من بیتو برای مردن اماده ام...
من دیگر دلتنگ تو نمیشوم زیرا
به هنگام دلتنگی ان را باهروضعی که بود
بگوش تومیرساندم اماحالا که دلتنگ میشوم وهیچ راهی برای ابراز ان ندارم
انقدر از دنیا سیرمیشوم که تمام گزینه های روی میزم فقط وفقط مردن وپرگشودن است ...
آخرچرا نباید در ان لحظه هایی که تنها خدا میداند آنقدر بیقرار وسردر گمم که
دلم میخواهد از دست تو که دلرا گرفتار واسیر خود میکنی وچون به دام خودگرفتارمیبینی رهایم میکنی تابمیرم
چرا بامن سخن نمیگویی ،چرا بعداز ۱۰سال آشنایی نمیتوانم بتو زنگ بزنم وازآنچه برمن گذشته ومیگذرد سخن بگویم ،چرا با منکه از همه داشته ونداشته ام گذشتم برای بودن کنارتو...
مارالم...
اکنون که فرصتی اندک پیدا کردم چگونه
این فوج عظیم دلتنگی روزهای نبودنم را
بیان کنم ،من در پی تو ازخود وخانمانم
گذشته ام بااینکه میدانی هرگز قادر نیستم بتواسیبی برسانم نمیدانم چرا مرا
به چشم دشمن نگاه میکنی ،چرا بامن از
انچه تورا اینچنین نموده سخن نمیگویی ...
من در تمنای تو رو به افول ونابودیم اما
اصلا برایت اهمیتی ندارم انگار یابیا واین
ازیاد رفته را جان دوباره ببخش یا به ترفندی خلاصم کن از این اوارگی وانتظار مرگبار،ا،،
دلم برایت پرمیکشد،چگونه بیان کنمش
دلم بیتو ازاین دنیا هیچ نمیخواهد حتی
هوایی برای نفس کشیدن ،دلم ازاین میسوزد که درمان در دست توست اما کاری نمیکنی ...
بدادم برس تنها فریاد رس من ...
به هنگام دلتنگی ان را باهروضعی که بود
بگوش تومیرساندم اماحالا که دلتنگ میشوم وهیچ راهی برای ابراز ان ندارم
انقدر از دنیا سیرمیشوم که تمام گزینه های روی میزم فقط وفقط مردن وپرگشودن است ...
آخرچرا نباید در ان لحظه هایی که تنها خدا میداند آنقدر بیقرار وسردر گمم که
دلم میخواهد از دست تو که دلرا گرفتار واسیر خود میکنی وچون به دام خودگرفتارمیبینی رهایم میکنی تابمیرم
چرا بامن سخن نمیگویی ،چرا بعداز ۱۰سال آشنایی نمیتوانم بتو زنگ بزنم وازآنچه برمن گذشته ومیگذرد سخن بگویم ،چرا با منکه از همه داشته ونداشته ام گذشتم برای بودن کنارتو...
مارالم...
اکنون که فرصتی اندک پیدا کردم چگونه
این فوج عظیم دلتنگی روزهای نبودنم را
بیان کنم ،من در پی تو ازخود وخانمانم
گذشته ام بااینکه میدانی هرگز قادر نیستم بتواسیبی برسانم نمیدانم چرا مرا
به چشم دشمن نگاه میکنی ،چرا بامن از
انچه تورا اینچنین نموده سخن نمیگویی ...
من در تمنای تو رو به افول ونابودیم اما
اصلا برایت اهمیتی ندارم انگار یابیا واین
ازیاد رفته را جان دوباره ببخش یا به ترفندی خلاصم کن از این اوارگی وانتظار مرگبار،ا،،
دلم برایت پرمیکشد،چگونه بیان کنمش
دلم بیتو ازاین دنیا هیچ نمیخواهد حتی
هوایی برای نفس کشیدن ،دلم ازاین میسوزد که درمان در دست توست اما کاری نمیکنی ...
بدادم برس تنها فریاد رس من ...
۱۲.۷k
۰۳ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.