ازدواج اجباری پارت:¹⁴
ازدواج اجباری پارت:¹⁴
این قسمت اصماته دوست نداری نخون
ویو کوک: میخواستم برم به ات سر بزنم که یه صدایی شنیدم انگار داشت با یکی حرف میزد و فهمیدم بکهیونه و از اول تا اخر حرف هاشون و گوش کردم و بعد که فهمیدم داره میره در اتاق و زدم
-تق تق
بیا تو (سرد
-میره داخل
-میبینم که سرحالی... خب اومدم اینو بهت بدم کارت دعوت عروسی پیشنهاد میکنم یدونه هم به بکهیون بدی (عصبی سرد
....
-از اتاق میره بیرون
هه فکر کرده من قبول میکنم باهاش ازدواج کنم فردا من فرار میکنم و از دستش راحت میشم
ویو ادمین:(اخه ات احمق از خداتم باشه با بچم ازدواج کنی ایشش)
ویو ات : خسته شدم انقدر تو اتاق بودم از اتاق رفتم بیرون و رفتم سالن دیدم کوک بدون پیرهن رو کاناپه نشسته یه لحظه خشکم زد و زود به خودم اومدم و خودم و جم کردم رفتم تو اشپز خونه که یه چیزی پیدا کنم و بخورم دلم موچی میخواست و داشتم درست میکردم که یهو یه سوزش روی گردنم حس کردم و اه ریزی از دهنم اومد بیرون و دوتا دست دور کمرم حس کردم دستای کوک بود
چیکار میکنی(سرد
-فکر نکن دیشب کاری باهات نکردم به معنی اینکه بخشیدمت دیشب عصبی بودم واسه همین خودم و کنترل کردم که کاری نکنم فکر نکن فرار کردی
- ات و میگیره و رو گردنش کیس مارک های وحشیانه میزاره و حتی تا تو اتاق نمیره و ات و میبره و میزاره رو کاناپه و روش خیمه میزنه
+کوک نکن من نمیخوام(سرد
- .... توجه نمیکنه و به کارش ادامه میده که ات یه سیلی جانانه به کوک میزنه و کوک از شدت عصبانیت
لباسای ات و تو تنش جر میده و رو بدنش کیس مارک های وحشتناکی میزاره و میره سراغ سینه هاش یکی و میخوره و با اون یکی با دستش بازی میکنه و ات همینجور ناله میکنه و اشکش میریزه اما کوک اهمیت نمیده و میره پایین تر و دیکش و تنظیم میکنه و واردش میکنه بعد از دو راند از ات میکشه بیرون که ات از شدت درد و ضعف بیهوش میشه و کوک لباساش و میپوشه و ات و بلند میکنه و میبره داخل اتا و میزارتش رو تخت و میره غذا درست میکنه
ویو ات : از درد زیاد و ضعف بیهوش شدم و وقتی بهوش اومدم خیلی درد داشتم جون نداشتم از جام تکون بخورم که بوی غذا به دماغم خورد و از جام بلند شدم
و رفتم پایین که دیدم کوک داره میز و میچینه و رفتم جلوش و یه سیلی بهش زدم و ضربه های محکمی به سینش میزدم که دستام و گرفت و گذاشتم روی لبه میز و لبام و وحشیانه میخورد که اروم شدم و تعجب کردم
- بازم دلت میخواد که داری شیطونی میکنی (بم)
+ (هیچی نمیگه)
-ضعف کردی بشین غذا بخور
+ میشینه رو صندلی و غذا میخوره غذاش که تموم شد میره تو اتاقش
این قسمت اصماته دوست نداری نخون
ویو کوک: میخواستم برم به ات سر بزنم که یه صدایی شنیدم انگار داشت با یکی حرف میزد و فهمیدم بکهیونه و از اول تا اخر حرف هاشون و گوش کردم و بعد که فهمیدم داره میره در اتاق و زدم
-تق تق
بیا تو (سرد
-میره داخل
-میبینم که سرحالی... خب اومدم اینو بهت بدم کارت دعوت عروسی پیشنهاد میکنم یدونه هم به بکهیون بدی (عصبی سرد
....
-از اتاق میره بیرون
هه فکر کرده من قبول میکنم باهاش ازدواج کنم فردا من فرار میکنم و از دستش راحت میشم
ویو ادمین:(اخه ات احمق از خداتم باشه با بچم ازدواج کنی ایشش)
ویو ات : خسته شدم انقدر تو اتاق بودم از اتاق رفتم بیرون و رفتم سالن دیدم کوک بدون پیرهن رو کاناپه نشسته یه لحظه خشکم زد و زود به خودم اومدم و خودم و جم کردم رفتم تو اشپز خونه که یه چیزی پیدا کنم و بخورم دلم موچی میخواست و داشتم درست میکردم که یهو یه سوزش روی گردنم حس کردم و اه ریزی از دهنم اومد بیرون و دوتا دست دور کمرم حس کردم دستای کوک بود
چیکار میکنی(سرد
-فکر نکن دیشب کاری باهات نکردم به معنی اینکه بخشیدمت دیشب عصبی بودم واسه همین خودم و کنترل کردم که کاری نکنم فکر نکن فرار کردی
- ات و میگیره و رو گردنش کیس مارک های وحشیانه میزاره و حتی تا تو اتاق نمیره و ات و میبره و میزاره رو کاناپه و روش خیمه میزنه
+کوک نکن من نمیخوام(سرد
- .... توجه نمیکنه و به کارش ادامه میده که ات یه سیلی جانانه به کوک میزنه و کوک از شدت عصبانیت
لباسای ات و تو تنش جر میده و رو بدنش کیس مارک های وحشتناکی میزاره و میره سراغ سینه هاش یکی و میخوره و با اون یکی با دستش بازی میکنه و ات همینجور ناله میکنه و اشکش میریزه اما کوک اهمیت نمیده و میره پایین تر و دیکش و تنظیم میکنه و واردش میکنه بعد از دو راند از ات میکشه بیرون که ات از شدت درد و ضعف بیهوش میشه و کوک لباساش و میپوشه و ات و بلند میکنه و میبره داخل اتا و میزارتش رو تخت و میره غذا درست میکنه
ویو ات : از درد زیاد و ضعف بیهوش شدم و وقتی بهوش اومدم خیلی درد داشتم جون نداشتم از جام تکون بخورم که بوی غذا به دماغم خورد و از جام بلند شدم
و رفتم پایین که دیدم کوک داره میز و میچینه و رفتم جلوش و یه سیلی بهش زدم و ضربه های محکمی به سینش میزدم که دستام و گرفت و گذاشتم روی لبه میز و لبام و وحشیانه میخورد که اروم شدم و تعجب کردم
- بازم دلت میخواد که داری شیطونی میکنی (بم)
+ (هیچی نمیگه)
-ضعف کردی بشین غذا بخور
+ میشینه رو صندلی و غذا میخوره غذاش که تموم شد میره تو اتاقش
۱۱.۱k
۱۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.