پارت⁷ مافیای من
(روز مهمانی)
یه آرایش ملایم انجام دادم یه لباس مشکی که تا بالای زانو هام بود پوشیدم وموهامو بالا بستم (ورق بزنید عکس لباس هس)ره کفش مشکی پاشنه بلند هم پوشیدم کارم دیگه تموم شد که لیا اومد گفت:وای دختر چقدر خوشگل شدی داداشم ترو ببینه فکر نکنم بتونه جلو خودشو بگیره گفتم:چیمیگی لیا اونقد هم خوشگل نشدم
بعد رفتیم پایین مهمون ها کمکم داشتن میومدن منم با لیا رفتم یه گوشه نشستم و باهم حرف زدیم که نگاه سنگینی رو خودم حس کردم دیدم تهیونگ داره منو نگاه میکنه محل ندادم بهش( مگه میتونی به تهیونگ محل ندی😒🤣)
که صدام کرد گفت بیا اینجا بریم حیاط باید باهات حرف بزنم میخواستم انکار کنم ولی اومد دستمو گرفت برد حیاد ...
گفتم :داری چیکار میکنی دیونه دستمو ولم کن یه یدفعه لباشو گذاشت رو لبام خیلی شوکه شدم بعد که فهمیدم داره چیکار میکنه سری هولش دادم گفتم چیکار میکنی گفت تو برده منی هر کاری دلم بخاد باهات میکنم گفتم:ببین ممکنه من الان نقش دوست دخترت رو بازی کنم و بردت باشم ولی تو نباید این کارو کنی فهمیدی🙄
پارت بعدی شرط داره🥲
شرط ۱۰ لایک ۱۵ تا کامنت🩷🦋
یه آرایش ملایم انجام دادم یه لباس مشکی که تا بالای زانو هام بود پوشیدم وموهامو بالا بستم (ورق بزنید عکس لباس هس)ره کفش مشکی پاشنه بلند هم پوشیدم کارم دیگه تموم شد که لیا اومد گفت:وای دختر چقدر خوشگل شدی داداشم ترو ببینه فکر نکنم بتونه جلو خودشو بگیره گفتم:چیمیگی لیا اونقد هم خوشگل نشدم
بعد رفتیم پایین مهمون ها کمکم داشتن میومدن منم با لیا رفتم یه گوشه نشستم و باهم حرف زدیم که نگاه سنگینی رو خودم حس کردم دیدم تهیونگ داره منو نگاه میکنه محل ندادم بهش( مگه میتونی به تهیونگ محل ندی😒🤣)
که صدام کرد گفت بیا اینجا بریم حیاط باید باهات حرف بزنم میخواستم انکار کنم ولی اومد دستمو گرفت برد حیاد ...
گفتم :داری چیکار میکنی دیونه دستمو ولم کن یه یدفعه لباشو گذاشت رو لبام خیلی شوکه شدم بعد که فهمیدم داره چیکار میکنه سری هولش دادم گفتم چیکار میکنی گفت تو برده منی هر کاری دلم بخاد باهات میکنم گفتم:ببین ممکنه من الان نقش دوست دخترت رو بازی کنم و بردت باشم ولی تو نباید این کارو کنی فهمیدی🙄
پارت بعدی شرط داره🥲
شرط ۱۰ لایک ۱۵ تا کامنت🩷🦋
۳.۸k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.