p54
p54
ویو ات
آسانسور طبقه18وایستاد تا در باز شد با قیافه عصبی و کیوت بنگچان مواجه شدم
ات. هیونگ چیشده؟(خنده)
از آسانسور بدون توجه به کوک بیرون امدم
بنگچان. هیونگو کوفت میدونی چقدر نگران شدم کجایی تو چرا گوشیتو جواب نمیدی(تندتند)
ات. یااا هیونگ قشنگم ناراح.... وایسا ببینم من که فقط ده دقیقه دیر امدم!
بنکچغن. خب ده دقیقم ده دقیقس
کوک داشت به ما نگاه میکرد بنگچان برگشت طرفش
بنکچان. اوه سلام مسترجئون (لبخند)
دستشو به سمت کوک دراز کرد که کوک دستشو گرفت
کوک. خوشحالم از اینکه میبینمت
بنگچان. منم همینطور
ات. هیونگ من میرم به جین تبریک بگم
بنگچان. مواظب باش گمممم نشی کوچولو
برشگتم پشت سرمو نگاه کردم
ات. باشه(لبخند پسر کش)
همون لحظه چشمم به کوک خورد طوری بهم زل زده بود که از چشماش دلتنگی معلوم بود چشماش پر از حسرت بود منم همین حسو داشتم اما... من بازیگر خوبی بودم...
به سمت جایگاه عروس و دوماد رفتم این مینهو هم شده دم واسه من هرجا میرم دنبالمه...
به سمت جین که داشت باهمه احوال پرسی میکرد رفتم... دلم براش تنگ شده بود
ات. هیونگگگ(بغض)
سریع برگشت طرفم با دیدنم تعحب کرد میدونم انتظار نداشت بیام بهش نزدیک شدمو بغلش کردم که اونم سفت گرفتم چشمم به دختر کیوت ریز جسه البته یه جوری میگم انگار خودم خیلی بزرگم... بگذریم یه دختر خیلی کیوت که با اخم کیوتش زل زده بود به من افتاد این الان فکرای بد نکنه یه وقت از جین جداشدم که گفت...
جین. دلم برات تنگ شده بود(لبخند)
ات. منم همینطور
عروس. اهم اهم
نگام به سمت صدا رفت با دیدنش لبخند گشادی روی صورتم شکل گرفت سریع به سمتش رفتمو محکم بغلش کردم که بچه تعحب کرده بود... ازش جدا شدم به جین گفتم
ات. تبریک میگم هیونگ امیدوارم خوشبخت بشین
ات. هیونگ چطوری مخ زدی به منم یاد بده ببین چه خوشگله اخه
عروس. ممنون(لبخند، سرخ شده)
خداروشکر لبخند زد کم مونده بود کشته بشم
جین. والا اون مخ مارو زد نه من
ات.(خنده) به هر حال امیدوارم خوشبخت بشین
جین. ممنون(بغل کردن ات)
ات. عروس خانم این داداش ما اذیتت کرد به من بگو
عروس. حتما(خنده)
ات. خب من برم اعضارو پیدا کنم
دستی براشون تکون دادمو که با چشمام دنبال اعضا میگشتم که دیدمشون... فاکککک کوک هم اونجاس..... مهم نیس میرم... با لبخند به سمتشون رفتم داشتن حرف میزدن صورت کوک اصلا خوشحال نبود برعکس خیلی افسرده و داغون... برای من مهم نیس من فراموشش کردم نه؟ هوفففف بهشون رسیدم متوجه حضور من نشدن که گفتم...
ات. هیونگای مننننن(لبخند گشاددد)
همه به طرفم برگشتنو با تعحب نگام میکردن که جیمین اول از همه امد سمتمو بغلم کرد
جیمین. اتتتت دختر میدونی چقدر دلتنگت شده بودم(لبخند)
ادامه دارد...
حمایت کنید🥹❤
ویو ات
آسانسور طبقه18وایستاد تا در باز شد با قیافه عصبی و کیوت بنگچان مواجه شدم
ات. هیونگ چیشده؟(خنده)
از آسانسور بدون توجه به کوک بیرون امدم
بنگچان. هیونگو کوفت میدونی چقدر نگران شدم کجایی تو چرا گوشیتو جواب نمیدی(تندتند)
ات. یااا هیونگ قشنگم ناراح.... وایسا ببینم من که فقط ده دقیقه دیر امدم!
بنکچغن. خب ده دقیقم ده دقیقس
کوک داشت به ما نگاه میکرد بنگچان برگشت طرفش
بنکچان. اوه سلام مسترجئون (لبخند)
دستشو به سمت کوک دراز کرد که کوک دستشو گرفت
کوک. خوشحالم از اینکه میبینمت
بنگچان. منم همینطور
ات. هیونگ من میرم به جین تبریک بگم
بنگچان. مواظب باش گمممم نشی کوچولو
برشگتم پشت سرمو نگاه کردم
ات. باشه(لبخند پسر کش)
همون لحظه چشمم به کوک خورد طوری بهم زل زده بود که از چشماش دلتنگی معلوم بود چشماش پر از حسرت بود منم همین حسو داشتم اما... من بازیگر خوبی بودم...
به سمت جایگاه عروس و دوماد رفتم این مینهو هم شده دم واسه من هرجا میرم دنبالمه...
به سمت جین که داشت باهمه احوال پرسی میکرد رفتم... دلم براش تنگ شده بود
ات. هیونگگگ(بغض)
سریع برگشت طرفم با دیدنم تعحب کرد میدونم انتظار نداشت بیام بهش نزدیک شدمو بغلش کردم که اونم سفت گرفتم چشمم به دختر کیوت ریز جسه البته یه جوری میگم انگار خودم خیلی بزرگم... بگذریم یه دختر خیلی کیوت که با اخم کیوتش زل زده بود به من افتاد این الان فکرای بد نکنه یه وقت از جین جداشدم که گفت...
جین. دلم برات تنگ شده بود(لبخند)
ات. منم همینطور
عروس. اهم اهم
نگام به سمت صدا رفت با دیدنش لبخند گشادی روی صورتم شکل گرفت سریع به سمتش رفتمو محکم بغلش کردم که بچه تعحب کرده بود... ازش جدا شدم به جین گفتم
ات. تبریک میگم هیونگ امیدوارم خوشبخت بشین
ات. هیونگ چطوری مخ زدی به منم یاد بده ببین چه خوشگله اخه
عروس. ممنون(لبخند، سرخ شده)
خداروشکر لبخند زد کم مونده بود کشته بشم
جین. والا اون مخ مارو زد نه من
ات.(خنده) به هر حال امیدوارم خوشبخت بشین
جین. ممنون(بغل کردن ات)
ات. عروس خانم این داداش ما اذیتت کرد به من بگو
عروس. حتما(خنده)
ات. خب من برم اعضارو پیدا کنم
دستی براشون تکون دادمو که با چشمام دنبال اعضا میگشتم که دیدمشون... فاکککک کوک هم اونجاس..... مهم نیس میرم... با لبخند به سمتشون رفتم داشتن حرف میزدن صورت کوک اصلا خوشحال نبود برعکس خیلی افسرده و داغون... برای من مهم نیس من فراموشش کردم نه؟ هوفففف بهشون رسیدم متوجه حضور من نشدن که گفتم...
ات. هیونگای مننننن(لبخند گشاددد)
همه به طرفم برگشتنو با تعحب نگام میکردن که جیمین اول از همه امد سمتمو بغلم کرد
جیمین. اتتتت دختر میدونی چقدر دلتنگت شده بودم(لبخند)
ادامه دارد...
حمایت کنید🥹❤
۴.۳k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.