درگیرِ مافیاها
پارت ۲۵
تهیونگ انگشتو گوشه لب خودش کشید و بهش نگاه کرد دید که بله جای رژ مونده رو صورتش 😄 ولی چیزی نداشت بگه
جونگکوک: فقط این مافیا یادش رفته ردی از خودش به جا نذاره واقعا که از تو بعیده پسر
تهیونگ: با دست زدم به پشتش و گفتم حالا چرا بیدارم کردی ؟
جونگکوک: با قیافه جدی بهش نگاه کردم و گفتم نه واقعا مثل اینکه تو باغ نیستی هااا امروز باید بریم سراغ همونایی که پاشونو کردن تو کفش ما باید ادب بشن
تهیونگ: با دست زدم رو پیشونیم و گفتم وای پاک یادم رفته بود
از زبان جونگکوک: به زور و با کلی تهدید تهیونگو کشوندم پایین که بریم پی کارمون
از زبان ا/ت : از خواب که بیدار شدم گوشیمو نگاه کردم نزدیک ساعت یازده بود پاشدم تا یه دوش گرفتم و آماده شدم نیم ساعت بیشتر شد بعدشم رفتم پایین تو آشپزخونه به خدمتکار گفتم یه چیزی برام آماده کنه؛ توی خونه کسی نبود از همون ایل سوک گرفته که هیچ ازش خوشم نمیومد تا تهیونگ و جونگکوک... حوصلم سررفته بود نمیدونستم چیکار باید بکنم چون من همیشه میرفتم شرکت بابا و بیرون میرفتم ولی حالا همونم نیس تصمیم گرفتم برم خونه رو ببینم و اطرافشو بگردم چون اینجا خیلی بزرگ بود و من هنوز نصفشو ندیده بودم رفتم حیاط پشتی عمارتو دیدم یه باغ داشت خیلی زیبا و سبز بود کلی درختای میوه داشت بعدشم توی حیاط جلویی اومدم اینجا خیلی بزرگ بود یه گوشه حیاط تهیونگ و جونگکوک یه باشگاه ساخته بودن رفتم توش وسایلاش خفن بودن برگشتم برم تو خونه ولی تا اومدم توی حیاط یه دفعه دوتا بنز مشکی اومدن تو حیاط پارک کردن هیچکدوم از اون آدما رو نمیشناختم یکیشون جلوتر از همه حرکت میکرد و بقیه پشتش راه میرفتن فقط شنیدم که یکی از بادیگاردا اونو جناب جانگ شین صدا میزد؛ اومدن طرف من که نزدیک در خونه بودم جانگ شین روبه روم وایساد و گفت افتخار آشنایی با کیو دارم؟ بادیگاردم دوید و گفت : قربان ایشون همسر آقای کیم تهیونگ هستن و روشو به من کرد و گفت خانوم ایشون جناب جانگ شین هستن؛ گفتم بله خوشبختم از آشناییتون ولی باید بگم کسی خونه نیست که از شما استقبال کنن شاید باید با اطلاع قبلی میومدین
جانگ شین: من بدون اطلاع قبلی جایی نمیرم خانم زیبا منتها من یکم زودتر از میزبانم رسیدم فک کنم باید منتظر بمونم
ا/ت : بسیار خب بفرمایید تو
تا اینو گفتم دیدم ماشین جونگکوک و تهیونگ وارد حیاط شد اونام اومدن به ما ملحق شدن و به هم سلام کردن؛ جانگ شین به من یه پوزخند زد و با جونگکوک رفتن داخل تهیونگ اما گذاشت همه برن تو با یه چهره مضطرب اومد بهم گفت : ا/ت جانگ شین چی بهت میگفت؟
ا/ت : هیچی فقط سلام کردیم
تهیونگ: خیله خب برو جلوی اینا نیا
بعدشم بی توجه به من رفت داخل پیششون...
شرطم که خودتون میدونید ۵۰😊😉
تهیونگ انگشتو گوشه لب خودش کشید و بهش نگاه کرد دید که بله جای رژ مونده رو صورتش 😄 ولی چیزی نداشت بگه
جونگکوک: فقط این مافیا یادش رفته ردی از خودش به جا نذاره واقعا که از تو بعیده پسر
تهیونگ: با دست زدم به پشتش و گفتم حالا چرا بیدارم کردی ؟
جونگکوک: با قیافه جدی بهش نگاه کردم و گفتم نه واقعا مثل اینکه تو باغ نیستی هااا امروز باید بریم سراغ همونایی که پاشونو کردن تو کفش ما باید ادب بشن
تهیونگ: با دست زدم رو پیشونیم و گفتم وای پاک یادم رفته بود
از زبان جونگکوک: به زور و با کلی تهدید تهیونگو کشوندم پایین که بریم پی کارمون
از زبان ا/ت : از خواب که بیدار شدم گوشیمو نگاه کردم نزدیک ساعت یازده بود پاشدم تا یه دوش گرفتم و آماده شدم نیم ساعت بیشتر شد بعدشم رفتم پایین تو آشپزخونه به خدمتکار گفتم یه چیزی برام آماده کنه؛ توی خونه کسی نبود از همون ایل سوک گرفته که هیچ ازش خوشم نمیومد تا تهیونگ و جونگکوک... حوصلم سررفته بود نمیدونستم چیکار باید بکنم چون من همیشه میرفتم شرکت بابا و بیرون میرفتم ولی حالا همونم نیس تصمیم گرفتم برم خونه رو ببینم و اطرافشو بگردم چون اینجا خیلی بزرگ بود و من هنوز نصفشو ندیده بودم رفتم حیاط پشتی عمارتو دیدم یه باغ داشت خیلی زیبا و سبز بود کلی درختای میوه داشت بعدشم توی حیاط جلویی اومدم اینجا خیلی بزرگ بود یه گوشه حیاط تهیونگ و جونگکوک یه باشگاه ساخته بودن رفتم توش وسایلاش خفن بودن برگشتم برم تو خونه ولی تا اومدم توی حیاط یه دفعه دوتا بنز مشکی اومدن تو حیاط پارک کردن هیچکدوم از اون آدما رو نمیشناختم یکیشون جلوتر از همه حرکت میکرد و بقیه پشتش راه میرفتن فقط شنیدم که یکی از بادیگاردا اونو جناب جانگ شین صدا میزد؛ اومدن طرف من که نزدیک در خونه بودم جانگ شین روبه روم وایساد و گفت افتخار آشنایی با کیو دارم؟ بادیگاردم دوید و گفت : قربان ایشون همسر آقای کیم تهیونگ هستن و روشو به من کرد و گفت خانوم ایشون جناب جانگ شین هستن؛ گفتم بله خوشبختم از آشناییتون ولی باید بگم کسی خونه نیست که از شما استقبال کنن شاید باید با اطلاع قبلی میومدین
جانگ شین: من بدون اطلاع قبلی جایی نمیرم خانم زیبا منتها من یکم زودتر از میزبانم رسیدم فک کنم باید منتظر بمونم
ا/ت : بسیار خب بفرمایید تو
تا اینو گفتم دیدم ماشین جونگکوک و تهیونگ وارد حیاط شد اونام اومدن به ما ملحق شدن و به هم سلام کردن؛ جانگ شین به من یه پوزخند زد و با جونگکوک رفتن داخل تهیونگ اما گذاشت همه برن تو با یه چهره مضطرب اومد بهم گفت : ا/ت جانگ شین چی بهت میگفت؟
ا/ت : هیچی فقط سلام کردیم
تهیونگ: خیله خب برو جلوی اینا نیا
بعدشم بی توجه به من رفت داخل پیششون...
شرطم که خودتون میدونید ۵۰😊😉
۱۹.۴k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.