jinus p5
" اما من احمق نیستم که دروغ تورو باور کنم جئون !"
نفسش رو با فشار بیرون داد و دستی میون موهای لخت مشکیش کشید
چه زبون بازی بود این دختر!
" عصبانی میشی بیشتر دلم میخواد ببوسمت "
" کل روز باید مضخرفای تورو بشنوم؟" jk
روی تخت نشست و پا روی پاش انداخت
" من که حاضرم بخاطر زیباییت کل روز زبون بریزم "
سعی کرد بحث رو عوض کنه
" اسمت چیه ؟" jk
روی تخت ولو شد و با چهره سوالی جواب داد
" اومم اسمای زیادی دارم . فرشته مرگ،افسونگر شیطان قرمز و ... اما خب میتونی لایلا صدام کنی !"
اخم کرد
"فامیل رو ترجیح میدم !" jk
"اوممم ، زیر مردا بزرگ شدن فامیلی های زیادی میخواد جئون!"
به یاد آوری حرفی که زده بود تعجب کرد و ابروش بالا پرید
" من توی خوابم گوشام تیزه ، حالا این آقا پسمل خوشگله نمیخواد اسمش رو بهم بگه ؟"
"جئون " jk
مظلوم لب زد
"یعنی جئونِ جئون ؟ اسم نداری پسمل خوشگله؟"
بحث با این موجود ریزه میزه بی فایده بود ، فقط لحظه به لحظه عصبی تر میشد
بهتر بود یه طوری ساکتش کنه تا به کاراش برسه
" برای چی مردا رو میکشی ؟" jk
" من که کاری نکردم ، اونا با من تهمت میزنن "
" دروغ گفتن رو کنار بزار ، شاید حکمت کمتر بشه " jk
"دارم راستش رو میگم "
"خیلی خب ، ساکت باش میخوام کار کنم " jk
سکوتش کل اتاق رو گرفت ، چند ساعتی گذشت و سرش رو بلند کرد
با دیدن چهره غرق در خوبش نفس راحتی کشید ، بلند شد و در سلول رو باز کرد
کفش هاش رو در آورده بود و از شدت سرمای تخت توی خودش کِز کرده بود
نفسش رو با فشار بیرون داد و دستی میون موهای لخت مشکیش کشید
چه زبون بازی بود این دختر!
" عصبانی میشی بیشتر دلم میخواد ببوسمت "
" کل روز باید مضخرفای تورو بشنوم؟" jk
روی تخت نشست و پا روی پاش انداخت
" من که حاضرم بخاطر زیباییت کل روز زبون بریزم "
سعی کرد بحث رو عوض کنه
" اسمت چیه ؟" jk
روی تخت ولو شد و با چهره سوالی جواب داد
" اومم اسمای زیادی دارم . فرشته مرگ،افسونگر شیطان قرمز و ... اما خب میتونی لایلا صدام کنی !"
اخم کرد
"فامیل رو ترجیح میدم !" jk
"اوممم ، زیر مردا بزرگ شدن فامیلی های زیادی میخواد جئون!"
به یاد آوری حرفی که زده بود تعجب کرد و ابروش بالا پرید
" من توی خوابم گوشام تیزه ، حالا این آقا پسمل خوشگله نمیخواد اسمش رو بهم بگه ؟"
"جئون " jk
مظلوم لب زد
"یعنی جئونِ جئون ؟ اسم نداری پسمل خوشگله؟"
بحث با این موجود ریزه میزه بی فایده بود ، فقط لحظه به لحظه عصبی تر میشد
بهتر بود یه طوری ساکتش کنه تا به کاراش برسه
" برای چی مردا رو میکشی ؟" jk
" من که کاری نکردم ، اونا با من تهمت میزنن "
" دروغ گفتن رو کنار بزار ، شاید حکمت کمتر بشه " jk
"دارم راستش رو میگم "
"خیلی خب ، ساکت باش میخوام کار کنم " jk
سکوتش کل اتاق رو گرفت ، چند ساعتی گذشت و سرش رو بلند کرد
با دیدن چهره غرق در خوبش نفس راحتی کشید ، بلند شد و در سلول رو باز کرد
کفش هاش رو در آورده بود و از شدت سرمای تخت توی خودش کِز کرده بود
۳۱.۱k
۱۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.