𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆⁶⁶
𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆⁶⁶
chapter②
ات: حالا میشه شمارشو بگی الان ضعف میکنی*عصبی. بلند*
شماره رو توی کاغذ نوشت... منم از اونجایی کت گوشیم رو جنابعالی به فنا داد باید با تلفن عمومی عمارت زنگ بزنم...
تلفن از بس که قدیمی بود بعضی از قسمت های متریال شکسته و زنگ زده بودند... اما خب چه میشه کرد...
ات: الو؟
---:---
ات: ببخشید شما همون چیزه... عامم
---: بله من همونم دختر جئونین؟
ات: بله
---: میام عمارت
ات: من خو....
---: باشه براتون میارم
ات: ممنون
چون ممکن بود تلفن رو هک کنن ضایع ترم حرف زدم!...
خدمتکار: خانم شما چیزی نخوردید غذاتون رو میزه
ات: باشه الان میام ممنون
شماره رو تو جیبم گذاشتم و رفتم داخل آشپزخونه...
صبحونه رو سریع خوردمو رفتم دم در...
کمی منتظر موندم که بعد درو زدن...
به سمت در رفتم و درو باز کردم....
ات:*تعظیم میکنه* سلام آقای...
---: بهتره اسم همو ندونیم*لبخند*
ات: باشه*لبخند*
کیسه خون رو توی دستم گذاشت... که مهمترین چیز یادم افتاد...
ات: خونش A مثبته
---: خیالتون راحت میدونم
ات: ممنون
___________________
گشادیم میاد بنویسمممم
اینجور که بوش میاد یه ۱٠٠ پارتی بنویسم🤡🐄
chapter②
ات: حالا میشه شمارشو بگی الان ضعف میکنی*عصبی. بلند*
شماره رو توی کاغذ نوشت... منم از اونجایی کت گوشیم رو جنابعالی به فنا داد باید با تلفن عمومی عمارت زنگ بزنم...
تلفن از بس که قدیمی بود بعضی از قسمت های متریال شکسته و زنگ زده بودند... اما خب چه میشه کرد...
ات: الو؟
---:---
ات: ببخشید شما همون چیزه... عامم
---: بله من همونم دختر جئونین؟
ات: بله
---: میام عمارت
ات: من خو....
---: باشه براتون میارم
ات: ممنون
چون ممکن بود تلفن رو هک کنن ضایع ترم حرف زدم!...
خدمتکار: خانم شما چیزی نخوردید غذاتون رو میزه
ات: باشه الان میام ممنون
شماره رو تو جیبم گذاشتم و رفتم داخل آشپزخونه...
صبحونه رو سریع خوردمو رفتم دم در...
کمی منتظر موندم که بعد درو زدن...
به سمت در رفتم و درو باز کردم....
ات:*تعظیم میکنه* سلام آقای...
---: بهتره اسم همو ندونیم*لبخند*
ات: باشه*لبخند*
کیسه خون رو توی دستم گذاشت... که مهمترین چیز یادم افتاد...
ات: خونش A مثبته
---: خیالتون راحت میدونم
ات: ممنون
___________________
گشادیم میاد بنویسمممم
اینجور که بوش میاد یه ۱٠٠ پارتی بنویسم🤡🐄
۱۵.۲k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.