عشق تو کتاب ....پارت۶
و رفتم سمت پله ها رفتم تو اتاق پسره .... لباسان عوض کردم یه لباس سفید بلند پوشیدم و موهام باز گذاشتمو با زدن یه تینت صورتی به کارم خاتمه دادم و رفتم بیرون تهیونگ روی مبل نشسته بود رسیدم به در که صداش متوقفم کرد
-وایستا
+بله
-کجا
+سرکار
-سرکار چی
+یادت رفته امروز باید برم جنسی رو بگیرم
- یکی دیگه میره
+چرا؟
-چونکه نمیخوام بگن داره از زنش برای کاراش استفاده میکنه
+واقعا فکر کردی اگه این کار نبود من باهات ازدواج میکردم؟ من بخاطر همین باهات ازدواج کردم که راحت برم سر کار بدون هیچ تهدیدی
اومد روبه روم وایستاد
-برام مهم نیست که تو چرا با من ازدواج کردی الان این مهمه که بقیه برام حرف در نیارن
بدون توجه بهش برگشتم خواستم در باز کنم که درو گرفت و بست و عصبی تو صورتم غرید
-گفتم نمیخواد بری
من مثل خودش داد زدم
+منم گفتم میخوام برم
با سوختن صورتم حرفم خوردم
-برام مهم نیست تو چی گفتی فکر نکن با دوبار بهت خندیدن دلیل میشه با بقیه فرق داشته باشی الانم برو تو اتاق
با چشمای اشکی و با نفرت بهش خیره شدم نمیخواستم برم ولی پاهام دیگه از من اطاعت نمیکردن به سمت اتاق رفتم تو اتاق قلبم با سرعت زیادی میزد احتمالا به خاطر دعوا پایین بود رفتم جلو روشویی و صورتمو شستم رفتم پایین رو مبل دراز کشیده بود و دستشو گذاشته بود رو سرش رفتم تو اشپزخونه که قرص پیدا کنم تپش قلبمو خوب کنه ولی پیدا نمیشد لیوان ابو برداشتم به لبم نزدیک کردم و یکم خوردم که یهو درد وحشتناکی تو قفسع سینم ایجاد شد که باعث شد لیوان بخوره زمین و پودر بشه نمیتونستم وایستم به سمت صندلی ها رفتم سوزش پام در مقابل درد قلبم هیچ بود تهیونگ با ترس اومد تو اشپزخونه روی زمین خون و شیشه ریخته بود نشستم رو صندلی و سرم گذاشتم روی میز و سمت قلبم گرفتم
-چی شده
+چیزی نیست
اومد سمتم و روبه روم روی زمین نشست پامو گرفت که کشیدمش ولی بدون توجه بهم پامو گرفت و نگاه کرد بلند شد جعبه کمک های اولیه برداشت و اومد ماده ضدعفونی کننده رو ریخت رو پام که باعث شد گریم بگیره و جیغ خفیفی بزنم زخم پام عمیق نبود پامو پانسمان کرد و بلند شد
-قرصات تو اتاق کار منه بزا بیارمشون
با تعجب بهش نگاه میکردم خیلی سرد حرف میزد ولی توی کلماتش محبت حس میشد و از این متنفرم میترسم میترسم عادت کنم میترسم وابسطه این محبت بشم نه ات این فقط از سر دلسوزی سری تکون دادم تا افکار مسخرم از سرم بره تهیونگ اومد لیوان اب گذاشت جلوم و قرصام گذاشت رو میز و مشغول جمع کردن تیکه های شیشه شد عجیب بود چرا به خدمتکارا نگفت کسی که کسی جرات حرف زدن باهاش نداشت الان داره خرابکاری منو جمع میکنه قرص گذاشتم تو دهنم و ابو خوردم بلند شدم
-کجا
+اتاقم
-با اون پا
+چیزی نیست
-.....
-وایستا
+بله
-کجا
+سرکار
-سرکار چی
+یادت رفته امروز باید برم جنسی رو بگیرم
- یکی دیگه میره
+چرا؟
-چونکه نمیخوام بگن داره از زنش برای کاراش استفاده میکنه
+واقعا فکر کردی اگه این کار نبود من باهات ازدواج میکردم؟ من بخاطر همین باهات ازدواج کردم که راحت برم سر کار بدون هیچ تهدیدی
اومد روبه روم وایستاد
-برام مهم نیست که تو چرا با من ازدواج کردی الان این مهمه که بقیه برام حرف در نیارن
بدون توجه بهش برگشتم خواستم در باز کنم که درو گرفت و بست و عصبی تو صورتم غرید
-گفتم نمیخواد بری
من مثل خودش داد زدم
+منم گفتم میخوام برم
با سوختن صورتم حرفم خوردم
-برام مهم نیست تو چی گفتی فکر نکن با دوبار بهت خندیدن دلیل میشه با بقیه فرق داشته باشی الانم برو تو اتاق
با چشمای اشکی و با نفرت بهش خیره شدم نمیخواستم برم ولی پاهام دیگه از من اطاعت نمیکردن به سمت اتاق رفتم تو اتاق قلبم با سرعت زیادی میزد احتمالا به خاطر دعوا پایین بود رفتم جلو روشویی و صورتمو شستم رفتم پایین رو مبل دراز کشیده بود و دستشو گذاشته بود رو سرش رفتم تو اشپزخونه که قرص پیدا کنم تپش قلبمو خوب کنه ولی پیدا نمیشد لیوان ابو برداشتم به لبم نزدیک کردم و یکم خوردم که یهو درد وحشتناکی تو قفسع سینم ایجاد شد که باعث شد لیوان بخوره زمین و پودر بشه نمیتونستم وایستم به سمت صندلی ها رفتم سوزش پام در مقابل درد قلبم هیچ بود تهیونگ با ترس اومد تو اشپزخونه روی زمین خون و شیشه ریخته بود نشستم رو صندلی و سرم گذاشتم روی میز و سمت قلبم گرفتم
-چی شده
+چیزی نیست
اومد سمتم و روبه روم روی زمین نشست پامو گرفت که کشیدمش ولی بدون توجه بهم پامو گرفت و نگاه کرد بلند شد جعبه کمک های اولیه برداشت و اومد ماده ضدعفونی کننده رو ریخت رو پام که باعث شد گریم بگیره و جیغ خفیفی بزنم زخم پام عمیق نبود پامو پانسمان کرد و بلند شد
-قرصات تو اتاق کار منه بزا بیارمشون
با تعجب بهش نگاه میکردم خیلی سرد حرف میزد ولی توی کلماتش محبت حس میشد و از این متنفرم میترسم میترسم عادت کنم میترسم وابسطه این محبت بشم نه ات این فقط از سر دلسوزی سری تکون دادم تا افکار مسخرم از سرم بره تهیونگ اومد لیوان اب گذاشت جلوم و قرصام گذاشت رو میز و مشغول جمع کردن تیکه های شیشه شد عجیب بود چرا به خدمتکارا نگفت کسی که کسی جرات حرف زدن باهاش نداشت الان داره خرابکاری منو جمع میکنه قرص گذاشتم تو دهنم و ابو خوردم بلند شدم
-کجا
+اتاقم
-با اون پا
+چیزی نیست
-.....
۱.۲k
۰۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.