی زیادی باز بود
خیلی بدن نما بود و من ازین لباس خوشم نیومده بود همینطوری تو فکر بودم که ا/ت صدام زد
ا/ت:تهیونگ
تهیونگ:ها بله اها بفرما بشین
ویو ا/ت:نشستم تو ماشین تهیونگ حرکت کرد بعد ۱۵ مین رسیدیم پیاده شدیم
تهیونگ: ا/ت نمیخوام اذیتت کنما ولی.......
از الان به بعد فیک ها شرط داره
شرط پارت بعد
لایک:۱۰
کامنت:۵
اسلاید دوم:لباس تهیونگ
اسلاید سوم:لباس ا/ت
اسلاید چهارم:میکاپ ا/ت
اسلاید پنجم:کفش ا/ت
اسلاید ششم:گردنبند ا/ت
اسلاید هفتم:کیف ا/ت
ویو ا/ت
موقع وارد شدن خوردم به یه پسره اسمشو از رو یونیفرمش دیدم کیم تهیونگ اسمش تهیونگ بود معذرت خواهی کردم و رفتم
خیلی پسر جذابی بود بد جور چشمم رو گرفت همینطوری داشتم با خودم حرف میزدم که لیا زد بهم
&:هوی ا/ت کجایی؟
ا/ت:ها
&:به چی فکر میکنی هواست اینور نیستا
ا/ت:نه حواسم جَمعه،خب از مدیر پرسی کدوم کلاسیم؟
&:کلاس هشتم(پایه هشتم نیست اسم کلاس هشت هستش)
ا/ت:اوکی بزن بریم
&:بریمدر زدیم و وارد کلاس شدیم معلم از مون خواست تا خودمون رو معرفی کنیم منو لیا خودمو معرفی کردیم دنبال صندلی بویم دوتا جای خالی جلوی اون پسره تهیونگ بود رفتیم تا بشینیم معلم گفت(علامت معلم☆)
☆: تهیونگ با لیا و جونگکوک با ا/ت بلند شین برین به اینا مدرسه و نشون بدین
جونگکوک با کلافگی بلند شد و بدون نگاه کردن به ا/ت و خیلی سرد گفت(علامت کوک+)
+:راه بیوفت
ا/ت:اوکی
ویو ا/ت
تو مسیر کل مدرسه هسچ حرف اضافی زده نشد که ا/ت سکوت رو شکست
ا/ت:منو جای دیگه ای دیدی؟
+:براچی؟
ا/ت:آخه انگار ارث باباتو ازم طلب داری
+:(نیشخندی زد)حوصله بحث کردن با تو یکی رو ندارم ،خب تموم شد حالا فهمیدی خودت بیا دیگه
ا/ت:چشم عباس آقا
+:😒و رفت
ویو ا/ت
تو راه فقط داشتم به اون کوک طلب کار فکر میکردم(حاجی درس بنال گی خور با بچه من درس حرف بزننننن)
وارد کلاس شدم
&: معلوم هست کجا بودی چرا انقدر دیر کردی تو
ا/ت:بابا اون پسره جونگکوک منو ول کرد رفت یکم طول کشید تا راه درست و پیدا کنم همین
&:خب بابا حالا چته پاچه میگیری
معلم اومد دیگه هیسسس
☆:خواب بچه بیاین درس و شروع کنیم
ویو ا/ت
حین درس همش حس میکردم یکی داره بهم نگاه میکنه سرمو چرخوندم و دیوم تهیونگ داره بهم نگاه میکنه محلی ندادم رومو کردم اون طرف
*پرش زمانی به نیم ساعت بعد*
زنگ خورد
&:دارم میرم کافه تریا مدرسه چی میخوری بخرم برات
ا/ت:یه لاته و کیک شکلاتی بیا اینم کارتم برا خودت هم ازین بکش
&:اوکی ممنون😘
لیا رفت و تهیونگ اومد سر میز م
تهیونگ:سلام خوبی
ا/ت:سلام ممنون شما خوبی
تهیونگ:رسمی نباش راحت باش منم خوبم میگم آخر هفته برنامت خالیه؟
ا/ت:اوکی خب.......اره خالیه برا چی
تهیونگ:میخواستم بگم با هم بریم بیرون نظرت چیه میای؟
ا/ت:آره چرا که نه کجا ؟
تهیونگ:بار ساعت ۸ آماده باش میام دنبالت
ا/ت:اوکی
تهیونگ:😊خب من دیگه میرم خدافظ
ا/ت:مگه کلاس بعدی رو نمیمونی
تهیونگ:نه من اجازه شد گرفتم زود تر میرم
ا/ت:اهان اوکی بای
کمی بعد لیا اومد نشستیم کیک و اینا رو خوردیم و کمی حرف زدیم
*پرش زمانی به ۲ ساعت بعد ساعت ۳*
ویوا/ت
رفتم خونه لباسام و عوض کردم و رفتم سراغ کمد لباسام دیدم هیچ لباس مناسبی برای بار ندارم زنگ زدم لیا
ا/ت:سلام گوساله ی عزیزم
&:سلام شتر چی شده
ا/ت:لیا بیا با هم بریم خرید من هیچی لباس برا مشب که میخوام با تهیونگ برم بیرون ندارم
&:اووو با تهیونگ مبارکا باشه وای راست میگی منم لباس ندارم
ا/ت:تو دیگه لباس میخوای چی کار
&:برا عروسی شما دوتا دیگه
ا/ت:خفه شو ساعت ۴ میبینمت
&:اوکی بایساعت یک ربع به ۳ بود و من از خونه زدم بیرون تا برم سر قرار با لیا
..کمی بعد
رسیدم دیدم لیا هم رسیده و منتظر منه با هم رفتیم خریدامونو کردیم من از یه لباس خیلییی خوشم اومده بود و انتخابش کردم و رفتیم کفش و اکسستوری خریدیم و رفتیم خونه ساعت ۵ بود خسته بودم رو تخت ولو شدم
بلند شدم دیدم ساعت ۶ ۱ ساعت خوابیده بود عین جت پریدم و همه کار های خونه رو کردم
ساعت ۶ و نیم بود رفتم همون بعد ۳۰ مین اومدم بیرون موهامو درست کردم و لباسام کفشام پیشیدم آرایشم م کردم و دیوم ساعت۸ صدای بوق پاشین از بیرون اومد از پنجره نگاه کردم دیدم تهیونگه کیفمو برداشتم و رفتم پایین
ویو تهیونگ
ا/ت اومد پایبن عین یه تیکه ماه شده بود خیلی زیبا بود با اون لباس ولی زیادی باز بود
خیلی بدن نما بود و من ازین لباس خوشم نیومده بود همینطوری تو فکر بودم که ا/ت صدام زد
ا/ت:تهیونگ
تهیونگ:ها بله اها بفرما بشین
ویو ا/ت:نشستم تو ماشین تهیونگ حرکت کرد بعد ۱۵ مین رسیدیم پیاده شدیم
تهیونگ: ا/ت نمیخوام اذیتت کنما ولی.......
از الان به بعد فیک ها شرط داره
شرط پارت بعد
لایک:۱۰
کامنت:۵
اسلاید دوم:لباس تهیونگ
اسلاید سوم:لباس ا/ت
اسلاید چهارم:میکاپ ا/ت
اسلاید پنجم:کفش ا/ت
اسلاید ششم:گردنبند ا/ت
اسلاید هفتم:کیف ا/ت
۱۶.۱k
۰۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.