پارت۸۳
- اولا که قانون اين جا اين جوريه که مرد هر وقت بخواد مي تونه زنش و طلاق بده. دوما من بهت تعهد مي دم، حتي شده تعهد محضري! ديگه چي مي گي؟!
چند لحظه خيره خيره نگام کرد. اول چشم و ابروم و بعد گونه ها و دماغم رو. روي لبام کمي بيشتر مکث کرد و سپس اومد روي هيکلم. داشتم يه جوري مي شدم! چرا اين جوري نگام مي کرد؟ لجم گرفت و گفتم:
- اومدي بنگاه ماشين بخري حالا داري نگاه مي کني زدگي نداشته باشه؟!
خنده اش گرفت، ولي لبخندش رو فرو داد و با اخم گفت:
- فکرام و مي کنم، بعدا خبرش و بهت مي دم.
وقتي از سر ميز بلند شد هول شدم و گفتم:
- کي؟!
- هفته ي ديگه پنج شنبه.
با خوشحالي بلند شدم و گفتم:
- باشه، پس پنج شنبه ي ديگه همين جا منتظرتم.
سري تکون داد و پيش دوستاش برگشت. قبل از اين که دوستاش فرصت کنن روي سرش بريزن، چيزي به اون ها گفت که هر سه ساکت نشستن. عين معلم هاي بداخلاق مي موند! بوي عطر تلخش هنوز هم توي دماغم بود. توي فکر و حال خودم بودم، که ناگهان بنفشه و شبنم هوار شدن روي سرم:
- درد تو جونت! چه زري داشتي مي زدي دو ساعته؟ حالا ديگه ما غريبه شديم تنها تنها نقشه مي کشي؟
خنديدم و گفتم:
- اي بابا! چرا مثل سگ هار مي مونين؟ فکر نمي کردم باهام موافق باشين، براي همينم بهتون چيزي نگفتم!
- معلومه که مخالفت مي کرديم. آخه من گفتم خوشگل و خوش تيپ و پولدار، ولي ديگه نگفتم برو سراغ آلن دلون! همون جاني دپ هم راضي بوديم!
شبنم گفت:
- به خدا هر آن منتظر بودم بزنه تو گوشت. با اون اخمي که اون کرده بود، من جاي تو بودم خودم و خيس مي کردم.
- بله منم اگه يه ذره جلوش خودم و ول مي دادم، پدرم و در مي آورد. همچين پاچه اش و گرفتم که جرئت نکرد حرف بزنه! خودش توش مونده بود.
- بهش چي گفتي؟ اون چي گفت؟
- همه ي شرايط خودم و شرايط اين ازدواج مسخره رو براش گفتم، اونم گفت بايد فکر کنم.
- حتما ويلا رو گفتي که کوتاه اومده.
- ويلا رو هم گفتم، ولي دليلش اين نبود. از اون بچه خر پولاست، اگه تا الانم شک داشتم الان ديگه مطمئن شدم. بنفشه مي دوني ساعتش چه مارکي بود؟
چند لحظه خيره خيره نگام کرد. اول چشم و ابروم و بعد گونه ها و دماغم رو. روي لبام کمي بيشتر مکث کرد و سپس اومد روي هيکلم. داشتم يه جوري مي شدم! چرا اين جوري نگام مي کرد؟ لجم گرفت و گفتم:
- اومدي بنگاه ماشين بخري حالا داري نگاه مي کني زدگي نداشته باشه؟!
خنده اش گرفت، ولي لبخندش رو فرو داد و با اخم گفت:
- فکرام و مي کنم، بعدا خبرش و بهت مي دم.
وقتي از سر ميز بلند شد هول شدم و گفتم:
- کي؟!
- هفته ي ديگه پنج شنبه.
با خوشحالي بلند شدم و گفتم:
- باشه، پس پنج شنبه ي ديگه همين جا منتظرتم.
سري تکون داد و پيش دوستاش برگشت. قبل از اين که دوستاش فرصت کنن روي سرش بريزن، چيزي به اون ها گفت که هر سه ساکت نشستن. عين معلم هاي بداخلاق مي موند! بوي عطر تلخش هنوز هم توي دماغم بود. توي فکر و حال خودم بودم، که ناگهان بنفشه و شبنم هوار شدن روي سرم:
- درد تو جونت! چه زري داشتي مي زدي دو ساعته؟ حالا ديگه ما غريبه شديم تنها تنها نقشه مي کشي؟
خنديدم و گفتم:
- اي بابا! چرا مثل سگ هار مي مونين؟ فکر نمي کردم باهام موافق باشين، براي همينم بهتون چيزي نگفتم!
- معلومه که مخالفت مي کرديم. آخه من گفتم خوشگل و خوش تيپ و پولدار، ولي ديگه نگفتم برو سراغ آلن دلون! همون جاني دپ هم راضي بوديم!
شبنم گفت:
- به خدا هر آن منتظر بودم بزنه تو گوشت. با اون اخمي که اون کرده بود، من جاي تو بودم خودم و خيس مي کردم.
- بله منم اگه يه ذره جلوش خودم و ول مي دادم، پدرم و در مي آورد. همچين پاچه اش و گرفتم که جرئت نکرد حرف بزنه! خودش توش مونده بود.
- بهش چي گفتي؟ اون چي گفت؟
- همه ي شرايط خودم و شرايط اين ازدواج مسخره رو براش گفتم، اونم گفت بايد فکر کنم.
- حتما ويلا رو گفتي که کوتاه اومده.
- ويلا رو هم گفتم، ولي دليلش اين نبود. از اون بچه خر پولاست، اگه تا الانم شک داشتم الان ديگه مطمئن شدم. بنفشه مي دوني ساعتش چه مارکي بود؟
۲.۲k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.