زندگی سخت

چقد برای این کاور زحمت کشیدم پس حمایت کنین
کوک ویو
وقتی که گفت می خواد باهام ازدواج کنه عصبی شدم ولی خوشحالم که دوسش نداره ولی فهمیدم یونگی هم عصبی شد
ات: خب گم می شی یا...
سوجون: گم نمی شم می هوای چیکار کنی؟
ات: اینکار
یهو یه گلوله خالی کرد تو قلبش
یا خدا ات چقد بی اعصابه چه ترسناک ولی باحال
ات: سوهو اینو نریز دور کار دارم
سوهو: باش
نامجون: چی.. چیکارش.. دا.. ری؟
ات: می فهمین با من بیاین بریم حیاط پشتی ولی از پشت شیشه ببینین
رفتن حیاط پشتی اعضا پشت شیشه موندن
ات ویو
سوجون رو برداشتم و با چاقو تیکه تیکش کردم گذاشتمش تو کیسه
بعد به سوهو گفتم از حیاط برو بیرون
سوهو: باش
سوت زدم
که شیر و گرگ و تمساحم اومدن
کوک: ات خطرناکه بیا بیرون
ات: نیشخند خطرناک؟
یهو شیره اومد طرفم
ات: سلام خوشگل مامان گشنته؟ بیا عزیزم بخور قوی بشی
یونگی ویو
یا خداااا خوشگل مامان؟ وات د فاخ
ات گوشتای سوجونو چند تا شو داد بعد شیره اومد نشست پیش ات سرشو گذاشت رو پاش ات عم نازش می کرد و براش شعر خوند صداش خیلی خوبه ات خیلی عالیه از همه لحاظ وایسا یونگی داری چی می گی؟ خفه شو
ات ویو
دیدم تایگی(گرگ) وتیما(تمساحش) دارن نگاه می کنن
ات: بیاین پیشم
اونا اومدن پیشش و به اوناعم غذا داد
.
.
.
.
.
.

.
.
.
.
ـ
ـ
ـ


ـ
ـ
ـ
ـ
ـ
ـ
ـ
ـ
ــ
ـ
ـ
ـ
ـ
ـ
ـ
ـــ
ـ
ـ
ـ

ـ
ـ
ـ
ـ
ـ
ـ
ـ
خداوند لایک کنندگان را دوست دارد
و کامنت گذاران را به بهشت می برد