ازدواج قرار دادی ۱۹
و بعد مامان جیمین رفت
ات که هنوز باورش نمی شد این اتفاق افتاده
شروع کرد خونه رو جارو زدن که یدفعه ای جیمین
گفت:
ات دنبالم بیا
ات که ترسیده بود با تردید دنبال جیمین رفت
و با جیمین رفت تو اتاق کارش جیمین نشست رو
صندلیش و گفت:
خب باید یه سری چیزا رو بهت بگم
اینکه وقتی ازدواج کردیم هر کدومه مون تو یه اتاق جدا می خوابیم
دومین چیز اینه که تو دیگه حق نداری تو خونه کار کنی چون قراره زن من بشی من دوست ندارم بقیه بهم بگن زنت خدمتکاره
سومین چیز اینه که وقتی پیش دوستام و خانواده ام هستیم باید وانمود کنیم که زندگی خوبی داریم
چهارمین چیز اینه که می تونی تو عروسی مون حداقل ۳ نفر پدر و مادرتن
ات سرش رو انداخت پایین و گفت:
ولی من پدر و مادر ندارم...
جیمین با لحن سرد گفت:
چی!خب مهم نیس وقتی نداری کاریش نمی تونم بکنم پس بی کس و کاری و از طرف تو کسی نمی یاد عروسی
#جیمین
#فیک
این داستان ادامه دارد...💜
ات که هنوز باورش نمی شد این اتفاق افتاده
شروع کرد خونه رو جارو زدن که یدفعه ای جیمین
گفت:
ات دنبالم بیا
ات که ترسیده بود با تردید دنبال جیمین رفت
و با جیمین رفت تو اتاق کارش جیمین نشست رو
صندلیش و گفت:
خب باید یه سری چیزا رو بهت بگم
اینکه وقتی ازدواج کردیم هر کدومه مون تو یه اتاق جدا می خوابیم
دومین چیز اینه که تو دیگه حق نداری تو خونه کار کنی چون قراره زن من بشی من دوست ندارم بقیه بهم بگن زنت خدمتکاره
سومین چیز اینه که وقتی پیش دوستام و خانواده ام هستیم باید وانمود کنیم که زندگی خوبی داریم
چهارمین چیز اینه که می تونی تو عروسی مون حداقل ۳ نفر پدر و مادرتن
ات سرش رو انداخت پایین و گفت:
ولی من پدر و مادر ندارم...
جیمین با لحن سرد گفت:
چی!خب مهم نیس وقتی نداری کاریش نمی تونم بکنم پس بی کس و کاری و از طرف تو کسی نمی یاد عروسی
#جیمین
#فیک
این داستان ادامه دارد...💜
۴.۳k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.