تهیونگ گفت دوست داری کناره من بشینی
لیندا گفت نه ممنونم و رفت سرکلاس کوک نشست بود و حرص اش گرفته بود لیندا داشت چهره کوک رو میکشید به طور اتفاقی تصورش کرد که باهاش دوست شده و رفتن پیک نیک و مشغول ساندویچ خوردن هستن و یهو به خودش اومد و باخودشو گفت نه اون یکی دیگر رو دوست داره جون کوک داشت با شوگا صحبت میکرد یهو نزدیک بود که نقاشی ات ا بیبنه سریعی قایمش کردی قسمت ششم
۳.۵k
۲۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.